بکیربن ماهان و دعوت عباسیان

0
60

مجله تاریخ اسلام هشتم مهر سال 1379 شماره سوم

نویسنده : نگار ذیلابی
مورخان بسیاری, پی درپی به موضوع شورش عباسیان به عنوان یکی از برجسته ترین ماجراهای تاریخ صدر اسلام پرداخته اند.(2) با این همه, هنوز پاسخ های قانع کننده ای به بسیاری از پرسش های مربوط به این موضوع داده نشده است و هم چنان برگه های ناگشوده از این تاریخ پرحادثه, پیش روی محققان و پژوهشگران قرار دارد.

در این مقاله, با معرفی یکی از بزرگ ترین مبلغان این نهضت, بکیربن ماهان, سعی شده است نقش رهبری وی در هدایت نهضت, ابتدا در کوفه و سپس در خراسان به طور دقیق تری مورد توجه قرار گیرد و سیر وقایع در پرتو اطلاعاتی که منابع حول محور رهبری و نقش ویژه او به دست داده اند (با تإکید بر کهن ترین منابع و مآخذ موجود), پیش روی خوانندگان قرار گیرد. البته لازم به توضیح است که با مطالعه سرگذشت و نقش برگزیدگان و چهره های برجسته و به اصطلاح قهرمانان داستان, هرگز نمی توان به نموداری درست و علمی از یک جنبش دست یافت, بلکه بیشترهواداران فرودست یک نهضت هستند که ضمن ایفای نقش اصلی, ماهیت و مسیر کلی قیام را رقم می زنند. و متإسفانه منابع کهن و تاریخ نگاری سنتی همواره از بازشناسی انبوه فرودستان تن زده و تنها به بزرگان کم شمار پرداخته اند. با وجود این, نگارنده قصد تبیین ماهیت قیام و بررسی, ابعاد مختلف آن را ندارد, بلکه درپی ارائه برخی نکات ارزشمندی است که تعقیب زندگی سیاسی بکیر به دست می دهد. با این امید که این تحقیق زمینه و تمهیدی باشد برای بررسی و پژوهشی جدیتر.

نام و نسب بکیر در منابع

بکیربن ماهان, ابوهاشم (متوفاحدود 127ه” 745/م), از نخستین داعیان و مبلغان بزرگ عباسی بود که در پیشبرد دعوت, نقش مهمی به عهده داشت.

نام و کنیه او در بیشتر منابع به همین صورت مشهور ضبط شده است,(3) اما در آثار مقدسی(4) و ابن کثیر(5) نام وی ((بکربن ماهان)) و در آثار حمدالله مستوفی(6) و حموی, مولف ((التاریخ المنصوری)),(7) ((بکربن هامان)) آمده است. ابن خلدون(8) و میرخواند(9) نیز ((بکیربن هامان)) ضبط کرده اند.

بکیر, ایرانی و از موالی قبیله ((بنومسلیه)) بود. پدرش نیز از موالی همین قبیله بود و در منطقه شام اردن سکونت داشت.(10) قبیله بنومسلیه از شاخه های بنی الحارث و مذحج و منسوب به مسلیه بن عامربن عمرو بود.(11) بنا به گزارش ((اخبارالدوله العباسیه)), نخستین داعیان بنی عباس از وابستگان بنومسلیه بوده اند.(12)

مقدسی او را ((مروزی)) خوانده(13) و سمعانی نام او را ذیل اعلام منسوب به ((هرمز فره)) (قریه ای از نواحی مرو) آورده است.(14)

آشنایی و آغاز همکاری با عباسیان

کهن ترین منبع درباره ظهور عباسیان, که اطلاعات ارزشمندی درباره داعیان عباسی از جمله بکیربن ماهان به دست می دهد, کتاب اخبارالدوله العباسیه, از نویسنده ای ناشناس است که ظاهرا در قرن سوم هجری نوشته شده است. بر پایه اطلاعلات این کتاب, هنگامی که نخستین داعیان و پیروان دعوت, در زمان محمدبن علی بن عبدالله بن عباس, شناسایی می شدند و نامشان نوشته می شد, نام بکیر نیز در میان آنان بود.(15) او در فتح جرجان با گروهی از بنومسلیه همراه یزیدبن مهلب (مقتول 102ه” 720/م) شرکت داشت.(16) پس از مرگ میسره الرحال یا میسره النبال (ابورباح/ابوریاح) و به قول ابوحنیفه دینوری(17), میسره العبدی, زعامت داعیان را در کوفه, سالم بن بجیر, به عهده گرفت. هواداران نهضت از بکیر خواستند که نامه ایشان را به محمدبن علی برساند. بکیر آماده عزیمت به شام بود که خبر رسید برادرش یزیدبن ماهان در سند وفات یافته و مال فراوانی به ارث گذاشته است. اطرافیان اصرار کردند که مإموریت را رها کند و برای گرفتن سهم خود به سند رود. اما وی با بیان این که ((دنیا را بر آخرت مقدم نمی دارد و برای رفتن به سند باید ابتدا از امام و صاحبش کسب اجازه کند)), رهسپار دمشق شد و برای این که مقصود خود را از سفر پنهان دارد, در زی عطر فروشان, در روستاهای دمشق به فروش عطر مشغول شد. پس از مدتی به حمیمه رفت. آن جا توسط ابراهیم بن سلمه (از نزدیکان محمدبن علی) که پیش تر با دایی او در کوفه آشنا بود, به محمدبن علی معرفی شد و نامه سالم و دیگر شیعیان را به او رساند. محمدبن علی او و یارانش را به صبر و خویشتن داری و امید به آینده دعوت کرد و به او گفت که کار بازرگانی را هم چنان ادامه دهد. بکیر مبلغ 190 دیناری را که شیعیان کوفه با او فرستاده بودند, به اضافه گردن بندی طلا و پارچه ای دستباف که زنی به نام ((ام الفضل)) فرستاده بود, به محمدبن علی تسلیم کرد و این نخستین مالی بود که از سوی شیعیان کوفه توسط بکیربن ماهان فرستاده می شد. پس از آن, محمدبن علی, بکیر را بیش از دیگران به خود نزدیک کرد, طوری که بیش از همه با او به خلوت می نشست تا آن جاکه عبدالله بن علی گفته بود: ((این عطار محمدبن علی را از ما گرفته است)).(18)

چگونگی پیوستن خراسانیان به دعوت عباسی

بکیر, هنگام بازگشت به عراق, درباره علاقه مردم خراسان به خاندان پیامبر (ص) با محمدبن علی چنین سخن گفت: ((سراسر جهان را گشته ام و به خراسان رفته ام… هرگز کسانی را این چنین شیفته خاندان پیامبر ندیدم که مردم مشرق! در آن جا با یک ایرانی برخوردم. شنیدم به فارسی می گفت: هرگز کسانی را به گمراهی عربان ندیده ام. پیامبر ایشان در گذشت و قدرت او به دست دیگران جز از خاندان او افتاد… چرا خاندان پیامبر را پیدا نمی کنید. قدرت را بدیشان باز نمی گردانید؟ من ضمانت می کنم که هموطنان من در این امر با شما همداستان خواهند شد)). هم چنین بکیر ماجرای دیدار خود با سلیمان بن کثیر مروزی و دوستی و محبت او را نسبت به پیامبر (ص) نقل کرد و پیشنهاد کرد که امر دعوت در خراسان بنیان نهاده شود. محمدبن علی پس از شنیدن این سخنان امیدوار کننده به بکیر گفت: ((ای اباهاشم! دعوت ما مشرقی است و یاران ما نیز اهل مشرق اند و پرچم های ما سیاه است)) و احادیثی از پیامبر (ص) و عبدالله بن عباس در تإیید این مطلب روایت کرد.(19) این روایت اگر صحیح باشد نشان می دهد که تا این زمان, نهضت عباسی تنها به عنوان یک نهضت ضد اموی در میان پیروان اندک آن, شناخته شده و آینده آن به طور روشن, طراحی و تبیین نشده بود. کوفه نیز به جهت نفوذ آل ابی طالب, محل مناسبی برای دعوت خاندان عباس نبود (چنان که تا آن زمان تعداد گروندگان به نهضت عباسی کمتر از سی نفر بوده است)(20) و گویا اول بار به پیشنهاد بکیر, سران نهضت متوجه خراسان شدند و برآن شدند تا منافع خود را با خراسان پیوند دهند.

موضع عباسیان در برابر قیام های علویان

نکته دیگر شایان توجه در این روایت این است که در خراسان, مردم (چه عرب ها و چه ایرانیان) بیشتر از شیعه پشتیبانی می کرده و خواهان سپردن حکومت به دست یکی از خاندان پیامبر بوده اند.

روایتی دیگر از بلاذری این نکته را تإیید می کند; او می گوید: ((سران و اشراف خراسان به عبدالملک نوشتند که خراسان از کشاکش و پیکار رها نخواهد شد مگر با فرمانروایی از قریش)).(21) هرچند جهت دقیق این احساسات آشکار نشده است لیکن خراسانیان در پیشرفت دعوت داعیان و سران عباسی, از این نکته بهره بسیار بردند. طرفه آن که رهبران نهضت ضمن استفاده از این احساسات و بهره گیری از نیروی جنبش های علوی (همچون قیام زید و یحیی) به نفع خود, از پیوستن هواخواهان و پیروان خود به این قیام ها بیم داشتند و به شخصیت های مبارز علوی, چون رقیبی سخت می نگریستند; از این رو با نظارت دقیق و نظم و سازماندهی ویژه از اتلاف نیروهای هواداران خود به نفع رقیبان ممانعت می کردند. چنان که در جریان دیدار نخست که مولف اخبارالدوله العباسیه به تفصیل به آن پرداخته, محمدبن علی به بکیر سفارش کرد که دعوت را از خراسان آغاز کند و تا به جرجان نرسیده امر خود را فاش نسازد و دعوت زیر عنوان کلی ((الرضا من آل محمد)) صورت گیرد و درباره فرد خاصی صحبت نشود.(22) لیکن چون بیم آن می رفت که خراسانیان به قیام های علویان متمایل شوند و تلاش عباسیان به نفع آل ابی طالب تمام گردد و نیز کنترل آینده نهضت از دست سران عباسی خارج شود, محمد به شدت بکیر را از همکاری و همسویی با قیام ها و تحرکات آل ابی طالب برحذر داشت. استدلال او این بود که این گونه حرکت های آشکار جز نابودی و هلاکت حاصل دیگری در بر نخواهد داشت و ما (عباسیان) به موقع انتقام خون آنان را از بنی امیه خواهیم ستاند.(23)

در این دیدار نیز به او اجازه داد که برای گرفتن ارث خود به سند رود. این ملاقات حدود سال 100ه” 719/م در زمان حکومت عمربن عبدالعزیز (99ـ101ه” ) اتفاق افتاده است.(24)

دعوت عباسی در خراسان

بکیر پس از بازگشت از شام و ملاقات با سالم و یارانش در کوفه و تسلیم نامه و پیام محمدبن علی به آنان به همراه سعیدالحرسی, به سوی خراسان حرکت کرد و امر دعوت را در آن جا بنیان نهاد. پس از مدتی از راه سیستان به سند رفت. در آن جا مترجم جنیدبن عبدالرحمان (والی یزیدبن عبدالملک برسند) شد و در نتیجه این مصاحبت و میراثی که برادرش به جای گذاشته بود, صاحب مال فراوانی شد.(25) بنابه گزارش طبری, آشنایی بکیر با جنبش عباسی پس از بازگشت وی از سند (سال 105ه” ) بوده و او پیش از پیوستن به نهضت, مترجم جنید بوده است.(26)

به هر روی, بکیر پس از بازگشت از سند, به خراسان درآمد و طبق توصیه محمدبن علی دعوت را از آن جا آغاز کرد: یک ماه در جرجان توقف کرد, سپس به مرو رفت و با سلیمان بن کثیر که پیش تر با او آشنایی داشت, دیدار کرد. در آن جا دوستان سلیمان بن کثیر و نیز جمعی از بنوخزاعه با او بیعت کردند.(27) به نظر می رسد از این پس, هواداران نهضت و نیز داعیان عباسی, ملزم به اطاعت از بکیر و همکاری با او بودند, چنان که محمدبن علی, هنگامی که زیادبن ابی عکرمه را به سوی خراسان گسیل می داشت به این نکته تإکید فراوان کرد.(28) براساس روایتی در اخبار الدوله العباسیه, نفوذ بکیر بدان جا رسیده بود که محمدبن علی رإی و نظر او را بر سالم بن بجیر مقدم داشته رإی او را تإیید کرد: سالم که پیش از بکیر, رهبر شیعیان کوفه بود و بکیر در آغاز کار به عنوان نامه رسان و پیک او با محمدبن علی آشنا شده بود, خواهان انتشار دعوت میان اهل شام بود. اما بکیر او را از این کار منع می کرد. وقتی که برای رفع اختلاف و تصمیم نهایی نزد محمدبن علی رفتند, وی نظر بکیر را پذیرفت و ضمن برشمردن مشکلات و موانع دعوت در شام و عراق, خراسان و خراسانیان را بسیار تجلیل کرد و تإکید کرد که مهد و مرکز دعوت خراسان است. (29)

در سال 118ه” 736/م, بکیر شخصی به نام ((عماربن یزید)) و یا به قول مقدسی,(30) ((عماربن بدیل)) را برای تبلیغ به خراسان فرستاد. وی در مرو نام خود را به ((خداش)) و یا به ضبط ابن خلدون(31) به ((خراش)) تغییر داد. پس از مدتی به سنت ((خرمدینان)) زنان مردم را بر یکدیگر مباح دانست و گفت که این دستور محمدبن علی است. برخی منابع, او را از مسیحیان نو مسلمان کوفه معرفی کرده اند.(32) در سال 120ه” محمدبن علی بکیر را نزد خراسانیان فرستاد و به آن ها نامه نوشت و خبر داد که خداش بر خلاف سیرت و روش او عمل کرده است. خراسانیان بکیر را انکار و تحقیر کردند. ناچار محمدبن علی بار دیگر او را به سوی آنان گسیل داشت و این بار چند عصا به او داد که بعضی آهنین و بعضی مسین بودند. بکیر رفت و شیعیان را گرد آورد و به هر یک عصایی داد. آنان فهمیدند که برخلاف روش محمدبن علی بوده اند و بازگشتند و توبه کردند.(33)

به روایت مقدسی(34) محمدبن علی ابتدا نامه ای که در آن تنها جمله ((بسم الله الرحمن الرحیم)) نوشته شده بود, برای خراسانیان فرستاد و چون منظور وی را دریافتند, بکیر را با عصاها نزد آنان فرستاد. به گفته وی, این عصاها, رمز و نشانه ای میان محمدبن علی و خراسانیان بوده که پیش تر میسره النبال (ابوریاح النبال), این نکته را به خراسانیان گفته بود.(35) در اخبار الدوله العباسیه,(36) متن نامه محمدبن علی به اهل خراسان و تبری جستن از خداش آمده, لیکن درباره رویگردانی نخستین خراسانیان و موضوع عصاها اشاره ای نشده است. هم چنین نامه ای از سوی محمد بن علی به اهل خراسان در کتاب ثبت شده است و از آن جا که بر تعظیم بکیر و دعوت هواداران به اطاعت و فرمانبرداری از او آشکارا تإکید شده است, به نظر می رسد به ماجرای نافرمانی خراسانیان و تحقیر و انکار بکیر از جانب آنان که در منابع پیشین به آن اشاره شده, مربوط باشد. نامه با این جملات آغاز شده است: ((من بکیربن ماهان را که پاره تن من است, به سوی شما فرستاده ام. او را گردن نهید و سخنان او را گوش دهید, زیرا او از نجبإ الله است, در حکم زبان من است و مورد اعتماد من…)).(37)

پس از نضج گیری و توسعه دعوت در خراسان, به علت تعدد و کثرت داعیان و رسولان در مناطق مختلف, امور پریشان و نابه سامان و اداره امر دعوت مشکل شده بود. از این رو بکیر تمام شیعیان بنی عباس را در خانه سلیمان بن کثیر جمع کرد و دوازده نقیب از میان آنان برگزید و تإکید کرد که به تإسی از سنت پیامبر اکرم (ص) و سنت موسی و بنی اسرائیل, چنین تصمیمی گرفته است.(38) وی دوازده بدل یا جانشین به نام ((نظرإالنقبا)) نیز برگزید که جای نقیبان را در صورت مرگ یا برکناری, می گرفتند. زیردستان نقیبان 58 تن داعی بودند (که این شماره را به ظاهر با دوازده نقیب, برای رسیدن به هفتاد که مطابق سنت پیامبر باشد, برگزیده بودند), اینان بدین ترتیب توزیع می شدند: چهل تن برای مرو, هفت تن برای ابیورد, شش تن برای نسا و دو تن برای بلخ و یک تن برای مروالرود و خوارزم و آمل.

اما انتخاب دوازده نقیب را مقدسی(39)و ابن خلدون(40) به ((ابامحمدالصادق)) فرستاده بکیر در ((مروالرود)) نسبت داده اند و هم چنین گزارش کرده اند که سرانجام خبر نقیبان به اسدبن عبدالله قسری (د 120ه” ),والی اموی خراسان رسید. اسد عده ای از آنان را دستگیر کرد و دست و پایشان را برید و به دار آویخت(41). طبری, ابن اثیر و ابن جوزی, این اتفاق را در ذیل حوادث 107ه” آورده اند.(42) حمدالله مستوفی, به اشتباه نام بکیر را نیز در زمره کسانی ذکر کرده است که دست و پایشان بریده شد!(43)

بکیر در دومین بیعت همگانی, هزینه تبلیغات و نیاز مالی محمدبن علی را جهت نشر دعوت مطرح کرد و از شیعیان و هواداران خواست تا هم چنان که جان خود را در این راه نهاده اند, با اموال خود نیز امر دعوت را پشتیبانی کنند. در نتیجه این در خواست, مال فراوانی جمع شد. بکیر, سلیمان بن کثیر را به جای خود به سرپرستی امور گماشت و خود با عده ای از شیعیان, نخست به کوفه رفت و پس از اقامت کوتاهی, به همراهی دامادش ابوسلمه حفص بن سلیمانی خلال, روی به شام نهاد و اموال را تسلیم محمدبن علی کرد.(44)

در سال 122ه” , زیدبن علی در کوفه قیام کرد. بکیر ضمن نقل سخنان محمدبن علی دراین باره, یاران خود را از هرگونه اظهار نظر و دخالت در امر زید برحذر داشت و به گفته مولف اخبارالدوله العباسیه, پیشگویانه اظهار داشت: ((زید را در کناسه به دار آویخته می بینم)). سپس با یاران خود رهسپار حیره شد و تا فرجام کار زید در آن جا ماند.(45)

پس از بازگشت به خراسان, نصربن سیار, والی اموی او را تحت تعقیب قرار داد. وی مدتی را در خانه های یارانش, پنهانی سپری کرد. در این مدت داعیانی به مناطق مختلف فرستاد. سپس به عراق و از آن جا نزد محمدبن علی رفت.(46) بکیر در این دیدار که آخرین دیدار او با محمدبن علی بود, اموال فراوانی را که خراسانیان فرستاده بودند, تسلیم کرد. محمدبن علی که مرگ خود را نزدیک می دید, وصیت کرد که پس از او فرزندش, ابراهیم, رهبری نهضت را بر عهده گیرد. هم چنین به ابراهیم درباره بکیر سفارش کرد و گفت که او در آشکار و نهان مورد اطمینان است و پس از جانشینش ابوسلمه خلال خواهد بود. درباره قبیله بنومسلیه نیز سخنان ستایشآمیزی بر زبان راند و گفت که ((قائم از میان ایشان است و به دست مردی از هم ایشان اللعین بن اللعین (خلیفه اموی) در الکتاف مصر کشته خواهد شد)).(47)

محمدبن علی در سال 124 یا 125ه” (و به قولی در 122ه” ) در شرات از نواحی شام در شصت سالگی وفات یافت.(48) پس از مرگ محمدبن علی, بکیر مدتی نزد ابراهیم ماند, سپس به سوی خراسان حرکت کرد. ابراهیم نامه ای را که حاوی خبر مرگ پدر, و وعظ و امرونهی شیعیان, و تنفیذ مجدد بکیر و امر به اطاعت از دستورات وی بود, همراه او برای خراسانیان فرستاد.(49)

بکیر پس از ملاقات با شیعیان جرجان, از آنان خواست که نمایندگانی را جهت آشنایی و اظهار فرمانبرداری نزد ابراهیم بفرستند. آنان نیز پذیرفتند و عده ای همراه بکیر رهسپار عراق شدند. این گروه در 125ه” (هنگام درگذشت هشام بن عبدالملک) در کوفه بودند و پس از درنگی کوتاه در کوفه, به مکه رفتند و در آن جا با ابراهیم ملاقات کرده, اموال فراوانی به او تسلیم کردند. در این دیدار برخی از همراهان بکیر از جنایات بنی امیه و قتل زید و یارانش اظهار ناراحتی کرده و از زمان ظهور دعوت سوال کردند. پیش از آن که ابراهیم سخنی بگوید, بکیر پاسخ داد: زمان ظهور دعوت, سال 130 است. ابراهیم نظر او را تإیید کرد و از آنان خواست تا قبل از موعد, دعوت را آشکار نسازند. این گروه به خراسان بازگشتند و خبر فضل و دانش ابراهیم را به شیعیان آن جا رساندند.(50)

پس از بازگشت به خراسان, بکیر شیعیان بنی عباس را از خروج یحیی بن زید (مقتول 125ه” ) آگاه کرد و طبق رویه پیشین, آنان را از پیوستن به قیام وی نهی کرد. (51)

مقدمات ظهور دعوت و پایان کار بکیر

پیش تر, ابراهیم به بکیر گفته بود که با فرارسیدن سال 130 جامه و درفش را سیاه گردانند و بکیر وقتی برای انجام مقدمات کار به کوفه رفت, او را دستگیر کردند. علت دستگیری او را مولف اخبارالدوله العباسیه شکایت طلبکاران وی دانسته است. (52) لیکن طبری بر اساس روایتی از طلحه سلمی, فاش شدن کار بکیر و یارانش را در کوفه (در 124ه” ) علت این امر بیان کرده است.(53) به هر روی, بکیر, ابوسلمه را سه درفش سیاه سپرد که یکی را به مرو, دیگری را به جرجان و سومی را به ماورإالنهر ببرد.(54) ابوسلمه پس از چهار ماه از سفر خراسان بازگشت و با پرداخت دیون بکیر, او را از زندان رهانید.(55)

در همین ایام زندان, بکیر, ابومسلم را از عیسی بن معقل عجلی به چهارصد درهم خرید. (56) بکیر حدود دو ماه پس از آزادی از زندان مریض شد. در بستر بیماری خبر کشته شدن ولیدبن یزید (مقتول 744/126م) به او رسید که بسیار خوشحال شد و سپاس خدا را به جای آورد. سپس نامه ای به ابراهیم نوشت و بدو خبر داد که اولین روز از روزهای آخرت و آخرین روز از روزهای دنیا را به سر می برد و ابوسلمه خلال را به جانشینی خود و رهبری داعیان, انتخاب کرده است.(57)

بکیر حدود 127ه” درگذشت.(58) بنا به گزارش های دیگر(59) که درست نمی نماید, بکیر پیش از محمدبن علی درگذشت. بنابراین روایات, بکیر هنگام مرگ, ابوسلمه را جانشین خود کرد و خبر آن را به محمدبن علی گزارش داد. محمد هم پذیرفت و فرمانی به یاران خود نوشت تا از ابوسلمه اطاعت کنند.

در برخی منابع, سخنان پیشگویانه ای به بکیر نسبت داده شده است که به نظر می رسد ساخته راویان متإخر و با انگیزه ترفیع مقام بکیر و با استفاده از شخصیت او جهت توجیه مشروعیت خلافت عباسی بوده باشد. از آن جمله است پیشگویی بکیر درباره قاتل مروان, آخرین خلیفه اموی,(60) و نسبت دادن سخنی درباره تعداد خلفای عباسی.(61) هم چنین براساس روایتی که مولف اخبارالدوله العباسیه(62) نقل کرده است, بکیر به محمدبن علی گفت که در خواب دیده, از جانب محمد شهاب هایی درخشان سراسر دنیا را روشن کرده است.(63) نیز روایت جالب توجهی نقل کرده است که: بکیر نامه های محمدبن علی را می شست و با آب آن خمیر درست می کرد و نان می پخت و به همه اهل خانواده اش از آن نان می خوراند.

پی نوشت ها: 1. عضو دانشنامه جهان اسلام. 2. برای مطالعه در این باره ر.ک: Van vloten, De opkomst des Abbasiden in chorasan, Leiden, 1890; Idem, Recherches sur La dominatian arabe,. .., Amsterdam, 1984; j. Wellhausen”s Das arabische Reich und sein strurz, Berlin, 1902; D.C Dennett, Converion and the poll – Tax in Early Islam, cambridge, Mass, 1950; R.N. Frye, “The Role of Abu Muslim in the Abbasid Revolt”, Muslim world 37 (1947), P.28-38, and “The Abbasid Conspiracy and Modern Revolutionary Theory”, Indo Iranica 5 (1952-3),P.9-14; Claude Cahen, “points de vue sur la Revalution Farouq omar, the Abbasid للهabbaside”, Revue Historique (1963), P.295-335 caliphate, Baghdad, 1969. M.A shaban, the Abbasid Revolution, Cambridge,1970 3. ر.ک: اخبارالدوله العباسیه, تحقیق عبدالعزیزالدوری و دیگران (بیروت, دارالطلیعه للطباعه و النشر, 1971م) ص ;191 طبری, تاریخ الرسل الملوک (بریل, 1964م); یعقوبی, تاریخ (بیروت, دارصادر, 1960م) ج2, ص ;319 ابن عبدربه, العقدالفرید, تحقیق عبدالمجید الترحینی (بیروت, دارالکتب العلمیه, 1983م) ج 5, ص 223 و عبدالکریم بن محمدسمعانی, الانساب, تقدیم و تعلیق عبدالله عمر البارودی (بیروت, دارالجنان, 1408ه” / 1988م) ج 5, ص 365. 4. مقدسی, البدءوالتاریخ, تحقیق کلمان هوار (پاریس, 1919م) ج 6, ص 59. 5. ابن کثیر, البدایه و النهایه, تحقیق احمدابوملحم و دیگران (بیروت, دارالکتب العلمیه, 1983م) ج 9, ص 353. 6. حمدالله مستوفی, تاریخ گزیده, تحقیق ادوارد براون (تهران, دنیای کتاب, 1361)ص 23. 7. حموی, التاریخ المنصوری, ص39a. 8. ابن خلدون, العبر, حاشیه و فهرست خلیل شهاده و دیگران (بی جا, دارالفکر, 1981م) ج 3, ص 126. 9. میرخواند, تاریخ روضه الصفا (تهران, خیام, بی تا) ص 355. 10. اخبار الدوله العباسیه, ص 191. 11. عبدالکریم بن محمد سمعانی, همان, ص 295 و یاقوت, معجم البلدان, تصحیح فردیناند و وستنفلد (لایپزیک, 1869) ذیل مسلیه. 12. اخبارالدوله العباسیه, ص 191. 13. مقدسی, همان. 14. عبدالکریم بن محمد سمعانی, همان, ص 635 و ر.ک: یاقوت, همان, ذیل هرمز فره. 15. اخبارالدوله العباسیه, ص 191. 16. همان, ص 191 و 198. 17. ابوحنیفه دینوری, الاخبار الطوال, تحقیق عبدالمنعم عامر (قاهره, وزاره الثقافه و الارشاد القومی, 1960م) ص 332. 18. اخبار الدوله العباسیه, ص 194ـ196. 19. همان, ص 981ـ199. 20. ر.ک: همان, ص 196. 21. بلاذری, فتوح البلدان, تحقیق عبدالله إنیس الطباع (بیروت, موسسه المعارف للطباعه و النشر, 1987/1407م) ص 586 و طبری, همان, ج 2, ص 1355. 22. اخبار الدوله العباسیه, ص 200. 23. همان. 24. همان و مقدسی, همان. 25. اخبار الدوله العباسیه, ص 201. 26. طبری, همان, ج 9, ص 1467 و ر.ک: ابن اثیر, الکامل فی التاریخ (بیروت, دارصادر, 1965م) ج 5, ص 125 و ابن خلدون, همان ج 3, ص 126. 27. اخبار الدوله العباسیه, ص 201ـ202. 28. همان, ص 203. 29. همان, ص 205ـ206. 30. مقدسی, همان, ج 6, ص 60. 31. ابن خلدون, همان, ج 3, ص 126. 32. ابن اثیر, همان, ج 5 , ص 144 و ابن خلدون, همان, ص 216. 33. طبری, همان, ج 9, ص ;1588 ابن اثیر, همان, ج 5, ص 196 و 218ـ219 و ر.ک: ابن عساکر, تاریخ مدینه دمشق, تحقیق علی شیری (بیروت, دارالفکر, 1415ه” 1995/م) ج 3, ص 389 و خلیل بن ایبک صفدی, الوافی بالوفیات, به اهتمام هلموت رویتر و دیگران (بی جا, دارالنشر, 1402ه” 1982/م) ج 10, ص 273. 34. مقدسی, همان, ج 6, ص 61. 35. همان. 36. اخبار الدوله العباسیه, ص 212. 37. همان, ص 213. 38. همان, ص 213ـ215. موارد دیگری نیز درباره تإسی از سنت بنی اسرائیل در میان عباسیان نخستین نقل شده است: مولف اخبارالدوله العباسیه, یکی از دلایل انتخاب رنگ سیاه لباس و درفش را, تإسی از داوود (ع) دانسته که هنگام جنگ با جالوت, لباس سیاه به تن داشته است (اخبار الدوله العباسیه, ص 246). داوودبن علی نیز در روز بیعت با سفاح گفت: ((امر[ خلافت] از میان ما خارج نخواهد شد تا زمانی که آن را به عیسی بن مسیح (ع) بسپاریم)) (طبری, همان, ج 10, ص 33). 39. مقدسی, همان, ج 6, ص 60. 40. ابن خلدون, همان, ج 3, ج 125. 41. همان. 42. طبری, همان ج 9, ص ;1488 ابن اثیر, همان, ج 5, ص 136 و ابن جوزی, المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم, تحقیق محمدعبدالقادر عطار و دیگران (بیروت, دارالکتب العلمیه, بی تا) ج 7, ص 117. 43. حمدالله مستوفی, همان, ص 283. 44. اخبار الدوله العباسیه, ص 223ـ224. 45. همان, ص 230ـ231. 46. همان, ص 233. 47. همان, ص 237ـ238. 48. همان, ص 239 و طبری, همان, ج 9, ص 1727. 49. اخبارالدوله العباسیه, ص ;240 طبری, همان, ;1869 ابن جوزی, همان ج 7, ص ;252 ابن اثیر, همان, ج 5, ص ;308 ابن کثیر, همان, ج 10, ص 17 و ابن خلدون, همان, ج 3, ص 127. 50. اخبار الدوله العباسیه, ص 240ـ242. 51. همان, ص 242. 52. همان, ص 245. 53. طبری, همان, ج 9, ص 1726 و ر.ک: ابن اثیر, همان, ج 5, ص 257. 54. اخبارالدوله العباسیه, ص 240ـ242. 55. همان, ص 248. 56. همان, ص ;249 طبری, همان, ج 9, ص ;1726 ابن جوزی, همان, ج 7, ص ;229 ابن اثیر, همان, ج 5, ص ;257 ابن کثیر, همان ,ج 9, ص 353 و ابن خلدون, همان, ج 3, ص 128. 57. اخبرالدوله العباسیه, ص 249ـ;250 طبری, همان ص ;1916 ابن اثیر, همان, ص ;339 ابن طقطقا, الفخری (بیروت, داربیروت, 1980م) ص ;154 نخجوانی, تجارب السلف, به تصحیح و اهتمام عباس اقبال (تهران, طهوری, 1357) ص 97 و ابن خلدون, همان. 58. طبری, همان. 59. یعقوبی, همان, ج 2, ص 319, و ابوحنیفه دینوری, همان, ص 334. 60. ابن عبدربه, همان, ج 5, ص 223ـ224, و ابن اثیر, همان ,ج 5, ص 428. 61. ابن عساکر, همان, ج 3, ص 389 و خلیل بن ایبک صفدی, همان, ج 10, ص 273. 62. اخبارالدوله العباسیه, ص 166ـ167. 63. ابوحنیفه دینوری, همان, ص 334.