شرایط اجتهاد از دیدگاه وحید بهبهانی قدس سره

0
110

فقاهت و اجتهاد واژه هایی ناشناخته نیست . گرچه «اجتهاد» که از ریشه جهد به معنای جد و جهد و سختی کشیدن است، چند قرنی است که رواج یافته و در اصطلاح فقها، بکارگیری تمام توان در راه تحصیل گمان به حکم شرعی (1) تعریف شده است . و سابقه دیرینه اش به عصر معصومان علیهم السلام می رسد .

در عصر امامان استنباط از قرآن و روایات پیامبر و سایر معصومان علیهم السلام رایج بوده و امامان اصحاب فقیه خود را به اجتهاد و افتا تشویق و مردم را به پیروی از آنان سفارش می فرمودند .

1) مثلا امام باقرعلیه السلام به ابان بن تغلب می فرمود:

اجلس فی مسجد المدینة و افت الناس فانی احب ان یری فی شیعتی مثلک (2)

در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده زیرا من علاقه مندم مانند تو در میان شیعیانم دیده شود .

2) و به نقل هشام بن سالم امام صادق علیه السلام فرمود:

انما علینا القاء الاصول و علیکم ان تفرعوا

تنها بیان اصول به عهده ماست و استنباط فروع و شاخه ها وظیفه شماست .

3) شعیب عقرقوقی از حضرت امام صادق علیه السلام پرسید: هرگاه محتاج به احکام دین شوم و دستم به شما نرسد چه کنم؟ حضرت فرمود: «علیک بالاسدی » «به ابوبصیر اسدی مراجعه کن » .

4) طبق نقل عمر بن حنظله امام صادق علیه السلام فرمود:

انظروا الی من کان منکم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوه حکما; فانی قد جعلته علیکم حاکما

بنگرید به فردی از خودتان که راوی حدیث ما و اهل نظر و شناخت در حلال و حرام ماست و احکام ما را می شناسد، رای و حکم چنین کسی را بپذیرید چرا که من او را داور و حاکم بر شما قرار دادم .

5) و امام رضاعلیه السلام در پاسخ علی بن مسیب که سؤال کرد هرگاه بر اثر دوری راه نتوانستم خدمت شما برسم احکام دین را از چه کسی فراگیرم؟ فرمود: به زکریابن آدم رجوع کن . (3)

اینها نمونه هایی از تشویقهای معصومان علیهم السلام بر فقاهت و اجتهاد است .

تطور اجتهاد در عصر امامان

امکان دسترسی به حدیث صحیح امام معصوم علیه السلام، نزدیکی آن عصر به دوران نزول قرآن، آشنایی مسلمانان با جو و شرایط نزول آیات قرآن، شناخت معانی واژه ها و وجود سایر قراین، اجتهاد را آسان می کرد و در موارد اختلاف نظر در میان فقیهان و محدثان، امکان پرسش از امام علیه السلام وجود داشت . از این رو اهمیت فقاهت نمود چندانی نداشت، اما با شروع عصر غیبت، استنباط و اجتهاد اهمیت شایانی یافت، زیرا هم فاصله زمانی تا عصر پیامبر طولانی شد، و هم ارتباط با امام عصر قطع گردید و ناگزیر، فقیهان محور مراجعات و ملجا مشکلات دینی مسلمانان شدند .

کتابهای اصولی و فقهی مبسوط و تهذیب اخبار و روایات و رجال و . . . در این دوران سامان یافت و «غنیه » و «ذریعه » ، «عده » شیعه شد و «خلاف » بین مذاهب را نمایاند و «نهایة » مایه «انتصار» مذهب گشت .

جرقه ها و ریشه های مخالفت

نضج علم اصول فقه و رشد اجتهاد در بین عالمان عامه که باب مدینه علم را گم کرده و به جای روی آوردن به در خانه خاندان وحی، بیشتر سرگشته وادی «قیاس » و «استحسان » و خودرایی گشته بودند از طرفی; و نهی شدید امامان معصوم علیهم السلام از تفسیر به رای و قیاس از طرف دیگر بذر بدبینی و موضعگیری در قبال مجتهدان را در دل بعضی از محدثان و یا متحجران پاشید و بتدریج مکتب اخباری گری را رایج کرد . و علمای اخباری مسلک به طور کلی با اجتهاد به مخالفت برخاستند در حالی که اولا: اجتهاد مورد بحث ما با عمل به رای و قیاس و استحسان رایج بین غیر شیعه – که نام اجتهاد به خود گرفته – فرق اساسی دارد و ثانیا: اجتهاد با عمل به اخبار منافاتی ندارد بلکه علم اصول و شیوه اجتهاد، روش و متدی است برای استفاده بهتر از احادیث و عرضه آنها بر قرآن و تصحیح و تهذیب و جمع بین آنها .

گرچه اخباری ها می کوشند قدمای فقها همانند کلینی و صدوق و پدرش علی بن بابویه و ابن قولویه رضوان الله علیهم را – بدین جهت که فتاوایشان از متن اخبار اقتباس می شد – اخباری بنامند، ولی باید توجه داشت که آنان هم، فقیه و هم محدث بوده اند نه اخباری و اصلا اصطلاح «اخباری » بین شیعه در قرون اخیر پدید آمده است – گرچه در میان اهل سنت اخباری گری (فکر سلفی) سابقه ای بیشتر دارد – طبق نامه مرحوم علامه مجلسی در پاسخ ملاخلیل قزوینی، آوازه اخباری ها از زمان ملامحمد امین استرآبادی متوفای 1026، یا 1031، یا 1036، بلند شد زیرا استرآبادی کتاب فوائد مدنیه را در مدینه نوشت و به ایران و عراق فرستاد، در این کتاب صریحا به استهزا و سرزنش مجتهدان پرداخت و طرح طریقه ای نو (اخباریگری) را در انداخت . (4)

صاحب حدائق – که خود از علمای اخباری میانه رو است – می نویسد:

ملامحمد امین استرآبادی نخستین کسی است که باب طعن و بدگویی به مجتهدان را گشود و فرقه ناجیه را به دو دسته «اخباری و مجتهد» تقسیم کرد . (5)

عصر وحید بهبهانی که اوج حملات اخباری ها بود این مکتب جاذبه و زرق و برق فراوانی داشت به گونه ای که تنی چند از مفاخر شیعه همچون مرحوم فیض کاشانی، شیخ حر عاملی، سید نعمة الله جزائری را به خود متمایل ساخت اگر فقیهی چون آقا محمدباقربن محمد اکمل اصفهانی معروف به «وحید بهبهانی » متوفای دهه اول قرن سیزدهم در مقابل کجرویها و سطحی نگریهای اخباریون قیام نکرده بود اجتهاد و اصول فقه که بر اثر حملات شدید اخباری ها بر بستر احتضار فرو غلطیده بود بکلی از میان می رفت . کار دشمنی با مجتهدان به جایی رسیده بود که شیخ عبدالله بن حاج صالح سماهیجی بحرینی علاوه بر نشر کتاب، اشعار و قصایدی علیه مجتهدان سروده بود . (6)

شاهکار استاد کل وحید بهبهانی احیای اصول فقه و طریقه صحیح اجتهاد است، او بود که اجتماع و تشکیلات اخباری ها در کربلا را از هم پاشید .

×

تالیفات

گرچه آن مرحوم به تربیت و نگارش بر صفحه دل شاگردان بیش از تالیف اهمیت می داد و مبانی علمیش بیشتر در نوشتار شاگردانش تجلی کرده است شاگردانی همانند: میرزای قمی صاحب قوانین، شیخ جعفر کبیر صاحب کشف الغطاء، آقا سید علی صاحب ریاض المسائل، شیخ اسدالله شوشتری مؤلف مقابیس و آشیخ محمد تقی اصفهانی صاحب هدایة المسترشدین و شیخ محمد حسین اصفهانی صاحب فصول، که هر کدام استادی گرانمایه و استوانه ایی پولادین در حوزه ها بودند . اما در عین حال آثار قلمی متعددی نیز از ایشان به جا مانده است .

دانشمند گرامی آقای علی دوانی هفتادودو اثر از مرحوم وحید را دیده و فهرست نموده است . (7)

از جمله رساله الاجتهاد و التقلید که از کتابهای نفیس است که در سال 1155 نگارش آن به پایان رسیده و همراه با کتاب عدة الاصول شیخ طوسی در تهران چاپ شده است . نکته هایی از این اثر در کتاب وحید بهبهانی منعکس است .

مرحوم وحید بهبهانی اثر دیگری به نام فوائدحائریه در اصول فقه تالیف کرده که در آن نیازمندیهای یک فقیه را بر شمرده است به گفته زنوزی، محمد حسن فرزند معصوم قزوینی آن را در 80 مساله تلخیص و شرح نموده تلخیص را الفوائدالسنیة و شرح را تنقیح المقاصد الاصولیه فی شرح ملخص الفوائد الحائریه نامیده است . (8)

اثر دیگر مرحوم وحید فوائد ملحقه به فوائد حائریه در علم اصول فقه است که فوائد جدیده هم نامیده می شود و همراه کتاب فصول چاپ شده است قابل تامل است مقاله ای که پیش روی دارید ترجمه فایده سی و سوم از کتاب فوائد حائریه آن بزرگوار است، در این فایده مکرر به رساله الاجتهاد و التقلید خود – که در آنجا پیرامون شرایط اجتهاد و پاسخ به شبهات به طور گسترده بحث کرده – ارجاع می دهد; بدیهی است وحید از بهترین افرادی است که مدارج اجتهاد را طی و از حریم فقاهت دفاع کرده است و شرایطش را خوب می دانست .

دانستن این شرایط که نمودار مقام و منزلت والای اجتهاد است بر هر کس خصوصا حوزویان لازم است تا بیشتر حرمت این مقام منیع را پاس دارند; و بهترین راه وصول به آن قله رفیع را فراگیرند و از ابتدا خود را به علوم مورد نیاز مجهز نمایند . خصوصا که با پیروزی انقلاب اسلامی، نیاز به فقه و وصول به اجتهاد و . . . بیشتر شده است .

شرایط اجتهاد

1) اطلاع بر علوم ادبی . مجتهدی که لغت را بخوبی نشناسد چه بسا خود گمراه می شود و دیگران را نیز به بیراهه می برد . و اشتباه او مثل اشتباه دیگران نیست زیرا اشتباه آنان ضرری بر دیگران ندارد .

ما این شرط را در رساله اجتهاد خود به صورت مبسوط بررسی و اثبات کرده ایم . (9)

2) یکی دیگر از شرایط اجتهاد شناختن عرف (عام و خاص) است . آگاهی از این عرف، در فقه حجت، و پایه استدلال است .

گاه هجوم شبهه ها آنچنان ذهن مجتهد را اشغال می کند که در شناخت دیدگاههای عرفی دچار آسیب می گردد و از فهم عرفی عاجز می ماند، با آنکه خود نیز فردی از عرف است . چنین شخصی موظف است به دیگران که ذهنی خالی از پیرایه شبهه ها و اصطلاحات دارند، مراجعه کند . بی توجهی به این نکته، خسارتهای فراوانی در فقه به بار می آورد .

3) اطلاع بر علم کلام نیز از شرایط اجتهاد است، زیرا اجتهاد توقف دارد بر معرفت اصول دین و اینکه شارع حکیم مرتکب قبیح نمی شود و دستور به مالایطاق و خارج از توان نمی دهد . و اینها در علم کلام اثبات می شود; وگرنه فقیه ناچار است در امور اساسی و اصول اصلی مقلد باشد .

4) یکی دیگر از شرایط اجتهاد، آگاهی از علم «منطق » است چرا که هم خود فقه و هم علومی که پایه اجتهاد است شدیدا نیازمند استدلال است، زیرا همگی، علومی استدلالی و نظری هستند و هر کدام مورد شک و شبهه های بی شمارند و در چنین مواردی استدلالها – جز با ابزار منطق – ناقص خواهد بود .

5) از جمله شرایط بدیهی برای اجتهاد آگاهی از علم اصول فقه است، نیاز به علم اصول فقه، بسیار روشن و از بدیهیات است .

یگانه معیار و میزان معرفت مفاسد و خرابیها در فقه و بزرگترین و مهمترین شرط اجتهاد; «اصول فقه » است چنانکه عالمان زیرک، ماهر و محقق، که از آن بی بهره و غافل و مقلد نبوده اند، این نکته را بصراحت بیان کرده اند . این علم پدیده ای نوظهور نیست بلکه در عصر حضور امامان معصوم علیهم السلام نیز رایج بوده است .

6) از جمله شرایط آگاهی به احادیث فقهی است .

7) یکی دیگر از شرایط، آگاهی به تفسیر قرآن کریم است .

8) شرط دیگر، شناخت و آگاهی از نظریات و فتاوای فقهی فقها و کتب استدلالی آنان است . لزوم این شرط بر هر کس، که اندکی هوش و ادراک داشته باشد، پوشیده نیست، چون اگر فقیهی بکلی از آن بی خبر بماند، اجتهاد و فتوا برای او ممکن نخواهد شد .

9) دانستن علم رجال نیز از جمله شرایط اجتهاد است تا اطمینان به سند روایات از نظر عدالت راوی، یا جبران ضعف سند حاصل شود و بتواند برخی را بر برخی دیگر ترجیح دهد . ما راز نیاز به این علم را مشروحا در رساله اجتهاد روشن نموده ایم .

10) یکی از اساسیترین شرایط، قوه قدسیه و ملکه تقواست (10) این شرط، پایه و اساس شرایط دیگر است زیرا اگر این شرط حاصل آید سایر شرایط نیز مفید خواهد بود و در پرتو آن از ادله و امارات و تنبیهات بهره ها عاید فقیه خواهد شد، بلکه با کوتاهترین اشارتی، به نارساییها و راه چاره و درمان توجه خواهد کرد .

باری با کمترین عنایت به نص، نیازمندی فقیه به شرایط مذکور جلوه گر و دانسته می شود که برای بررسی نارساییهای مساله فقهی و علاج آن چاره ای جز تحصیل این شرایط نیست و اگر این شرایط حاصل نشود نه تنبیه بدیهیات سود می رساند و نه دلیل نظریات نفعی، چنانکه امروزه ما این نکته را به عیان می بینیم .

آثار و لوازم قوه قدسیه

این شرط خود، حاوی چند نکته است:

× اول) مجتهد نباید کج سلیقه باشد، زیرا کج سلیقگی آفت حواس درونی است . همانطور که گاهی حواس ظاهری آسیب می بینند; مثلا چشم بر اثر عارضه ای اشیا را غیر واقعی می بیند یا به ذائقه و . . . آسیب می رسد، شعور درونی و حواس باطنی هم در اثر کج سلیقگی آفت زده می شود .

کج اندیشی دو گونه است:

الف) ذاتی;

ب) اکتسابی، که در پی عوارضی چون سابقه تقلید، یا پیشامد شبهه ای – که ناآگاهانه باعث عجب و خودمحوری می شود – پدید می آید . در این صورت نیز مانند فرض پیش نیروی درک انسان آسیب می بیند . این شعور بیمار، همانند چشمی است که آنقدر به سبزی یا زردی نگریسته که تحت تاثیر همان رنگ قرار گرفته است و از آن پس هر چه می بیند سبز یا زرد می بیند . و گاهی ذائقه کسی بر اثر عارضه ای تلخ می گردد، از آن پس هر چه را می چشد تلخ می یابد، وضع سایر حواس نیز همین گونه است .

راه شناخت کج اندیشی آن است که اندیشه های خود را بر اجتهادها و برداشتهای فقها عرضه کند، اگر دید فهم و اجتهادش با شیوه سایر فقها هماهنگ بود سپاسگزار خدا باشد و اگر دید با روش اجتهاد آنان مخالف است، نفس خویش را متهم کند نظیر کسی که اشیاء را به رنگ سبز می بیند، تا افراد سالم به او خبر می دهند که رنگ سبزی در کار نیست، باور می کند که چشمش بیمار است .

ولی گاهی شیطان در دل او وسوسه می کند که هماهنگی با فقها به منزله تقلید از آنان است و تقلید هم بر تو حرام و نقص است پس فضل و اجتهاد، راهی جز مخالفت با فقها ندارد! وی در حالی در این وادی قدم می نهد که خود نمی داند، بلکه شیطان فریبش داده و همانند کسی است که به بیماری چشم یا اختلال ذائقه دچار شده باشد آنگاه اشخاصی به او خبر دهند که اینجا سبزی یا تلخی نیست، و او پاسخ دهد که من سبزی می بینم و از شما تقلید نمی کنم! .

× دوم) قوه قدسیه اقتضا دارد که فقیه، اهل مجادله نباشد که عاشق بحث و مجادله و متمایل به هو و جنجال باشد، و به صرف شنیدن مطلبی، برآن اعتراض کند یا برای آنکه فضل خود را به رخ بکشد یا از نیش زدن لذت ببرد و این و آن را با نیش آزرده سازد، چنانکه ما هر دو حالت را در بسیاری از افراد می بینیم . چنین کسی نه به هدایت نزدیک است و نه حق را از باطل تمیز می دهد بلکه بسا خطرناکتر از این را دیده ایم: برخی دانشمندان زاهدی که به عالیترین درجات زهد و فضل رسیدند ولی همین خصلت نکوهیده و ناشایسته موجب ویرانی اصول دینشان شد، چه رسد به فروع!

× سوم) نباید لجوج و کینه توز باشد . افراد زیادی را می بینیم که اگر در ابتدا نظری ارائه می دهند یا از روی غفلت و یا تقلید و اشتباه سخنی می گویند، برای اثبات درست و کامل بودنش پا فشاری، لجاجت و تحکم می کنند و همانند غریقی که به هر گیاه خشکی می چسبد، برای تتمیم یا تصحیح سخن خود به هر چیزی متمسک می شوند . هدف اینان کشف و پیروی از حق نیست بلکه حق را تابع نظر خود قرار داده اند .

این دسته هم همانند افراد مجادله گر، ره به جایی نمی برند بلکه بسا مسائل بدیهی را نمی دانند و مدعی و مدافع خلاف بدیهیات می گردند . کسانی که در بدیهیات چنین باشند در مسائل نظری چگونه خواهند بود؟ تا چه رسد به مسائل ظنی – که به شک و وهم نزدیکتر است – و با کمترین قصور و تقصیری پایه های آنها فرو می ریزد و ویران می شود; بخصوص آن دسته از ظنیاتی که از جهات گوناگون دستخوش شبهات چند جانبه اند که درمان و شبهه زدایی از آنها شرایط فراوانی می طلبد .

× چهارم) لازمه داشتن ملکه قدسی آن است که هرگاه از نظر علمی کم و کاستی داشت خود رای نباشد نمونه های فراوانی از طلاب نوسفر را دیده ایم که درنهایت بی مایگی و بی خبری در اندیشه نپخته و ناقصشان مستبد و خودرایند; وقتی به کلمات مجتهدان بر می خورند و در اثر بی سوادی و کوته نظری خود، منظور آنان را نمی فهمند، زبان به طعنه می گشایند که از کجا و چرا چنین و چنان گفتید؟

اینان هر چه را خود نمی فهمند انکار کرده بر کلام مجتهدان سرسختانه خرده می گیرند، دیگر نمی اندیشند که دست انسان در آغاز از دامن هر علم و حرفه و فنی کوتاه است همچنین به امور جزئی و آسان دسترسی ندارد چه رسد به امور کلی بزرگ و پیچیده . چنین کسی توجه ندارد که تا تلاش نکند و در جستجوی همان امر جزئی به رنج نیفتد همان را هم به چنگ نخواهد آورد . با این وضعیت چگونه انتظار درک امور مشکل و رسیدن به مرتبت والای مجتهدان را دارد با آنکه هنوز در رای کوتاه خود تردید نکرده و برای درک و تحصیل نظریه مخالف خود نکوشیده است . او نمی داند که «نابرده رنج گنج میسر نمی شود» و «هر که با جدیت چیزی را بجوید، می یابد» و «هر که همواره دری را با اصرار بکوبد بالاخره گشوده می شود» .

او نمی داند که اگر در فراگیری حرفه ای هر چند ابتدایی و ساده یا امری جزئی تا به استاد دل نبندد و با تمام وجود در خدمتش نباشد، با خودرایی و استبداد هیچگاه همان را نیز یاد نمی گیرد و تا آخر در اولین پله ناتوانی در می ماند .

این وظیفه طلبه است، اما مجتهد نیز باید در اولین برداشت خود، مستبد نباشد بلکه اهل تامل و شک علمی باشد .

× پنجم) نباید دچار حدت ذهن افراطی باشد که بر سر هیچ فتوا و تصمیمی پابر جا نماند و مانند اصحاب جربزه به هیچ چیز جزم پیدا نکند .

× ششم) آنقدر کودن و کند ذهن نباشد که متوجه دقایق و مشکلات نشود و هر چه بشنود بپذیرد و به سمت هر گوینده ای متمایل گردد، بلکه ضروری است دارای حذاقت، مهارت، فطانت و بینشی باشد که حق را از باطل جدا سازد، فروع را به اصول برگرداند و بداند هر مساله نو و مورد نیاز را از چه ریشه ای باید بر گرفت . و نیز باید بتواند مسائل اصول فقه را در آیات و روایات و غیره پیاده کند و جایگاه، کاربرد، اندازه و کیفیت آن را بداند .

× هفتم) چنان نباشد که عمری در علومی که روش آنها غیر از فقه است همانند کلام، ریاضی و . . . فرو رود و بعد از آن به فقه بپردازد چنین کسی به سبب انس و الفت به شیوه همان علوم، فقه را ویران می کند .

امثال این افراد را زیاد دیده ایم که با وجود استعداد سالم و سرشار، به لحاظ انس به دیگر علوم موجب خرابی فقه شدند .

× هشتم) به توجیه و تاویل آیه و حدیث آنقدر دل نبندد که معانی تاویلی در نظرش، همسان ظاهر نص و مانع اطمینان به معنای ظاهر حدیث و آیه شود چنانکه این را هم از برخی دیده ایم . همچنین برای توجیه ادله، خویشتن را به تکثیر احتمال عادت ندهد که چه بسا ذهن را تباه می کند .

× نهم) در فتوا دادن جسور نباشد نظیر برخی پزشکان که در نهایت بی باکی و جرئتند و در اثر آن، بیماران زیادی را به کشتن می دهند برخلاف پزشکان محتاط .

× دهم) در ابراز احتیاط نیز زیاده روی نکند، این نیز چه بسا فقه را ویران کند چنانکه از بسیاری از کسانی که در احتیاط افراط می کنند دیده ایم بلکه از تمام کسانی که در احتیاط افراط می کنند فقاهتی ندیدیم نه در مقام عمل برای خویش و نه در مقام فتوا برای دیگران .

نیز باید دانست که علوم معانی، بیان، بدیع، حساب، هیئت، هندسه و طب از علومی هستند که در تکمیل اجتهاد نقش دارند .

جمعی چون سید مرتضی، شهید ثانی، شیخ احمد بن المتوج بحرانی، علم معانی، بیان و بدیع را نیز از شرایط اجتهاد دانسته اند .

بسا به جهت فصاحت و بلاغت حدیثی، یقین پیدا شود که آن کلام از امام علیه السلام است; از این نظر شاید معانی و بیان، بلکه بدیع نیز در اجتهاد تاثیر داشته باشد .

بعضی از مسائل علم هیئت نیز گاه در شرایط اجتهاد شرط است مانند مسائل مربوط به قبله و اینکه ایام ماه ممکن است برای بعضی 28 روز و برای برخی دیگر 31 روز باشد .

البته از همه این علوم آن مقداری شرط اجتهاد است که مورد نیاز و ضروری باشد . گرچه همین قدر هم بدون اطلاع بر همه مباحث آن علوم، به دست نخواهد آمد ولی روشن است که آگاهی اجمالی کفایت می کند و نیازی به صرف عمر فراوان در تحصیل مهارت کامل در آن علوم نیست .

خاتمه

با توضیحاتی که دادیم زیان نشناختن و رعایت نکردن شرایط مذکور آشکار شد ولی در شناخت این شرایط نیز آفاتی هست که باید از آنها پرهیز کرد و غافل نبود، و آن آفات چند جهت است:

الف) بسا به سبب انس شدید به مقدمات و اعتماد و استناد به آنها، از قرینه های حدیث غفلت می شود بخصوص اگر قرینه مخفی باشد بر شخص غافل پوشیده می ماند، مثلا در علم اصول ثابت شده: «مفهوم وصف حجت نیست » ولی در احادیث زیادی به خاطر خصوصیت مورد و مقام، همین مفهوم وصف، معتبر و حجت است زیرا می دانیم که تعلیق حکم بر وصف، اشعار و اشاره به علت بودن آن وصف دارد و اشعار به علیت به هر حال همه جا هست . حال اگر آن اشعار به جهت خصوصیت مقام، تقویت گردد ظهور قابل توجهی به دست می آید گرچه هر کدام از خصوصیت مقام، یا اشعار اگر تنها باشد کفایت نمی کند . ولی با ضمیمه شدن آن دو، ظهور کافی پیدا می شود; بلکه گاه قرینه در نهایت روشنی است و در عین حال همان حالت غفلت عارض می شود مثل آنچه در صحیحه «فضیل » در باره خیار حیوان آمده است، وی می گوید:

به امام علیه السلام گفتم: شرط در خیار حیوان چیست؟ فرمود: ثلاثة ایام للمشتری (خریدار حیوان سه روز اختیار فسخ دارد) پرسیدم: در غیر حیوان چطور؟ در پاسخ فرمود: البیعان بالخیار مالم یفترقا (خریدار و فروشنده تا از یکدیگر جدا نشده اند حق فسخ، دارند) . با آنکه اختصاص حق خیار فسخ به مشتری، در این روایت گویا صریح است، اما همین معنا، در پس پرده آن قاعده اصولی – که مفهوم وصف حجت نیست – پنهان می ماند; وضع سایر قواعد اصولی، صرفی، نحوی و . . . نیز به همین منوال است .

ب) پس از آشنایی با علوم پایه، گاهی نسبت به تکرار، مراجعه، مباحثه و تحصیل مهارت کامل، شدیدا دلبسته و علاقه مند می گردد و بسا آن را لازم و واجب می پندارد تا آنجا که عمرش را در تکرار و مباحثه همان علوم صرف می کند از این رو می بینیم غالب طلاب به درجه اجتهاد نمی رسند بلکه مرگشان فرا می رسد در حالی که بعضا نحوی یا صرفی یا منطقی یا کلامی و . . . شده اند چنین کسی تمامی عمر را در تحصیل یکی از مقدمات اجتهاد صرف کرده با آنکه خود فقه نیز مقدمه ای است برای «عبادت » که به خاطر آن خلق شده است . عجیبتر آنکه اینان همه عمر را در ریاضیات، حساب و . . . به هدر می دهند بدین بهانه که روزی در فقه فایده و سودی دهد؟ و بسا در اواخر عمر به فقه می پردازند که عادتا در پایان پیری حتی فراگیری یک فن یا علم بسی دشوار است خصوصا هنگامی که – به سبب انس با شبهات و احتمالات فلسفی، کلامی و غیره – . . . ذهن آشفته و مشوش شده باشد . از این رو گاهی لب به سخنانی می گشایند که یک فقیه بی نهایت از آن ناراحت و مشمئز می گردد، چرا که آنان با سبک و روش فقها آشنا و مانوس نیستند و صرفا با هر احتمالی که به ذهنشان آید به ادله فقهی اشکال و اعتراض می کنند، این است که یک مساله فقهی هم برایشان ثابت نمی شود . و چه در کار خود و چه در بیان مسائل برای مردم; از مدار فتوای فقها خارج می شوند .

×

همچنین ضروری است برهه ای از عمر در تهذیب اخلاق سپری شود زیرا گفتیم که داشتن قوه قدسیه شرط اجتهاد است; و می دانیم که علم خصوصا فقه نوری است که خدا در دل هر که بخواهد می افکند و نور هم بر دل فرومایه نمی تابد .

باید توجه داشت که صرف همه عمر در علوم مقدماتی که یاد کردیم مانع تهذیب بلکه بسا موجب قساوت قلب و سنگدلی خواهد شد .

پی نوشت:

1) کفایة الاصول، ج 2، باب اجتهاد و تقلید .

2) قاموس الرجال، ج 1، ص 97 .

3) قاموس الرجال، ج 4، ص 456 .

4) وحید بهبهانی، ص 90، نقل از لؤلؤة البحرین ذیل شرح حال ملامحمد امین .

5) همان مدرک .

6) وحید بهبهانی ، ص 91 .

7) وحید بهبهانی، ص 145 – 148 .

8) وحید بهبهانی، ص 146 .

9) این را در شرط مطرح کرده است .

10) قوه قدسیه به وسیله جهاد با نفس و خودسازی و دعا و تضرع وزاری به درگاه خدای متعال و مددخواهی از ارواح مقدس معصومان علیهم السلام و ارواح پاک فقیهان، به دست می آید . وقتی که رابطه طلبه با آن ارواح مقدس و پاک که در پیشگاه پروردگارشان زنده و مهمانند مستحکم شود، درهای فیض و کمالات به روی او گشوده می شود و انوار علم و معرفت، شرح صدر و دریادلی نصیب وی می گردد، زیرا که علم نوری است که خدا در دل هر کس بخواهد می تاباند .

آنچه در مورد ضرورت قوه قدسیه ذکر شد برای من به تجربه ثابت شده است مباد! که از فقها دلگیر و متنفر شوی و به خود محوری گرایش یابی که این کار موجب محرومیت از رسیدن به درجه فقاهت و فرو افتادن در وادی حیرت و جهل و ضلالت است، چنانکه به عیان دیده ایم .

(ملاحظات الفرید علی فوائد الوحید، ص 356 – 357).