متن و قدرت در اندیشه سیاسی اسلام

0
96

معضله یامشکل (Problematic) قدرت و حکومت در اسلام مهم ترین موضوع پرداختی متفکران و اندیشمندان اسلامی در حوزه سیاست و اجتماع است. چنانچه اکثر این متفکران برای یافتن جواب سئوالات خود در ارتباط با قدرت، شرایط و نوع حاکمیت در اسلام به کنکاش در سنت و منابع تاریخی اسلامی می پردازند.
عبدالجواد یاسین متفکر و فقیه مصری در کتاب خود السلطه فی الاسلام (قدرت در اسلام) به بررسی چگونگی شکل گرفتن نگرش مسلمانان در رابطه با قدرت و حکومت دراسلام می پردازد.
از نظر وی نگرش مسلمانان نسبت به این موضوع از دریچه عقلانیت فقهی سنتی و سلفی بوده که این عقلانیت به علت نارسایی هایی که بعدها به آن اشاره می کند _ به خصوص از لحاظ تعامل با نص _ نتوانسته است جواب های لازم و مطابق با تحولات متغیر زمان ارائه دهد. به عقیده وی حکومت ها و حاکمان نقش تاثیر کننده ای بر شکل گیری این عقلانیت داشته اند. لازم به ذکر است که مفهوم نص در نظر اندیشمندان مسلمان به مجموعه قرآن، سنت رسول اکرم (ص) و احادیث معتبر که مورد قبول همگان است، گفته می شود و اکثر احکام اسلامی از قرائت آنها استنتاج می شود. این مطلب بیان کننده نگرش یک متفکر نسبت به فقه اهل سنت است که تفاوت هایی با فقه شیعی دارد.
به عقیده عبدالجواد یاسین در تاریخ اسلام قدرت (حکومت ها) نقش مستقیم و تاثیر گذاری در تشکیل عقلانیت اسلامی به طور عام و عقلانیت سیاسی به طور خاص داشته اند. وی هدف خود را پرداختن به این معضله قدرت می داند که اکثر معضلات جامع اسلامی در تمامی سطوح عقیده، تفکر، سیاست، اقتصاد، اجتماع و حتی سیکولوجی، زبان و هنر در ورای این معضل قدرت نهفته می داند. از نظر وی قدرت در تاریخ اسلامی و تاریخ در عقل مسلمانان دخالت و تاثیر داشته و عقلانیت خود مسلمانان را اسیر خود کرده است. بدین صورت که کنش قدرت در تاریخ باعث ایجاد تاریخ سلطه و کنش تاریخ در عقل باعث ایجاد سلطه تاریخ شد. به طوری که در تاریخ سلطه عقل فرد مسلمان دچار خضوع و اطاعت کامل در برابر حکومت ها شد و در سلطه تاریخ این عقل وارث میراث گذشته تاریخی برخود شد.پژوهش در این دو موضوع تاریخ سلطه و سلطه تاریخ و ارتباط آنها با عقل فرد مسلمان، مسئله مهمی شد و سه مفهوم اساسی را به دنبال خود آورد:
۱- مفهوم اسلام،
۲ _ مفهوم الزام (واجب بودن)،
۳ _ مفهوم شکل.
مفهوم اسلام: در مفهوم اسلام پرسش اساسی این است که این اسلامی که در آن در پی احکام الزامی (واجب) هستیم، چیست؟ آیا اسلام نص است یا اسلام تاریخ؟
عبدالجواد یاسین با اشاره به تاریخ اسلام معتقد به جدایی میان نص و تاریخ است که دوگونه اسلام را به وجود آورد. اسلام نص که همان نص ثابت بوده و در وحی و سنت صحیح و معتبر متبلور است و دوم اسلام تاریخی واقعی که از دو جزء تشکیل شده است. اول نظام های حاکم در سرزمین های اسلامی که ماهیت استبدادی داشته و به اسم حکومت اسلامی نامیده می شدند. دوم از قواعد فقهی اجتهادی که هیچ قداست ابدی از جانب وحی به همراه نداشتند. اکثر این قواعد در واقع انعکاسی از خواست های حاکمان بود که برای توجیه اعمال آنها وضع شده اند.
بدین ترتیب تاریخ در نص و فقه در شریعت اختلاط یافت و باعث تعمیم این اختلاط به تمام حوزه های تفکری مسلمانان شد. چنانچه برخی از مسلمانان که به دفاع از این نوع نظام های اسلامی می پرداختند _ به تصور اینکه اسلام آن را الزامی دانسته است _ از این امر غافل بودند که عقلانیت آنها توسط تاریخ و نه نص شکل گرفته بود.مسئله اصلی این است که نصوص دارای الزام هستند ولی تاریخ چنین الزامی ندارد و باید این دو مقوله را از هم تفکیک کرد و شناخت.
مفهوم الزام: با تصور جدایی میان نص و تاریخ می توان گفت که اسلام چیزی جز نص نیست. برای شناخت و تعامل با این نص، نیاز به ابزاری داریم که در این تعامل احکام الزامی و واجب را از غیرالزامی جدا و شناسایی کنیم.
این فرآیند روش شناختی که مفهوم الزام نامیده می شود، از دید یاسین، سنگ بنا و زیرساخت اصلی در ایجاد قاعده های فقهی و تشریعی است که موضوع آن حکومت بوده و وظیفه این قاعده ها بیان وظایف و تکالیف مربوطه است. به گفته یاسین این قاعده الزام چنانچه باید از طرف دستگاه فقه سلفی مورد توجه قرار نگرفت و به خصوص در رابطه با مسئله قدرت و حکومت نادیده گرفته شد.
از نظر وی الزام آن چیزی است که در نص و سنت صحیح به طور واضح به آن اشاره شده است و بقیه مسائل در دایره مباح قرار می گیرد که پرداختن به آنها وظیفه فرد مسلمان است که بسته به شرایط نسبت به آنها تصمیم گیری کند. سپس با اشاره به حدیثی از پیامبر (ص) که می فرماید: ذرونی ما ترکتکم فانما هلک فی کان قبلکم بکثره سوالهم و اختلافهم علی انبیائهم، فاذا امرتکم بشیء فاتوامنه مااستطعتم، و ما نهیتکم عن شیء فدعوه به تفسیر ابن حزم از آن می پردازد. ابن حزم معتقد است در این حدیث تمام احکام دین از اول تا آخر بیان شده است و آنچه در قبال آن سکوت اختیار کرده و به آن امر و نهی نشده، مباح است.
از نظر یاسین مفهوم الزام این مسئله را نشان می دهد که در اسلام حجیت چیزی جز نص خالص (کتاب یا سنت معتبر) نیست که در آن امر واجب یا نهی قاطع آمده و بقیه جزو دایره مباح است. دستگاه فقهی سلفی و سنتی با مسائل دایره مباح به گونه دیگر برخورد کرد. این دستگاه با تاسی از نص برای مسائلی که حکمی برای آنها نبود، با قیاس آنها با مسائل مشابه که در آنها حکم الزامی بود، به صدور احکام الزامی (واجب) برای مسائل دایره مباح پرداخت که به مرور زمان این احکام به علت مجاورت با نص خالص از جایگاه مقدس و متعالی برخوردار شدند و الزامیت نص را یافتند. عبدالجواد یاسین معتقد است این فقها، احکام مسائل مختلف را به علت سلطه حاکمان، از دید آنها و برای اعمالشان وضع می کردند. مثلاً در حوزه سیاست و حکومت اکثر آنها خروج و خلع حاکم را مجاز نمی شمردند و آن را غیرشرعی می دانستند. بدین ترتیب مسئله حکومت که جزو دایره مباح بود با این عمل فقها جزو دایره الزام شد و مسلمانان این توجیه کنندگی حکومت حاکمان وقت را باید مورد اطاعت و قبول داشته باشند. در نتیجه شاهد تعامل تاریخ (نظام های حاکم مستبد) با دستگاه فقهی سلفی هستیم. فقها با نگاه به حوادث تاریخی صدر اسلام آن را نمونه اعلای (پارادایم) خود دانسته و احکام و مسائل حکومت را با تقلید از آن دوره به صورت الزامی تبیین کردند. بدین صورت مسئله نوع حکومت که در قرآن صریحاً به آن اشاره نشده و جزو دایره مباح بود، به دایره الزام انتقال یافت.
مفهوم شکل:باید میان سازمان شکل قدرت و محتوای موضوعی آن تفکیک قایل شد. هر کدام از این تمایزها به خودی خود از لحاظ طبیعی بانص مرتبط است. در نصوص به مضمون حکومت و روش شناسی آن پرداخته شده و لزوم تشکیل حکومت اسلامی بیان شده ولی در رابطه با شکل حکومت چیزی بیان نشده است و نص جانب سکوت را گرفته است. عبدالجواد یاسین اشاره دارد که دستگاه فقهی سلفی این تمایز را در نظر نگرفته و متوجه آن نشده است.
به همین دلیل شکل ظاهری خلافت را تجلی حکومت و حاکمیت در اسلام دانست. مثلاً عقلانیت اسلامی میان دو مقوله خلط کرده است. اول اینکه خلافت به مثابه محتوا موضوعی به این معنی است که در اسلام وجوب اینکه یک حکومت تأسیس شود و به طریقه روش های اسلامی حکومت کند و دوم اینکه خلافت به مثابه شکل ظاهری، به معنی نظامی شکلی و ظاهری از خلافتی که در طول تاریخ اسلام شاهد آن بودیم.
خلافت به مثابه محتوا و مضمون در اسلام لازم است ولی خلافت به مثابه شکلی از نظام تاریخی آن هیچ الزامی ندارد.
به این دلیل نقد سکولارها در اینجا به علت خلط میان این دو موضوع ناقص است. در پرتو این سه مفهوم اسلام، الزام و شکل می توان این سئوال را مطرح کرد که آیا در نصوص قرآن و سنت جواب هایی در قبال اینکه حاکم کیست و چگونه به حکومت می رسد و غیره، وجود دارد؟ مسئله دیگر اینکه این پرسش ها همگی درباره حاکم است. زیرا حاکم یکی بوده و حکومت در شخص حاکم متجلی می شود. سئوال اساسی اینکه با توجه به نوع حکومت های جدید و مدرن و تکثر قدرت و نهادهای مدنی در آنها آیا می توان در نظام اسلام جایی برای این نهادهای مدنی یافت؟
آیا این نهادها توانایی تشکیل، رشد و حفظ استقلال و موجودیت خود را خارج از نفوذ سلطه حاکم دارند؟ در صورت مثبت بودن جواب چگونگی ارتباط و تعادل میان آنها چیست؟ بدین ترتیب قدرت و حکومتی که در اسلام ایجاد شد توسط نص نبود بلکه از خلال تاریخ ایجاد شد. مهمتر اینکه تاریخ قدرت از طریق سیاسی کردن (ایجاد نصوص سیاسی) نقش مهمی را در تشکیل عقلانیت اسلامی بازی کرد. این نقش سرکوبگرانه و چیره گر تاریخ سیاسی در تشکیل عقلانیت اسلامی فقط محدود به شکل دهندگی به نص نبوده بلکه همچنین از مداخله و تأثیر آن در ایجاد و تکوین آن (نص) نشأت می گرفت.
در اینجا ما در رابطه با معضله قدرت و ارتباط آن با عقل در برابر تداخل پیوند پیچیده ای میان نص و تاریخ قرار می گیریم. پس باید از طریق خوانش (قرائت) دوگانه نص و تاریخ _ هر یک در پرتو دیگری _ به طور همزمان به این بحث پرداخت. این تنها روشی است که می توان نص و تاریخ را فهمید. مضاف بر اینکه ابزار انتقادی کارآمدی را در جهت ثبوت خود نص در اختیار ما قرار می دهد.
به عقیده یاسین در هنگام قرائت نص در پرتو تاریخ، ما با مشکلی که نشان دهنده حقیقی است بر می خوریم که می توان آن را مبدأ حقیقت تولد دوگانه نص نامید که به خصوص در رابطه قدرت و نصوص سیاسی مشهود است. با نگاهی به تاریخ می توان دو دوره نص را تشخیص داد. دوره اول که همان لحظه دریافت اول یا نزول وحی است و دوره دوم لحظه تدوین و تنظیم نهایی که بعد از یک قرن انجام گرفت. این تدوین که یک قرن طول کشید و به عصر تدوین معروف است در جوی ایجاد شد که شاهد حادثه ها و اتفاق های گوناگون و مختلفی بود. مثل مجادله های کلامی و فقهی میان فرقه های مختلف اسلامی و ظهور نظام های حاکم که هر کدام نص را در جهت منافع و دیدگاه های سیاسی خود تفسیر و شکل می دادند. این تدوین که در عهد خلافت منصور عباسی (۱۵۸ _ ۱۳۶ ه. ق) انجام گرفت، به شکل گیری منظومه فقهی _ فکری منجر شد که خود را به عنوان مرجع نهایی تفسیر و تاویل قرآن و سنت معرفی کرد. سئوالی که اینجا مطرح است اینکه آیا کلیدی برای مطالعه همزمان و با هم تاریخ و نص داریم. جواب یاسین مثبت بوده و معتقد است که نص دارای قانونی برای حرکت در تاریخ است که به شرح آن می پردازد. وظیفه نص تعامل با واقعیت زندگانی است. یعنی عمل ثابت (نص) در متغیر (حیات بشری). در اینجا نیاز به ابزاری برای ترجمه نص به واقعیت متغیر داریم که همانا فقه است. فقه به عنوان مجموعه ای از احکام برخاسته از این برخورد نص با واقعیت به طور طبیعی شکل می گیرد. اما مسئله مهم اینجاست فقه که به عنوان واسطه میان نص و واقعیت عمل می کرد بعدها به مرور زمان خود تبدیل به مرجع نهایی و نص شد. از طرف دیگر اکثر تفسیرهای آن از نص با توجه به معنای ظاهری و لفظی قرآن صورت می گرفت. این تفسیر بیانی که بر قاعده های زبانی و لغوی متکی است دارای محدودیت است. اول زبان قابل حصر و پایان است و یک فرآیند انسانی و نسبی است.

ثانیاً زبان محدودیت منطقه ای دارد. پس چگونه این زبان می تواند با نص شرعی که دارای مطلقیت است تعامل کند در حالی که خود دچار محدودیت است؟ در اینجا نیاز به ابزاری کارآمدتر برای این تعامل احساس می شود و آن همانا عقل بشری است. در حالی که عقل فقهی در این تعامل ارجحیت را بر علوم لغوی همچون علم حدیث، کلام، نحو و بلاغت قرار داده بود و دیگر علوم را که برای فهم رسالت قرآن آمده بود، در نظر نمی گرفت مثل شأن نزول آیات، شرایط مکانی و زمانی نزول وحی، موقعیت تاریخی و…
از سوی دیگر عبدالجواد یاسین معتقد است که حکم آنچه قرآن و نص درباره آن سکوت کرده است (مسکوت عنه) برخلاف روش فقها سلفیون به خصوص شافعی است. شافعی برای یافتن حکم مسکوت عنه آن را با نصی که مشابه آن بوده و حکمی درباره آن آمده است، قیاس می کرد. بدین ترتیب سعی دریافتن حکم امور مسکوت عنه از طریق احکام ثابت داشت. یاسین معتقد است، که سکوت نص دلیل برقرار گرفتن آن امر در حوزه مباح است. یعنی انسان می تواند با استفاده از عقل خود و لحاظ شرایط زمانی و مکانی، حکم آن را استنتاج کند. این مسئله همخوانی بیشتری با وظیفه نص دارد که همانا عمل و تعامل با واقعیت است در این صورت مجال آن را گسترده تر کرده و از محدودیت خارج می کند. از سوی دیگر واقعیت در زمان متغیر است و وظیفه نص حکم دادن در این واقعیت است. این ضرورت وجود ابزاری را نشان می دهد که نص با مجهز بودن به آن بتواند در جوار این واقعیت متغیر حرکت کند. در غیر این صورت با وظیفه خود که عمل در زمان و مکان برای هدایت انسان هاست، منافات دارد. نص دارای ظرفیت بالا و سرشاری است که تمام نشدنی است و هنگامی می تواند به کارکرد و تولید بینجامد که با واقعیت برخورد و اصطکاک داشته باشد. در این حالت واقعیت متغیر جزئی از موجودیت نص می شود و ارتباط پیوندی با آن می یابد. عقل فقهی سلفی این واقعیت متغیر را در بررسی خود نادیده گرفت.
این مسئله به خصوص در رابطه با قدرت و حاکمیت سیاسی مشهود است. وی معتقد است که چون فقهای سنی با احتجاج ها و روایت های شیعیان در رابطه با خلافت مورد هجوم قرار گرفته بودند، سعی کردند دوره تاریخی خلافت خلفای راشدین را با استفاده از قرآن و حدیث توجیه کنند. تلاش های اشعری در دفاع از خلافت در این رابطه مشهور است. به طوری که گفته های خود وی تبدیل به مرجعی برای فقهای سنی شد. بدین ترتیب یک منازعه تاریخی تبدیل به نص شد و در بررسی قدرت در اسلام این قضیه ها جزو اساس عقلانیت اسلامی می شوند که باید مورد قبول همه قرار گیرد و مرجع نهایی برای پرداختن به این موضوع باشد.
در حالی که یاسین معتقد است این مسئله تاریخی که جزئی از نص گردیده را باید از آن جدا کرد و مسلمانان خود می توانند با توجه به شرایط و اوضاع زمانه خود به مسئله قدرت و حاکمیت در اسلام با استفاده از عقل خویش بپردازند. پس برای همگام شدن با عصر جدید و پاسخ به سئولات آن در این عرصه، باید از تسلط و نفوذ عقلانیت فقهی سلفی و سنتی رهایی یافت.

پی نوشت:
این مطلب اقتباسی از کتاب السلطه فی الاسلام اثر عبدالجواد یاسین است

دیدگاهتان را بنویسید