1 – “ارتباط شناسی” به مطالعه علم ارتباطات یک جامعه می پردازد؛ به چگونگی “تولید معنا” و چگونگی “نماددار” شدن معانی انسانی در طول گذشته، حال و آینده. یعنی ارتباطات هم به “تاریخ” و هم به “جغرافیا” و هم به “آینده نگری” می پردازد. ارتباط شناسی از یک سو علمی است به سابقه ی قدمت انسان بر روی زمین و از طرف دیگر دانشی است بسیار نو.
انسان بدون ارتباطات و زبان نمی توانست وجود داشته باشد ولی باز تولید دانش به معنای جدید، مختص به زمان جدید می باشد.
2 – بر اثر انقلاب فناوری پس از جنگ جهانی دوم، “انقلاب ارتباطی” به وجود آمد و آن خلق فناوری “صفر و یک” و یا “دیجیتال” بود. فناوری “صفر و یک” بی نهایت احتمالات را به خود می پذیرد و این بی نهایت را ه های ارتباطی را به وجود می آورد. فناوری قبلی ارتباطات به فناوری آنالوگ مشهور بود که قدرت انتخاب کمتر به انسان می داد. پس ارتباطات نیز در محدودیتی خاص، تعریف می شد. امروزه “رسانه های جهانی” به وجود آمده اند که بر آنند ارتباطات را جهانی سازند و “رسانه های دو طرفه” مانند اینترنت آمده است برای ارتباطات دو طرف تلاش می کنند که همگی “ارتباطات آینده” را شکل می دهند.
3 – ارتباطات به دلیل فناوری های ارتباطی، علم مسلط روزگار ما را تشکیل می دهد و “جهان دانش” ما را شکل می دهد و بر آن مسلط می شود. توضیح آنکه هر تمدنی دارای یک “دانش مسلط” می باشد دانشی که چارچوب دانش های دیگر را شکل می دهد. یعنی جهان پدیداری حاکم بر یک تمدن خودش در یک دانش، پدیدار می سازد که چارچوب هویتی و ماهیتی آن تمدن را تشکیل می دهد. و تمامی دانش های موجود در آن تمدن در چارچوب بررسی آن واقع می شوند و از مشرب آن می نوشند.
4 ـ علم مسلط غربی در غرب قدیم، “جامعه شناسی ” بود یعنی بررسی علوم و ساختار حاکم بر آن تمدن به عهده ی جامعه شناسی بود مثل جامعه شناسی “علم”، جامعه شناسی “شهری”، جامعه شناسی “فلسفه”، جامعه شناسی “روستایی” و… یعنی علم ثانویه، مسلط بر عولم اولیه، جامعه شناسی است و با این تسلط آنها را هدایت درونی – برونی می کند و با این هدایت آنها را منسجم می سازد و در جهت برآوردن استانداردهای آن تمدن در معرفت و ساختار، تنظیم می کنند.
5 – جامعه شناسی برای “استاندارد سازی تمدن غرب”، بر “اجتماعی سازی” معارف و ساختار آن تاکید دارد که نوعی “تقلیل” بود، “تقلیل همه معارف بشری به ساختار اجتماعی”. به همین دلیل “جامعه شناسی” کلان ترین حوزه ی جامعه شناسی است که بر کل معرفت های تمدنی نظارت می کند. از درون آن دو گرایش مطالعاتی بوجود آمد، یکی دانش مسلط به تمدن غرب را بررسی می کرد و آن “جامعه شناسی علم” است و دیگری “جامعه شناسی فناوری” یا “تکنولوژی” که “تنظیم علم و فناوری” را در جامعه بر عهده دارد.
6 ـ بعد از فرهنگ جهانی “واحد تحلیل اجتماعی” دگرگون شد و فرهنگ جای “جامعه” را گرفت و این ریشه در جنگ جهانی اول و دوم داشت چرا که با جنگ جهانی اول و دوم، چهره جهانی دگرگون شد و بلوک های سنتی و قدیمی شکست و بلوک بندی های جدید جای آن پدید آمد. (مثل شکسته شدن امپراطوری عثمانی به دولت های ملی ـ قومیتی در خاورمیانه و شکسته شدن امپراطوری اتریش در اروپا به دولت های ملی ـ قومیتی که در این حوزه ها، فرهنگ حکومت می کرد.
7 – در دهه 1960 که نگاهی دوباره به تاریخ بعد از جنگ بود و نگاهی به تمدن غرب و بررسی جهانی آن، مهم ترین تجدید نظر نظریه پردازان غرب نسبت به واقعیت کلان غرب به شمار می آمد که در این مرحله، مرکزیت جهانی غرب شکست و جهان به واحدهای پراکنده تبدیل شد. چنانچه فرهنگ جایگزین جامعه شود فرهنگ، استاندارد های جهانی جامعه را قبول نخواهد داشت زیرا “فرهنگ سیال” است و “تعین شکن” و این تعین شکنی را با توجه به “حوزه های فرهنگی” انجام می دهد یعنی “نسبیت فرهنگی” یا همان اعتبار جهانی وجود ندارد، مگر در حوزه های فرهنگی و حوزه فرهنگی غرب فقط برای خودش اعتبار دارد و نه اعتبار جهانی برای جهان.
8 – زمانی که فرهنگ به عنوان واحد تحلیل قرار گرفت فرهنگ در یک حوزه فرهنگی قابل تعریف است پس نوعی بازگشت به حوزه فرهنگی مطرح می شود که در ایران و آسیا به عنوان بازگشت به خویشتن خویش توسط اقبال لاهوری و شریعتی و آل احمد مطرح شد که از مشرب پدیدار شناسی آلمانی که توسط فرانسوی ها باز تولید فرهنگی شده بود سیراب می گشتند (هوسرل – هایدگر – سارتر) آنان به دنبال فعال سازی حوزه فرهنگی اسلامی ـ آسیائی – ایرانی، بودند که “وحدت حوزه و دانشگاه” مهمترین مکانیزیم و سازوکار بازگشت به خویش بود.
9 – فرهنگ به شدت پویاست و فرهنگ بی تحرک، فرهنگی مرده است. تحرک و پویائی جزء ذات فرهنگ است و سازوکار پویائی فرهنگ ما “ارتباطات” نام دارد. پس فرهنگ و ارتباطات دو چهره یک واقعیت است که یکی وجه ثباتی آن را در نظر می گیرد (فرهنگ) و دیگری وجه پویائی آن (ارتباطات) که وجه دوم در دهه هشتاد و نود میلادی اوج گرفت و “مرکز تبیینی علوم و ساختار جهانی” شد. در واقع همه چیز بر اساس وجه پویایی فرهنگی تشریح و تحلیل می شود. پس به جای جامعه شناسی علم و دانش و معرفت، “ارتباط شناسی علم و دانش و معرفت، مطرح می شود و اینجاست که “انقلاب معرفتی در تمدن غرب” رخ می دهد.
10 – فناوری که از دل دانش بیرون آمده، خود موضوع مطالعه آن دانش واقع می شود یعنی فناوری دیجیتال که ناشی از “دانش دیجیتال” است، مورد مطالعه “دانش نشانه ای دیجیتال”، واقع می گردد و “نشانه شناسی” می شود یعنی “فناوری دیجیتال” خود “ارتباط شناسی” می شود و فناوری دیجیتال، تولید معنایی می کند که نهایت و مرز و تعین ندارد. این معرفت و معنا، “عرفان” نام دارد و از این طریق به “بی تعیینی در نظام نشانه ای و نظام ارتباطی” می رسد. تولید عرفان های متعدد و بی شکل و بی مرز، نتیجه ارتباط دیجیتال است.
11 – مرز دانش ها در این فضای ارتباطی، شکسته می شود و ارتباطات بر دانش ها تسلط می یابند پس دانش ها دارای “هویت و ماهیت ارتباطی” می شود و میان دانش و ارتباطات، علوم دیگری به گونه ی واسطه ای وارد می شوند مثل اقتصاد و سیاست. از این رو مهم ترین سیاستگزاری دانش به سیاستگزاری ارتباطی دانشی باز می گردد. و اگر به دانش از این منظر، نگریسته نشود به “عقب ماندگی دانش” و بحران مربوط به آن دچار خواهیم شد.
12 ـ زمانی که به ارتباطات دانش نگریسته می شود. “رسانه های دانشی” نیز به میدان می آیند. دانش ها براساس رسانه ها توزیع و مبادله می شود و هر رسانه ای، دانش خالص خود را به وجود می آورد. “رسانه های دیداری – شنیداری” مثل تلویزیون و سینما، دانش خاص خود را به وجود می آورند. “دانش های حسی و با سطح انتزاع کم” که به “تکرار نشانه ها” می انجامد و در نهایت “بی معنایی” که تلاش می شود با “تنوع نشانه ای” به آن تازگی بخشیده شود.
دانش رادیوئی که شنیداری است دارای سطح انتزاع بیشتری است و می تواند همیشه تازگی خود را داشته باشد، به شرطی که از دانش مطبوعاتی بهره گیرد و مطبوعات را از کتاب تغذیه کند تا دچار تکرار نشانه ای و بی معنایی رکود دانش نشود.
13- زمانی که سخن از رسانه به میان می آید “سازمان رسانه ای” مراد می شود. سازمان های دانش، به دنبال رسانه های خاص خود می باشند تا دانش خود را براساس “چشم انداز های اقتصادی – سیاسی” به درون جامعه تزریق کنند، یعنی، رسانه های خاص خود را با توجه به دانش خود، انتخاب می کنند که نظام رسانه ای آنها را تشکیل می دهند و ترکیب رسانه ای خود را با توجه به آن شکل می دهند و “میزان وزن بخشی به رسانه های متفاوت” را تعیین می کنند و ارتباطات سازمان های دانشی در سطح “ملی و منطقه ای و جهانی” با توجه به رسانه های آن تعیین می شوند.
14– حوزه و دانشگاه دو سازمان کلان دانشی ایرانی است که ارتباط شناسی آن دو از یک طرف و ارتباط شناسی آنها با نظام اقتصادی و نظام سیاسی از طرف دیگر، ارتباط شناسی دانش ایرانی را رقم زند و سیاستگزاری ارتباطی این دو سازمان دانشی، راه رکود یا نوآوری دانشی ایران” را به همراه خواهد داشت. بازگرداندن سیاست ارتباطی دانشگاه ها به “درون” و بازگرداندن سیاست ارتباطی حوزه به “برون” می تواند انسجام ارتباطی دانشی را به وجود آورد (همچنانکه ISI یک نوع رسانه ارتباطی دانشی دانشگاه ها برای برون گروی و گسل دانشگاه و جامعه ایرانی، طراحی شده بود) (و جدائی حوزه ها از جامعه و جهان محدودیت ارتباطی با دانشگاه ها و دانش های غربی و… نیز قطع ارتباطی و دانش های حوزوی با جهان خارج را رقم زد) انقلاب اسلامی که نتیجه دوره ی “ارتباط گرایی جهانی” است براساس یک نوع نگاه ارتباط گرایی جهانی نیز خواهد ماند. اگر نوآوری براساس ارتباط گرایی صورت گیرد بایستی براساس نوآوری ارتباطی باقی بماند.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1387 / شماره 238، شهریور ۱۳۸۷/۰۶/۰۰
نویسنده : ابراهیم فیاض