نهضتی پایدار با امر به معروف و نهی از منکر

0
58

در آغازین لحظه‌های نبرد عاشورا امام حسین(ع) برای هدایت دشمنان و ابلاغ پیام و اتمام حجت نهایی با کوفیان، سوار بر اسب شد، و پیش روی سپاه کوفیان قرار گرفت و با فریاد بلند چنین گفت:
(ای مردم! سخنم را بشنوید، و شتاب نکنید، تا شما را به آنچه وظیفه دارم پند و نصیحت کنم، تا عذری پیش من نداشته باشید.
اگر شما با من به عدل و انصاف رفتار کنید خوشبخت و سعادتمند می‌شوید، اگر شما انصاف ندارید. رأی و اندیشه‌تان را با هم در میان بگذارید تا کردارتان موجب پریشانیتان نگردد، پس از شور و مشورت بدون هیچ انتظاری درباره من تصمیم بگیرید.
زیرا خدائی که قرآن را فرستاده ولی من است و هم او برندگان صالح خود ولایت دارد. پس از ستایش پروردگار من تبار و نسب خود را باز می‌گویم و ببینید که من کیستم، و آنگاه به خویشتن باز گردید، و خودتان را سرزنش کنید، ببینید و بیاندیشید که آیا کشتن من و هتک احترام اهل بیت من، برایتان شایسته و زیبنده است.
آیا من فرزند پیامبر شما نیستم؟ آیا من فرزند علی پسر عمو و وصی پیامبرتان نیستم؟
او که پیش از همگان بخدا ایمان آورد و به رسالت پیامبر گرامی داد، و هرچه از خدا بر او نازل می‌شد با جان و دل می‌پذیرفت.
آیا حمزه سیدالشهداء عموی پدرم نیست؟
آیا جعفر طیار که در بهشت با دو بال پرواز می‌کند عموی من نیست؟
آیا آنچه پیامبر درباره من و برادرم فرمود “این دو سرور جوانان بهشتند” بشما نرسیده است؟
حق این است که آنچه می‌گویم تصدیقم کنید، بخدا سوگند، چون می‌دانم که خداوند دروغگویان را دشمن می‌دارد هرگز دروغ نگفته ام.
اگر گفته هایم را باور ندارید در بین شما کسانی هستند که حقیقت را بازگو کنند از آنان بپرسید.
از جابربن عبدالله انصاری بپرسید
از ابوسعید خدری، از سهل بن سعد ساعدی، از براء ابن عازب، از زید ابن أرقم، از انس بن مالک بپرسید.
آنها بشما خواهند گفت که پیامبر درباره من و برادرم چه فرموده است؟
آیا سفارش پیامبر(ص) نمی‌تواند مانع این باشد که خونم را نریزید؟
اگر شما در گفته‌های من شک دارید، اگر شما در اینکه من پسر پیامبر شما هستم تردید دارید، بخدا قسم یقین داشته باشید نه بین شما و نه در بین دیگران،‌ نه در مشرق و نه در مغرب، اکنون جز من پسر دختر پیامبر(ص) وجود ندارد.
وای بر شما! آیا کسی از شما را کشته‌ام که خون او را از من می‌خواهید؟ آیا مالی را از شما تباه کرده‌ام که به طلب آن برخاسته اید؟ آیا بر کسی از شما جراحتی وارد کرده‌ام که می‌خواهید قصاص کنید؟).
سپاهیان عراق ساکت ایستادند و هیچ سخنی نگفتند.
امام با صدای بلند فرمود:
(ای شبث ابن ربعی،‌ای حجار بن ابجر،‌ای قیس بن أشعث، و‌ای یزید بن حارث، آیا شما برای من ننوشتید که میوه‌ها رسیده و زمینها سبز و خرم شده است؟ همانا بسوی سپاهی می‌آیی که بخاطر تو مجهز و آماده گشته است، پس هرچه زودتر بسوی کوفه عزیمت کن).
“آنان گفتند نه، ما نامه‌ای ننوشته ایم”.
امام(ع) فرمود:
(سبحان الله!! سوگند بخدا، شما این کار را انجام داده اید و به من نامه نوشتید، حال اگر از من کراهت دارید از سوی شما باز می‌گردم، و به وطن خود می‌روم)
قیس بن أشعث در اینجا خطاب به امام حسین(ع) گفت:
چرا به دستور پسر عموهای خود “یزید و دیگر سران بنی‌امیه” گردن نمی‌نهید، آنها که با شما آنگونه که دوست دارید برخورد می‌کنند، و از آنها رفتار ناخوشایندی نخواهید دید.
امام پاسخ داد:
(تو برادر همان محمد بن أشعث می‌باشی که خون مسلم بن عقیل را با نیرنگ ریخت، آیا از بنی هاشم بیش از خون مسلم می‌خواهی بریزی؟
نه سوگند بخدا، هرگز من دست ذلت به یزیدیان نخواهم داد.
و چون بردگان اعتراف به عجز نخواهم کرد.
“و چون بردگان فرار نمی‌کنم”
ای بندگان خدا، بخدا پناه می‌برم که پروردگار من و شماست اگر عزم سنگسار کردن من داشته باشید و پناه می‌برم به پروردگار خودم و شما، از هر متکبری که ایمان به روز قیامت ندارد)
آنگاه امام حسین(ع) بطرف خیمه‌ها برگشت و به عقبه بن سمعان دستور داد اسب سواری او را ببندد، امام میان یاران قرار گرفت، و یاران امام(ع) در اطراف او حلقه زدند.
اتمام حجتی دیگر
در صبح عاشورا که دو سپاه نابرابر، در مقابل هم قرار گرفتند، و فرماندهان لشگرها مشخص گردید، و یاران امام حسین(ع) در اطراف آن حضرت گرد آمدند، امام با جمعی از یاران خود بسوی لشگر کوفیان رفت تا با آنان اتمام حجتی دیگر کند.
اما لشگریان یزید با ایجاد صداها و سخنهای بیهوده مانع سخنان پندآمیز امام شدند، امام حسین(ع) بر سرشان این گونه فریاد کشید:
(وای بر شما، شما را چه شده است که ساکت نمی‌شوید؟ تا سخنانم را بشنوید، همانا من شما را به راه رستگاری فرا می‌خوانم، هر کس از من اطاعت کند از رستگاران و هرکس از سخنم سرپیچی کند از نابود شدگان خواهد بود، همه شما از فرمانم عصیان کردید، و به سخنانم گوش ندادید، زیرا انبار آذوقه شما از حرام انباشته و شکمهایتان از حرام پرگشته است و به همین جهت خداوند بر دلهایتان مهر نهاده است.
وای بر شما چرا ساکت نمی‌شوید؟ چرا به سخنانم گوش فرا نمی‌دهید؟)
در این هنگام جمعی از لشگریان عمر سعد آرام گرفتند و دیگران را به سکوت فرا خواندند که امام فرمود:
(مرگتان باد، و غم و اندوه یارتان، مگر نه هنگامی که حیرت زده استغاثه کردید، و ما را به یاری خود طلبیدید، و ما سریع به استغاثه شما پاسخ داده و به یاریتان برخاستیم؟ ولی اکنون شمشیرهایی که برای دفاع از ما بدست گرفته بودید بر ضد ما مهیا کرده اید، آتشی را متوجه ما ساخته اید که آنرا برای نابودی دشمنان ما و شما افروخته بودیم، چه شد که بر ضد دوستان خود گرد آمدید؟ و به نفع دشمنانتان دست بر دوستانتان بالا بردید، نه آنان عدالتی در میان شما اجرا کردند و نه امید آینده بهتری برایتان باقی گذاشته اند، همه این هیاهوها برای این است که آنان اندکی از مال حرام و زندگی پستی که برایتان گوارا است بشما وعده داده‌اند وگرنه هیچ کار خلافی از ما سر نزده و هیچ اندیشه باطلی بر ما راه نیافته است.
آیا شما شایسته بلاها نیستید که از ما دوری می‌جوئید و ما را ترک می‌کنید؟ زمانی شمشیرها در نیام و دل‌ها آرام و فکرها بی‌تشویش بود ولی شما فتنه را برانگیختید و آنگاه مانند ملخهای ناتوان خیز برداشتید و همچون حشرات پرسوخته به حرکت در آمدید.
پس ذلات و خواری بر شما باد،‌ای بردگان کنیززاده “یزید”
شما اکنون از طاغیان امت می‌باشید، شما فرومایگان جامعه هستید، شما دور افتادگان از کتاب خدائید، شما پایمال کنندگان سنت‌ها هستید و کشندگان فرزندان پیامبرانید، شما نابود کنندگان خاندان اوصیاء و اولیاء هستید، شما زنا را علت خویشاوندی می‌دانید و به بندگان مؤمن آزار روا داشتید، با استهزاء کنندگان پیامبر(ص) که کتب آسمانی را پاره پاره کردند همصدا شدید.
چه بدکاری کردید! و به دست خودتان عذاب ابدی را خریدید.
آری شما “معاویه” فرزند حرب و پیروان او را کمک کردید و از یاری ما دست برداشتید.
بخدا سوگند! این پیمان شکنی در میان شما معروف است، ریشه شما از این پیمان شکنی‌ها آب خورده و شاخه‌هایتان از این ریشه نیرو گرفته است، دلهای شما بر آن استوار گشته و سینه هایتان از آن لبریز شده است.
شما کثیف‌ترین میوه‌ای هستید، که برای هر تماشاگری مایه اندوه است، و طعمه‌ای لذیذ و گوارا برای غاصبان و زورمندان می‌باشید.
لعنت خدا بر آن پیمان شکنان باد که سوگندهای خود را پس از تأکید درهم شکستند، درحالی که خداوند را بر آن پیمان کفیل داده بودید.
آگاه باشید! زنازاده، فرزند زنازاده، مرا بین دو چیز مجبور کرده است، بین مرگ و ذلت.
اما هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم، خداوند پذیرش ذلت را بر ما و بر پیامبر و مؤمنین روا نداشته است.
و دامن‌های پاک و دارای اصالت و شرف و خاندان دارای همت والا و عزت نفس ما، هرگز اجازه نمی‌دهند که اطاعت فرومایگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجیح دهیم.
آگاه باشید! آنچه لازم بود گفتم، و شما را از آیندة بد و دردناک کردارتان بر حذر داشتم، بدانید من با این یاران اندک، بسیاری دشمن و پیمان‌شکنی یاران، و کارشکنی دوستان، راه خود را انتخاب کرده‌ام).
آنگاه امام علیه‌‌السلام اشعار فروه ابن مسیب مرادی را بعنوان تمثیل خواند:
(اگر شکست دهیم، ما از روزگاران قدیم دشمن‌شکن هستیم،
و اگر شکست بخوریم، در حقیقت شکست خورده نیستیم که بیم و ترس زیبنده ما نیست.
ولکن حکومت ستمگران جز با مرگ ما تداوم ندارد).
سپس امام علیه‌السلام فرمود:
(بخدا سوگند پس از آن”پس از کشتن من” باقی نخواهید ماند جز اندک، به مقدار زمانی که یک اسب سوار بر دور آسیاب میگردد، و بر محور آن چرخ می‌زند.
این پیامی است که پدرم از جدم رسول خدا(ص) بمن رسانده است.
پس اندیشه‌هایتان را به همدستان خود روی هم بریزید تا اقدام شما موجب پشیمانی‌تان نشود، من به پروردگاری توکل کرده‌ام که آفرینندة من و شماست، و جان هر جنبنده‌ای در دست قدرت اوست، پروردگار من همواره بر صراط مستقیم است).
آنگاه بر آنان نفرین کرد و فرمود:
(خداوندا باران رحمتت را بر اینان نفرست و همانند زمان یوسف(ع) خشکسالی و قحطی را نصیبشان گردان.
پروردگارا مردی را از طایفة “ثقیف” بر آنان مسلط فرما تا از شرابی تلخ و ناگوار سیرابشان سازد، از ایشان کسی را رها مکن مگر آنکه در مقابل هر کشته و مجروحی از ما، کشته و مجروحشان گردانی.
الهی، انتقام مرا و خاندان و دوستان و پیروانم را از آنان بازستان، چرا که با ما از راه حیله وارد شدند، و ما را تکذیب نمودند، و بی‌اعتبار شمردند.
آری تو پروردگار مائی و توکل ما بر تو است،‌ و بسوی تو باز می‌گردیم و به جانب تو روی می‌آوریم)
آنگاه ایستاد و فرمود:
(کجاست عمر سعد؟ او را بخوانید)
لشگر عمر سعد را خواندند، که خود را در مقابل امام حسین(ع) قرار داد، امام خطاب به او فرمود:
(ای عمر سعد! آیا تو مرا می‌کشی؟ و خیال می‌کنی برای اینکار زنازاده فرزند زنازاده، حکومت‌”ری” و “گرگان” را به تو خواهد داد؟
سوگند بخدا، هرگز به این آرزو نخواهی رسید، این پیمان نوشته الهی است، ای عمر سعد! هر چه می‌خواهی انجام دهی انجام ده، زیرا تو پس از قتل من نه در دنیا و نه در آخرت شاد نخواهی بود، و گویا دارم می‌نگرم که سربریدة تو بر سر نی‌ زده شده و بچه‌های کوفه با آن بازی کرده، و بسوی آن سنگ پرتاب می‌کنند)
مناظره با کوفیان
امام حسین(ع) برای آنکه دل‌ها را بیدار کند و راه و روزنه هرگونه عذرتراشی‌ها را برکوفیان پیمان شکن مسدود کند، روز عاشورا سوار بر اسب در میدان، میان دو سپاه قرار گرفت و در حالیکه تکیه بر شمشیر داده بود بحث و مناظره با آنان را اینگونه آغاز کرد:
(شما را بخدا! آیا مرا می‌شناسید؟
گفتند آری تو فرزند پیامبر خدا که درود بر او باد هستی.
شما را بخدا، آیا می‌دانید علی بن‌ابیطالب پدر من است؟
گفتند: آری
شما را بخدا، آیا میدانید خدیجه “دختر خویلد” نخستین زنی که اسلام را پذیرفت مادربزرگ من است؟
گفتند: آری
شما را بخدا، آیا میدانید”جعفر” که در بهشت پرواز می‌کند عموی من است؟
گفتند: آری
شما را بخدا، آیا میدانید این شمشیر که اکنون بر کمر بسته‌ام شمشیر پیامبر خدا است؟
گفتند: آری
شما را بخدا، آیا میدانید که این عمامه را بر سر بسته‌‌ام عمامة رسول‌الله است؟
گفتند: آری
شما را بخدا، آیا می‌ دانید پدرم علی(ع) از میان مسلمین اولین فردی بود که اسلام را قبول کرد؟ و در علم از همه‌ عالمتر و در صبر و شکیبائی از همه بردبار‌تر بود و او ولی و پیشوای هر مرد و زن مؤمن می‌باشد؟
گفتند: آری
امام فرمود:
پس چگونه ریختن خونم را جایز می‌شمارید؟ در حالیکه پدرم فردای قیامت آب حوض کوثر را در اختیار دارد و گروهی را از نوشیدن آن محروم خواهد کرد، آنچنان که شتر تشنه را از آب باز دارند و در روز قیامت، پرچم سپاس و تقدیر بدست اوست)
پاسخ دادند ما همة اینها را می‌دانیم اما تو را رها نمی‌کنیم تا کشته شوی!!

منبع: / روزنامه / جمهوری اسلامی ۱۳۹۰/۹/۱۲