آیا حقیقتی به نام ارزشهای اخلاقی وجود دارد یا هر جامعه ای به تناسب نیازهای فرهنگی و اقتصادی خود به صورت بندی گونه ای از ارزش های اخلاقی اقدام می کند؟دراین نوشتار سعی شده است که برتلاش برخی اندیشمندان برای ترویج ایده حیات مستقل وسرمدی ارزشهای مشترک اخلاقی وتفکیک آن ازاقتضائات معاش دنیوی، پرتوی افکنده شود. تلاشی که باوجود ناکامی های فراوان برای عینیت بخشی به ایده آل های اخلاقی درمناسبات عینی، هیچگاه متوقف نشده است.
ارزش های اخلاقی، تحت عناوین ومفاهیم مختلفی درجوامع مختلف مورد اشاره قرار می گیرند. تفاوت مدلول های ارائه شده برای این ارزشهای انتزاعی، به اندازه ای است که براخی اندیشمندان وجامعه شناسان برنسبی بودن ارزشهای اخلاقی تاکید کرده اند. شالوده محتوایی این ارزشهابه گونه ای است درک آنها درفرهنگ های مختلف، بواسطه تفاوت افق فهم دشوار می نماید. با وجود این تنوع وتفاوت ها، بسیاری ازاندیشمندان به وجودگونه ای ازارزشهای مشترک بشریت پای فشرده اند. ارزشهایی که انسان به عنوان کالبدی که روحی بی کرانه را درخود جای داده است، می تواند با استعانت به آنها سرشت انسانی خود راحفظ کند. سرشتی که ازطرف مناسبات منحط ومفسده آمیز حیات دنیوی، درمعرض مخاطرات گواناگون قرار دارد. باوجودقایل شدن این دسته ازاندیشمندان به حیات مستقل ارزشهای اخلاقی ازافلاطون وابن سینا گرفته تا ابن رشد وابن باجه وآگوستین، معتقدند تنها اقلیتی ازافراد استعداد ذاتی یا قوه ادراک این فضایل اخلاقی رادارند. حتی دردوران اخیر نیز نوسنت گرایانی چون مک اینتایر برقایل شدن به حداقلی ازمتافیزیک برای قوام گیری اخلاق وفضایل انسانی معترف شده اند.
اندک شمار کسانی که به قوه شهود یاادراک عقلانی یابا تکیه بروحی، توانسته اند برحقایقی ابدی که معنابخش حیات اخلاقی وآرمانی انسان هستند واقف شوند، هرچند نتوانسته اند برمناسبات منحط مستقر درجوامع غلبه کنند، ولی مشعل فضایل اخلاقی رادرطول تاریخ شعله ورنگه داشته اند. هرچند که اکثریت افراد به چشم بیگانگانی به آنها نگریسته اند که توانایی ادغام درقواعد جاری راندارند.
برخی مکاتب فلسفی، بربیگانگی وغربت انسان دردنیا واجتماع تاکید کرده اند. انسان به مثابه کارگزار سرشتی بیگانه بامناسبات دنیوی، به دنیا پای می گذارد ویا به بیانی دینی، هبوط می کند. بامناسبات وساختارهایی مواجه می شود که چندان نسبتی با ایده آل های اخلاقی وانسانی ندارد. تاریخ، گواه مزیت نسبی حاکمیت ظلم وجور وفسادوابتذال، برحقیقت واخلاق وعدالت است.
ازبدو تاریخ، این اقویاوثروتمندان ومزوران بوده اند که سرنوشت تحولات جهانی رابه نفع خود رقم زده اند. هرچند روح انسانی درمقاطعی، به پرچم داری قهرمانانی چون انبیا وآزادمنشان درتاریخ خوش درخشیده، ولی چه سود که دولت مستعجل بوده است. بازاین روابط منحط مبتنی برمصالح عقل معاش اندیش بوده است که حقیقت را، درمسلخ گاه مصلحت قربانی کرده است. هرچند حیات عینی وواقعیت های ملموس، بر سیطره قهری ناراستی وتزویر برحقیقت وخرد صحه گذاشته است، ولی بزرگ قهرمانانی که صیانت ازشالوده های اخلاقی روح انسانی راوظیفه خوددانسته اند، هیچگاه ازپای ننشسته اند.
افلاطون وفارابی، هنگامی که برمحدودیت های تحقق آرمانشهر های خود برروی زمین واقف شدند، برای فضایل ازلی خود درجهان مینوی حیات وحقیقت قایل شدند. آنها براین گزاره اصرارداشتند که ایده آل های اخلاقی، که وجه ممیزه انسان باسایر اعیان طبیعی است، ازطریق سایه های خود برروی زمین الگویی رابرای زیست انسانی خردورزان مهیا می کند. ابن باجه، درتدبیرالمتوحد صفت غربت رابرای انسانهایی که برمناسبات مبتذل حاکم براجتماعات مختلف سرفرود نمی آورند، اطلاق کرد. او معتقد بود که تنها اقلیتی ازآدمیان، بواسطه خرد یاشهود استعداد اتصال به عقل کلی رادارند. این استعداد، به آنها توانایی می دهد که واقعیت های موجود راحقیقی نیانگارند وباامعان نظر به اقتضائات عقل کلی، مدلی برای زیست انسانی بیابند. هرچند که هرگز فرصت طرح افکنی بنیادی، برای حاکم کردن ارزش های بنیان گزار انسانیت درجامعه فرصتی پیدا نکنند. نوابت یاغربا، اصطلاحی است که این حکیم اندلسی برای کارگزاران جاویدان خردجعل کرده است.
ابن رشد، دیگرفیلسوف غرب اسلامی همانند آگوستین به نوعی دوگانگی حیات بشری رابازگو می کند. اول حیات دنیوی، که حاصل جمع جبری نیروهای موجود واقتدارات حاکم برجوامع بشری است. دراین وجه انسان وظیفه دارد که برای صیانت نفس، به قوانین مستقرعرفی وشرعی ملتزم باشد. ولی درکنارآن می تواندعضوی ازجامعه عقلانی وخدایی نیز باشد که درآنجا، فقط ارزش هاوایده آل های اخلاقی وانسانی است که مسیرسلوک انسان هاراتعیین می کند.
تراژدی مناسبات مبتذل موجود، وچشم اندازنامشخص تحقق آرمانشهری اخلاق مداردرزمین، فیلسوفانی چون ابن رشد وآگوستین را به طرح پارادایمی ازآموزه های زیست انسانی درجهان ذهن ومثال سوق می دهد. شاید ازمنظری تاویلی، بتوان حرکت اسطوره ای امام حسین ازمدینه به کوفه راکه به شهادت مظلومانه وی ویارانش منجر شد، نماد تاریخی حرکت قطار غربت وبیگانگی انسان دانست. حرکتی که نتیجه اش ازپیش معلوم بود. حسین(ع) وجمع اندک همراهانش، برای زنده نگهداشتن سنتی قیام کردند وبه شهادت رسیدند که براساس آن ارجحیت ابدی ارزش های انسانی واخلاقی والهی، براقتدارظاهری سردمداران ظلم وجوروتزویر وفساد طنین انداز شد.
اندیشمندان، نام های گوناگونی را برای به تصویر کشیدن ویژگیهای این سرشت انسانی که دربستر تاریخ به سیلان درآمده است، اختیارکرده اند. درروایتی دینی حیات اخروی وارزشهای بنا شده برشالوده های معنوی، نقطه عزیمت التزام به اخلاق انسانی قلمداد شده است. فیلسوفان اگزیستانسیالیست نیز به نوبه خود، با جایگزینی رسالت انسانی و روشنفکری به جای مفاهیم ایده آلیستی و دینی، ضرورت استمرار حیات آرما نهای اخلاقی را برای معنی و هویت بخشیدن به انسان یادآور شده اند. در این جهان که همه چیز، حتی انسان را به ارزش مبادله ای آن تقلیل می دهد، این فضیلت هامی توانند روایت دیگرگونه ای از انسان وسوژه ارائه دهند. انسانی که فقط قطعه ای ناچیز از پازلی رقت آمیز نیست. انسانی که می تواند با ادغام خود در عقل سرمدی، جهانی نوآیین را بازتعریف کند و نظم نوینی بیافریند.
این ارزشهای سرمدی که میراث مشترک انسانیت است وجودداشته ودارند و همچون روحی پویا و بالنده، به صیروریت خود تا ابد ادامه خواهند داد. ممکن است که فقط اندک شماری از نیک بختان، به قواعد آن ادراک حاصل کنند. ولی بی تردید وجود این بیگانه ها و غریبان اندک شمار در تاریخ است که نوید پیروزی نهایی خیر بر شر را برای انسان به ارمغان می آورد.
سایت باشگاه اندیشه
به نقل از: shabgard733.blogfa.com
نویسنده : امیر عباس سلطانپور