هرمنوتیک در گذشته و حال

0
47

هر جا سخن از فهم و دانستن و تفسیر است، زمینۀ دو گونه نظریه‌پردازی و تولید محتوای دانشی فراهم است. گونۀ نخست که از آن به «نظریه‌پردازی هنجاری» تعبیر می‌شود، سمت‌وسوی روش‏شناختی دارد و اصول و قواعد حاکم بر فرایند تحصیل فهم و معرفت را در اختیار می‌نهد و الزام‌ها و بایستنی‌های روشی را گوشزد می‌کند و معیارها و ضوابط فهم و تفسیر صواب را صورت‌بندی می‌نماید. گونۀ دوّم از جنس «نظریه‌پردازی توصیفی» است که جنبۀ معرفت‏شناختی و روش‏شناختی ندارد و خود واقعۀ فهم و تفسیر را موضوع نظریه‌پردازی قرار می‌دهد و از چیستی فهم و سازکار حصول آن گرفته تا عوامل و عناصر وجودی دخیل در فهم، ثبات و تغیّر آن، شخصی و زمانی و تاریخی‏بودن یا فراتاریخی و مطلق و غیرنسبی‏بودن فهم و تفسیر را به بحث و بررسی می‌گذارد.
در فضای علوم اسلامی، به سبب قدمت و سابقۀ علومی نظیر فقه و تفسیر و کلام که اساس و بنیان آنها بر مراجعه به منابع نقلی دین و فهم و تفسیر کتاب الهی و روایات بوده است، نیاز به دانش هنجاری مربوط به فهم و تفسیر متن، از قرون اولیه اسلام احساس شد و به طور خاص علم اصول فقه بیشترین حجم این مباحث و مطالعات را به خود اختصاص داد. آنچه به نام «مباحث الفاظ» اصول فقه موسوم است، در عمل، عهده‌دار تنقیح و تدوین بخش‌های مهم و اساسی اصول و قواعدی است که به کار فهم متون می‌آید. مباحث مربوط به عام و خاص، مطلق و مقیّد و مفاهیم، برخوردار از مطالبی است که چگونگی فرایند فهم متن را در موارد مواجهه با این امور، هدایت و راهبری می‌کند. شایان ذکر است حجم مباحث هنجاری مربوط به فهم و تفسیر متن در اصول فقه، بسی فراوان‌تر از مباحث توصیفی آن است؛ برای نمونه بحث در حقیقت وضع، أقسام دلالت، معنای اجمال و اسباب پدیدآمدن اجمال در متن، از مصادیق مباحث توصیفی است که مستقیماً عهده‌دار بیان قواعد و اصول راهنمای عمل فهم متن نخواهد بود.
در مغرب‏زمین، نظریه‌پردازی‌های هنجاری و توصیفی دربارۀ فهم و تفسیر، در سیمای «هرمنوتیک» بروز و ظهور یافته است و به لحاظ تاریخی، جانب هنجاری و روش‏شناختی هرمنوتیک بر جانب توصیفی آن تقدّم داشته است. نگاه فلسفی به مقولۀ فهم و تفسیر و تأمل نظری در ماهیت، سازکار و عوامل دخیل در فهم آثار معنادار و تفسیرپذیر، از قرن بیستم میلادی آغاز می‌شود؛ امّا مباحث مربوط به منطق فهم متن و تنقیح اصول و قواعد مربوط به چگونگی فهم متون‏، سابقه بیشتری دارد و به قرن هفدهم باز می‌گردد.
سنت هرمنوتیک چه در قالب و سیمای قاعده‌مندکردن اصول و معیارهای حاکم بر فهم آثار معنادار به‏ویژه متون مذهبی، حقوقی، علمی و ادبی که از آن به «هرمنوتیک به مثابه دانش» تعبیر می‌شود و چه در قالب توصیف فلسفی و نظری ماهیت فهم و تفسیر و شرایط وجودی حاکم بر آن که از آن به «هرمنوتیک به مثابۀ فلسفه» تعبیر می‌شود، معرفتی برون‌گرا و سرایت‌پذیر به حوزه‌های مختلف دانشی و غیرمحصور در قلمرو خاصی از فهم، در اختیار می‌نهد. دلیل این مدّعا، آن است که هرمنوتیک هنجاری و دستوری، درواقع، منطق و روش‏شناسی حاکم بر فهم آثار انسانی به‏ویژه متون را ارائه می‌دهد و این منطق و روش و قواعد فهم و تفسیر، به متون و آثار حوزۀ دانشی خاصی اختصاص نداشته، همۀ آثار تفسیرپذیر را در برمی‌گیرد. از مباحث مذهبی و فلسفی گرفته تا ادبیات و هنر و طبّ و حقوق و اخترشناسی و دیگر شاخه‌های معرفتی که با متن و خلاقیت‌ها و آثار و نمودهای معنادار سروکار دارند، همگی با هرمنوتیک به مثابۀ دانش تفسیر پیوند خورده‌اند و تاریخ این پیوند به قرن هفدهم میلادی باز می‌گردد که هرمنوتیک با عنوان شاخه‌ای از دانش معرفت‌شناسی و روش‌شناختی مدوّن، پا به عرصۀ وجود نهاد. قالب منطق و روش فهم‌داشتن هرمنوتیک هنجاری، این امکان را فراهم می‌آورد که مباحث هرمنوتیک در شاخه‌های مختلف معرفتی، نافذ و اثرگذار باشد؛ به همین دلیل است که گرت گرین مدّعی می‌شود از اواخر قرن هفدهم تاکنون، هر بحث مهم مذهبی، به‏ناچار به بحثی هرمنوتیکی، راهبر و منتهی می‌شود.
هرمنوتیک فلسفی و نظریه‌پردازی توصیفی، در قبال فهم و تفسیر نیز از خصلت شمول و دربرگیرندگی نسبت به حوزه‌های مختلف معرفتی و عدم اختصاص به قلمرو دانشی‌ خاص برخوردار است. هرگونه نظریه‌پردازی دربارۀ ماهیت فهم و تفسیر، طبعاً هر شاخه و حوزه‌ای که با فهم و تفسیر عجین است را شامل می‌شود.
بسیار روشن است که هرمنوتیک در قامت فلسفه و ارایۀ «نظریه فلسفی فهم» احاطه و شمول محتوایی بیشتری نسبت به هرمنوتیک در قالب و قامت «منطق و روشن تفسیر متون» خواهد داشت.
شلایر ماخر (1768-1834) گرچه یک هرمنوتیست فلسفی قلمداد نمی‌شود و تلاش در جهت تدوین اصول و قواعد لازم جهت پرهیز از «سوء‌فهم» دغدغۀ اصلی وی بوده است، پدر هرمنوتیک مدرن و مبدأ و مسئول بسط هرمنوتیک به سمت یک «نظریه فلسفی فهم» محسوب می‌شود. پس از شلایر ماخر به طور تدریجی کانون توجه هرمنوتیکی از «تفسیر متون» به «سرشت فهم انسانی» تغییر جهت می‌دهد؛ یعنی به قول هانس فری، دیدگاه قدیمی‌تر از هرمنوتیک با عنوان قواعد فنّی و تکنیکی قرائت و تفسیر، جای خود را به نظریه‌ای منظم و یکپارچه از فهم می‌دهد یعنی هرمنوتیک؛ دیگر نظریۀ خواندن و قرائت نیست، بلکه «نظریۀ فهم» است.
در کتاب درآمدی برهرمنوتیک، به‏تفصیل نشان دادم چگونه تلقی دوران مدرن و عصر روشنگری از علم و معرفت و گره‏خوردن فرایند وصول به حقیقت به اتخاذ روش مناسب، رشد فزایندۀ ادبیات هرمنوتیکی و نیازمندی به تنقیح قواعد و اصول روش‌شناختی انجامید. در حقیقت نیاز به روش و نقش محوری «متن» برای رشد و شکوفایی علوم، موجب آن شد که منازعات و مباحث تفسیری، جدّی تلقی شود و مقولۀ «تفسیر درست و معتبر» در شاخه‌های مختلف دانشی، دغدغۀ اصلی قلمداد گردد. به همین سبب، پرسش از اینکه چگونه به تفسیر صحیح کتاب مقدس نایل شویم، سنّتی از هرمنوتیک پدید آورد که به «هرمنوتیک کتاب مقدس» موسوم است و به همین ترتیب، نیاز به راهنما و روش تفسیر قوانین مکتوب، سنّت «هرمنوتیک حقوقی»، و دغدغۀ روش در فهم و تفسیر آثار ادبی، «هرمنوتیک ادبی» را پدید آورد.
در قرن بیستم و فضای تفکر پست‏مدرن، دیگر نه سخن از محوریت روش در شکل‌گیری اشکال فهم و دانش است و نه متن و تفسیر صحیح و معتبر آن، در بسط و شکوفایی شاخه‌های دانشی نقش کلیدی دارد؛ زیرا علم‌شناسی فلسفی دوران مدرن جای خود را به تلقی‌های کاملاً متفاوتی از علم و معرفت داده است. می‌توان ادّعا کرد در دنیای معاصر، به جای «روش» و «متن»، دو مفهوم کلیدی «معنا» و «تفسیر» است که در بسط ادبیات هرمنوتیکی نقش محوری را بر عهده گرفته است و شرایطی فراهم آورده است که جامعۀ علمی و استادان و صاحب‏نظران در شاخه‌های مختلف دانشی و معرفتی، به هرمنوتیک بپردازند و مضامین هرمنوتیکی را جزء عناوین اصلی مباحث خود قرار دهند. امروزه در حوزه‌های مختلف دانشی از ادبیات و فلسفه هنر و فلسفه حقوق و فلسفه تاریخ و فلسفۀ سیاسی و جامعه‌شناسی و نظریه اجتماعی گرفته تا انسان‌شناسی و فلسفه علم، ردّ پای مباحث هرمنوتیکی با عنوان بخشی از عناوین اصلی مباحث، کاملاً مشهود است.

بریده ای از کتاب هرمنوتیک حقوقی اثر استاد احمد واعظی