تعامل اخلاق و سیاست‏

0
96

حقیقت، ماهیت و واقعیت اخلاق و سیاست و رابطه این دو، به صورت چالشى – اگر چه دیرین – جدید، جدى و جهانى مطرح شده است. هرگونه سیاست و روابط و رفتار سیاسى عینى، برآیند اخلاق به عنوان نظام هنجارى است. در مقابل راهبرد اخلاق و سیاست نامتعالى که مدعى جدایى اخلاق و سیاست است، راهبرد اخلاق و سیاست انسانى، متعادل و متعالى که بر همبستگى و پیوستگى اخلاق و سیاست و تعامل مثبت و سازنده این دو استوار مى باشد، قرار دارد. بر این اساس، اخلاق و نظام هنجارى به سانِ شبکه اسکلت‏بندى سیرت. سرشت و درون سازه و حتى زیرساخت سِیَر و ساختار سیاست، جامعه و نظام سیاسى کشور را تشکیل مى‏دهد و سیاست و نظام سیاسى، صورت و ساختار راهبردى اخلاق، نظام هنجارى و نیز جامعه و کشور به شمار مى آید، بنابراین این دو داراى روابط وثیق تعامل، تداول و حتى رابطه علّى بوده که برآمدِ توأمانى آنها، به صورت ارتقاى کمّى و کیفى و تحول جوهرى کارآیى نیروها و کارآمدى نهادین نظام سیاسى ظهور و بروز مى‏کند.

«اخلاق» و «سیاست» به معناى مطلق، پدیده‏ها، مفاهیم و واژگانى دور زاد، دیرپاى، فراگیر و در عین حال سهل و ممتنع مى باشند، به گونه‏اى که چه بسا همگان به صورت روزمره از اخلاق و سیاست – خواه به صورت عام و یا خاص – سخن مى‏گویند؛ از قبیل اخلاق اقتصادى و سیاست اقتصادى، اخلاق علمى و سیاست علمى و اخلاق یا سیاست این یا آن گروه و حتى شخص به خصوص. در عین حال، این پدیده‏ها همواره در کشاکش چالش شناخت مفهومى قرار دارند. هر چند این چالش نشان دهنده غناى وجودى و معنایى این دو پدیده و اثربخشى آن در زندگى فردى و اجتماعى انسان‏ها مى‏باشد، چرا که هم «اخلاق» و هم «سیاست» – وجه تمایز آدمى نسبت به سایر موجودات بوده و برترین شاخصه‏هاى انسانیت او به شمار مى‏رود. خصلت‏هاى روحى و معرفتى انسان هم چون عقل و اراده، کمال‏طلبى و زیبایى جویى، علل و اسباب این شاخصه‏ها بوده و مدنیت، نظام مدنى و تمدن بشرى برجسته‏ترین و فراگیرترین آثار و نمودارهاى آن محسوب مى‏شود.
موضوع این مقاله – همان گونه که از عنوان آن بر مى‏آید – رابطه میان اخلاق و سیاست مى باشد. بحث از اصل رابطه میان این دو، ضرورت و چیستى یا ماهیت این رابطه و در نهایت، چگونگى رابطه آن‏ها و سازوکار عینى و عملى مربوط و نمودارهاى آن، نیازمند روشن شدن هر چه فراتر بنیاد هستى یا چرایى، ماهیت و چگونگى و یا سازکارهاى هریک از آن‏هاست. مسلم، ارزش‏زدایى سیاست و سیاست ارزش زدا شده، نه ممکن و عملى بوده، نه لازم و ضرورى و نه مفید و سازنده مى‏باشد. بینش اخلاقى – سیاسى مدرنیستى که از کتاب «شهریار» ماکیاولى سرچشمه گرفته و تحت عنوان سیاست طبیعى، اخلاق طبیعى و سیاست و اخلاق ماکیاولیستى جریان یافته است، 1 به ویژه در نقطه اوج آن، یعنى در نگرش و گرایش پوزیتیویستى که از بنیاد و نخست، مدعى اخلاق زدایى سیاست مى باشد، 2 نه تنها به سیاست خنثى و بیطرفانه و به تبع آن به دانش سیاست واقع نمایانه نینجامیده است، بلکه برعکس، ارزش ها و اخلاق مادى را مدنظر داشته‏3 و در این راستا، اخلاق و ارزش هاى هژمونیک و سلطه‏جویانه جوهرى خود را در سیاست تزریق و ترویج نموده و به دنبال خود آورده است. بدین سان این جریان، دانش سیاست ابزارى متناسب خویش را به جاى دانش سیاسى حقیقى، یقینى و متعالى نشانده است.
وضعیت علمى و عملى اخلاقى و سیاسى و یا چالش اخلاقى و سیاسى علمى و عملى‏اى که انتقاد و مخالفت‏هاى افراد، جریانات و حتى مکاتب عمده‏اى از قبیل مکاتب انتقادى فرانکفورتیان و لئواشتراوسى‏ها را سبب گردیده، برخى جریان‏هاى پسامدرنیستى را به نسبیت گرایى مطلق و نیهیلیسم سوق داده و برخى دیگر به سان سنت گرایان معاصر، غرب را به چاره‏اندیشى واداشته است. مسئله اصلى، وجود رابطه و تعامل عینى علمى و عملى مطلق اخلاق و سیاست و نیز اخلاق و سیاست مطلق مى باشد. چالش اصلى، تبیین و تعیین رابطه حقیقى و کارآمد اخلاق و سیاست و حتى تعامل اثربخش اخلاق با سیاست در جهت تعالى، بهره‏بردارى متزاید سیاست از اخلاق به منظور ارتقاى کارآمدى مى‏باشد، چراکه هرگونه تعلل در تبیین، توجیه و ترسیم رابطه مثبت و سازنده حقیقى و واقعى میان اخلاق – خواه مطلق یا متعالى – و سیاست – خواه مطلق یا متعالى – به معناى تقویت، ترویج و تسلط اخلاق نامتعالى در سیاست و در نتیجه، تحقق و توسعه سیاست نامتعالى مى‏باشد، زیرا اخلاق نامتعالى، اعم از اخلاق طبیعى یعنى اخلاق مادى اومانیستى و یا اخلاق هژمونیک یعنى تنازعى و سلطه‏جویانه، سیاست نامتعالى تک ساحتى ماتریالیستى و یا سیاست استبدادى و استکبارى سیطره‏جویانه را به دنبال خواهد داشت.
فرضیه اصلى مقاله حاضر این است که «میان اخلاق و سیاست، رابطه تعاملى و ساختى برقرار مى‏باشد» که تعامل به معناى تأثیر و تأثر متقابل است. براین اساس، مى توان اذعان کرد که «میان اخلاق و سیاست، رابطه تداول وجود دارد» که تداول به معناى تاثیر و تأثر متزاید یا فزاینده است؛ به عبارت دیگر «اخلاق، سیرت سیاست بوده و سیاست، صورت اخلاق» و نظام هنجارى و هنجارها مى‏باشد. حتى «نظام اخلاقى، شبکه هنجارى، و سیاست شاکله راهبردى جامعه، کشور و زندگى است». هم چنین «اخلاق، نظام زیرساختى و درون‏ساختى، و سیاست، نظام سیر و ساختار روساختى و برون‏ساختى جامعه و کشور به شمار مى‏آید». بدین سان، اخلاق به عنوان منش و گرایش، ناشى از بینش و نگرش، متناسب و بر اساس آن معطوف به کنش و روش سیاسى بوده و در مقابل، سیاست به عنوان روش و کنش، برآمده از اخلاق و نظام هنجارى و تحصل‏4 عینى و عملى – مدنى آن مى‏باشد. به هر حال، اخلاق و سیاست رابطه تعاملى و ساختى وثیقى دارند؛ رابطه‏اى که بنا به تفسیر فلاسفه سیاسى‏اى هم چون حکیم ابونصر فارابى و خواجه‏نصیرالدین طوسى، اخلاق به سیاست تَعُّین مى‏دهد5 و سیاست به اخلاق، تَحَصُّل مى‏بخشد. چه‏بسا نامیدن آثار سیاسى فارابى تحت عناوین؛ «التنبیه على سبیل السعاده» و «تحصیل السعادة» که در بردارنده آمیزه‏اى بهینه از اخلاق و سیاست متعالى به منظور توسعه، تعادل و تعالى سیاسى و اجتماعى است، نیز برخاسته از این موضع باشد. آرا و آثار سیاسى فارابى برترین نمونه و نماد برجسته و پایدار پیوستگى اخلاق و سیاست و یگانگى آن‏ها در سیر و ساختار راهبردى جامعه مى‏باشد؛ موضوعى که به شدت سبب جلب نظریه سیاسى لئواشتراوس و جذب این نظریه در فلسفه سیاسى وى شده است. 6

درآمد
دیدگاه‏ها و به تبع آن رهیافت‏هاى متفاوت و گاه متعارضى در زمینه رابطه یا جدایى اخلاق و سیاست وجود داشته و دارد؛ رهیافت‏ها و دیدگاه‏هایى که ناشى از نگاه آن‏ها به اخلاق و سیاست و متناسب با برداشت آن‏ها از این دو مقوله مى‏باشد. جملگى این نگاه‏ها، برخلاف برخى ادعاهاى ظاهرى و جزئى گرایانه که ممکن است به بعضى بى‏اخلاقى‏ها در سیاست و در واقع، جدایى سیاست از اخلاق یا اخلاق زدایى سیاست معتقد بوده یا در مقابل مروج بعضى سیاست پرهیزى‏ها در اخلاق و در واقع، جدایى اخلاق از سیاست یا اخراج آموزه‏هاى سیاسى و حتى آمیزه‏هاى سیاسى از اخلاق یعنى سیاست زدایى اخلاق و منع اخلاق از سیاست‏نگرى و سیاست‏گرایى باشند، ضمن دربرداشتن ضمنى مطلق اخلاق و سیاست، در حقیقت به تبیین اخلاق مطلق یا متعالى و نیز سیاست مطلق و متعادل، به ویژه رابطه میان اخلاق متعالى و سیاست متعالى با چالش فوق مى‏پردازند؛ چالشى که در یک سوى آن رهیافت جدایى کامل اخلاق و سیاست قرار دارد و میان این دو چه بسا قائل به تباین، تقابل و حتى تضاد تا سرحد تناقض و تعارض مى‏باشد و در دیگر سوى، رهیافت عینیت و یگانگى سیاست و اخلاق قرار دارد که میان این دو حداقل به همگرایى، هماهنگى، همبستگى و حتى پیوستگى تا سرحد همگنى، همگونى و ادغام معتقد است.
براساس این دیدگاه و در چالش و پیوستار گسستگى – پیوستگى اخلاق و سیاست برمبناى این که مفهوم و گستره این دو مقوله چیست، رهیافت‏هاى مختلف و حتى متعارضى شکل گرفته که عبارت‏اند از:
الف) براساس رهیافت جدایى اخلاق از سیاست، اخلاق اصالت یا سازندگى ندارد یا در مقابل، در راهبرد جدایى سیاست از اخلاق، سیاستْ منفى بوده و تعالى‏بخش نمى‏باشد.
کارکرد اخلاق در این رهیافت، چه بسا شخصى، درونى و احیانا معنوى است، حال آن که کار ویژه سیاستْ عمومى، بیرونى و مادى مى‏باشد.
ب) در حد وسط، اخلاق و سیاست دو حوزه زندگى فردى و جمعى انسانى بوده که داراى رابطه و نسبت عموم و خصوص من وجه مى‏باشد؛ یعنى برخى امور، اخلاقى بوده و سیاسى نمى‏باشد و در مقابل نیز برخى امور، سیاسى بوده و اخلاقى نیست. در عین حال، اخلاق سیاسى و یا سیاست اخلاقى به معناى آن بخش از اخلاق و اخلاقیات است که اجتماعى و سیاسى محسوب مى شود و یا آن بخش از سیاست و سیاسیات مى‏باشد که اخلاقى به شمار مى رود و یا مراد سیاست در مورد بخش اخلاق، سیاست فرهنگى و مانند این‏ها، مى‏باشد.
ج) براساس رهیافت پیوستگى اخلاق و سیاست، اخلاق و سیاست لازم و ملزوم و بلکه عین هم بوده و حداکثر مراتب دوگانه یا حقیقت و واقعیت واحد و یگانه محسوب مى‏شوند، بدین سان که اخلاق سیاسى، به معناى معطوف بودن اخلاق به سیاست و موثر در آن و بلکه محور، مبنا و غایت و در نتیجه، تعیین کننده در سیاست است، همچنان که سیاست اخلاقى به معناى مبتنى بودن و متاثر بودن سیاست از اخلاق – خواه مطلق اخلاق تا اخلاق مطلق – مى‏باشد. بدین ترتیب، اخلاق از بنیادین‏ترین، جزئى‏ترین و شخصى‏ترین مراحل و مراتب آن تا کلى‏ترین و فراگیرترین وجوه جمعى تا سرحد جهانى، معطوف به سیاست بوده و در آن بازتاب مى یابد. و از مبادى، ارکان و اجزاى سیاست به شمار مى‏رود، هم‏چنان که سیاست در کلى‏ترین صورت، سیر و ساختار راهبردى و تحققى اخلاق در تمامى گستره ها و بخش هاى اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى به شمار مى آید.
بدین ترتیب، مطلق اخلاق نظام هنجارى به سان اسکلت‏بندى سیر و ساختار سیاست بوده و اخلاق متعالى، جنبه تعالى و تعالى بخش سیاست و صورت و ساختار آن است و در مقابل، سیاست سیر و ساختار راهبردى اخلاق یا ترسیم و تحقق نظام هنجارى در میان ملت و جامعه سیاسى به شمار مى آید. براین اساس، اخلاق شاکله سیاست بوده و سیاست صورت، سِیَر و ساختار عمومى اخلاق است. در این راستا، سیاست متعالى آمیزه‏اى بهینه، سازوار، کارآمد و در نتیجه، اثر بخش و بهره ور از اخلاق متعالى و سِیَر و ساختار راهبردى به منظور تعالى و تعالى‏بخشى است.
در نمودار بالا، بردارهاى افقى، نشان دهنده هنجارهاى مادى، اقتصادى و توسعه بوده و بردارهاى عمودى، شاخص هنجارهاى معنوى، فرهنگى و متعالى است. کارکرد سیاست کارکرد سیاسى هنجارها، کارکرد هنجارهاى سیاسى و ایجاد تعادل و توازن میان هنجارهاى مادى و اقتصادى به منظور تامین هنجارهاى معنوى، فرهنگى و متعالى مى باشد و کارویژه آن، نظام سیاسى و دولت به عنوان برترین نهاد سیاسى، ترسیم و تنظیم ساختارى و راهبردى شبکه هنجارها و تحقق عملى و عینى هنجارهاى نظام براى دست یابى به توسعه اقتصادى، تعادل سیاسى و اجتماعى و تعالى فرهنگى و معنوى است.
در تعبیرى اخلاق، دین و معنویت و ارزش، به سان روح و سیاست، و دولت به سان جسم و ابزار فرض شده است. مراد از دین و شریعت در این جا نظام راهبردى اعم از نظام معرفتى، نظام حقوقى و نظام هنجارى و اخلاقى مى باشد. 7
بر اساس رهیافت‏هاى پیش گفته و در مقام نقدگذارى آن‏ها، برخى اخلاق را مربوط به حوزه ارزش‏ها، و سیاست را مربوط به حوزه قدرت دانسته‏اند بنابراین به جدایى کامل اخلاق از سیاست معتقدند. آن چه از نظریه نیچه برداشت مى‏شود، اوج این چنین رهیافتى به شمار مى‏آید. 8 نیچه در واقع، مخالف اخلاق ضعیف، ذلت پذیرى و ضعف اخلاقى مى‏باشد که به زعم وى، در مسیحیت رواج دارد. ایشان اخلاق توانایان را چه در قالب اَبَر انسان یا اراده معطوف به قدرت، نه تنها تایید مى‏کند، بلکه سخت نیز مى‏ستاید. 9 شبهه جدایى اخلاق از سیاست، در نظریه‏ها و نظام‏هاى مدرنیستى اعم از لیبرالیستى و سوسیالیستى با شدت و ضعف‏هایى، مواجه است‏10 در این رهیافت، بیشتر گونه‏اى اخلاق ماتریالیستى، اومانیستى و ناتورالیستى‏11 یا مادى و طبیعى در سیاست ترویج مى‏گردد تا بى‏اخلاقى به معناى مطلق که در تمامى عرصه‏هاى زندگى انسانى از جمله در قلمرو زندگانى سیاسى او کارى ناشدنى است.
هم چنین در ظاهر، گاه اخلاقِ به معناى اخلاق و ارزش هاى شخصى یا درونى، جدا از حوزه سیاستِ به معناى امور برونى، اجتماعى و مدنى انگاشته شده است، ولى باز هم نقش و تاثیر اشخاص در جامعه و سیاست و بازتاب اخلاق در آن‏ها، قابل توجه بوده و چه بسا حتى تعیین‏کننده است. ضمن این که این به معناى کم رنگى مشترکات و مشابهت‏هاى اخلاقى اشخاص در اجتماع و اخلاق مشترک اجتماعى و سیاسى جامعه و کم توجهى به آن نمى‏باشد؛ به عبارت دیگر، هم اخلاق شخصى، جمعى و نیز سیاسى موضوعیت، وجود و حتى ضرورت داشته و هم این حوزه‏ها و گستره‏هاى اخلاقى داراى تاثیر و تاثر متقابل و بلکه متزاید هستند، به گونه‏اى که هرگونه تغییر و یا تحول کّمى یا کیفى در هریک از آن ها، به همان میزان در سایر عرصه هاى اخلاقى و سیاسى بازتاب یافته، اثرگذار خواهد بود. 12
اخلاق به عنوان فضیلت، سعادت و خیر بایسته و شایسته که با گزاره‏هاى انشایى بایست و نبایست، شایست و ناشایست، خوب و بد و مانند این ها ارایه مى‏شود، چه بسا رهیافتى هنجارى، با احکام ارزشى و حتى سنجشى‏13 تلقى شده و به عنوان علوم دستورى یا تجویزى، جدا از سیاست و حتى رو در روى آن به عنوان دانش توصیفى پنداشته شده است، همان گونه که در فلسفه و سیاست پوزیتیویستى و دیدگاه‏هاى متاثر از آن شاهد آن بوده و هستیم. 14 و بر این اساس سیاست و دانش سیاسى قدیم و شرقى را هنجارى و اخلاقى، و سیاست و دانش سیاسى جدید و غربى را عینى و علمى (توصیفى – تبیینى‏15 و تجربى) معرفى مى‏کنند16 و میان سیاست اخلاق یا سیاست آمیخته با اخلاق و سیاست به اصطلاح عینى و علمى جدایى و فاصله زمانى و تمایز ماهوى تصویر مى‏نمایند.

خاتمه‏
از حیث دیرینه‏شناسى و تبارشناسى اخلاق و سیاست و رابطه این دو به عنوان پیشینه و پشتوانه نظرى و عملى این بحث مى‏توان گفت که اخلاق و سیاست در شرق و ایران باستان به عنوان خاستگاه سیاست، مدنیت و حتى اخلاق و دیانت، همانند دین و سیاست آمیزه‏اى به هم پیوسته، همگن و همگون بود، به همین منظور دچار افراط و یا تفریطها و استفاده‏ها و سوء استفاده‏هاى گوناگونى واقع مى‏شد. 17 در غرب، یونان باستان و آتن سوفیست ها براى نخستین بار به اخلاق و رابطه آن با سیاست به سان پدیده‏هاى متعین گرایش یافتند، لیکن بیشتر خود به اخلاق نسبى و نسبیت اخلاق در سیاست سوفیستى کشیده شدند و دیگران را در این وادى بحران‏زا فرو غلتانیدند. سقراط با نگاه حکمت، به اخلاق و سیاست و رابطه وثیق آن‏ها گرایش یافت. افلاطون به تدوین حکمت اخلاق و سیاست، اخلاق سیاسى و سیاست اخلاقى در قالب آرا و آثارى همت گماشت. ارسطو به علوم منطق، سیاست و اخلاق به ویژه در کتاب سیاست و اخلاق نیکوماخوس خویش پرداخت. 18 جریانات فکرى و سیاسى قهقرایى پساارسطویى، هم چون جریان‏هاى پسامدرنیستى امروزین، به تعارض‏گونگى و آنارشى سیاسى و اخلاقى دچار آمدند. نسبى گرایان مطلق و کلبیون، اخلاق‏گرایى را محملى براى سیاست‏گریزى و سیاست پرهیزى و حتى سیاست‏ستیزى خویش قرار دادند و رواقیون و اپیکورى‏ها، سیاست زدگى را ابزارى براى اخلاق‏گرایى مبتذل یا ابتذال اخلاقى و اخلاق‏عوامانه و عوام فریبانه خود ساختند. 19 تا جایى که حتى با ظهور و رسمیت دین مسیح که تا آن زمان برترین نماد دمیدن روح اخلاق و معنویت در سیاست، قدرت و دولت بود، باز کارى از پیش نرفت، به گونه اى که جز رگه باریک ولى کمابیش ممتدى از اخلاق و سیاست متعادل و متعالى به هم پیوسته، 20 دوآلیسم سیاسى و دینى از جمله اخلاقى و آیین دو شمشیر21 و اوج آن در نظریه و کتاب «شهرخداى» سنت اگوستین (قرن پنجم میلادى)، جریان غالب غرب را در این زمینه تشکیل مى داد.
دین اسلام در راستاى دین توحیدى و مدنى ابراهیمى و به عنوان دین خاتم و جهانى، با آمیختگى بهینه و بسامان دین و سیاست و به تبع آن اخلاق و سیاست، معنویت مقتدر و انسانیت و مانند این‏ها، کارآمدى کامل خویش را به سان دینى مدنى، اخلاقى و متعالى به منصه ظهور رسانید. فارابى، خواجه نصیرالدین طوسى و حضرت امام خمینى (ره)، برجسته‏ترین شخصیت‏هاى شاخص عینیت اخلاق و سیاست در رویکرد اخلاق و سیاست متعادل و متعالى و در رهیافت اسلامى و توحیدى اخلاق و سیاست به شمار مى آیند. 22 دوران مدرن در غرب که رنسانس یا بازگشت به ماتریالیسم و اومانیسم یونانى و رومى محسوب مى گردد، از بدو زایش از حیث اخلاق و سیاست متعادل و سیاسى، در دیدِ سیاسى و به ویژه اخلاقى گرفتار دو بینى و کم سویى، و در عمل و کردار سیاسى و اخلاقى دچار نارسایى و ناسازوارى شده است. شبهه جدایى تا حد تعارض اخلاق، دین و معنویت با سیاست تحت عناوین سکولاریسم، لائیسیته و مانند این‏ها، و نسبیت تا حد نسبیت مطلق اخلاق پوچ و هیچ‏گرایانه‏23 در این شرایط، غالب مى نماید. بحران معنویت ناشى از نیهیلیسم معرفتى و اخلاقى در سیاست برخى از فرهیختگان را به نقادى مدرنیسم واداشت، لکن اغلب جدا از برخورد سلبى با تمامیت یا برخى مظاهر و یا ارکان مدرنیسم، نظریه‏اى اثباتى، اصلاحى یا جایگزین ارایه نداده و بلکه به انجام این چنین رسالت خطیرى قادر نبوده و نمى باشند. از این بدتر، پسامدرنیست‏ها هستند که به جاى نقد به نفى مدرنیسم، آن هم نه با کاوش‏هاى شالوده‏شکنانه، بلکه با داعیه‏هاى ظاهرنگرانه و جزءگرایانه روى آورده‏اند؛ حرکت‏هایى ناهمگون و ناسخته که بیشتر انفعال‏آمیز بوده و چه بسا صرفا در جهت تعارض و به سان جایگزین مدرنیسم مى‏باشد. به همین سبب، اینان به نسبیت مطلق اخلاق و سیاست و هرج و مرج گونه روابط آن‏ها گرایش یافته‏اند. فرایندى که چیزى جز تقویت و تداوم اخلاق و سیاست طبیعى و تنازع‏خیز در پى نخواهد داشت؛ 24 اوضاع و چالشى که داراى رویکرد اخلاق و سیاست متعادل و متعالى، رهیافت پیوستگى اخلاق و سیاست، راهبرد اخلاق سیاسى و سیاست اخلاقى به معناى واقعى آن و راه برون رفت از آن و فرا رفت به سیاست و سامانه‏اى رسا و سازوار در سطح ملى و جهانى مى‏باشد.

برآمد
این پیش‏فرض که اخلاق و سیاست شاخص برترى مزیت انسان بر سایر جانداران و پدیده‏ها مى‏باشد و اخلاق مجموعه و بلکه منظومه و شبکه هنجارها و نظام هنجارى جامعه تلقى مى‏گردد و سیاست، سازه نظام‏مند و شاکله راهبردى نهادمند کشور است، در این شرایط اولاً: مطلق اخلاق و مطلق سیاست و نیز اخلاق مطلق و متعالى و سیاست مطلق و متعالى نه تنها داراى پیوست بوده، بلکه لازم و ملزوم یکدیگرند؛
ثانیاً: در چنین پیوستارى، اخلاق شبکه استخوان‏بندى ساختار نظام سیاسى و درون سازه سیر سیاست را تشکیل مى‏دهد و در مقابل، سیاست سازه ساختارى نظام هنجارها و نظام راهبردى شبکه هنجارى به شمار مى‏آید. بدین ترتیب اخلاق، منش و سیرت سیاست، و سیاست صورت ساختارى، روش و سیر راهبردى و کنش عمومى و فرابردى اخلاق تلقى مى‏شود؛ به عبارت دیگر، اخلاق نظام هنجارى و ارزش ها، منش، درون‏داشت، ملکات، عادات و سیرت تا سر حد هویت و حتى شخصیت فردى افراد، گروهى گروه‏ها و اجتماعى اجتماعات نظام و جامعه آن‏ها بوده و سیاست و سیر و ساختار سیاسى، صورت، علت صورى و صورت علّى و سامان بخش جامعه، نظام و افراد و گروه هاى اجتماعى مربوطه محسوب مى شود، بنابراین اخلاق و سیاست داراى رابطه وثیق ساختى و صورى هستند؛
ثالثاً: فراتر از این‏ها، میان اخلاق و سیاست رابطه وثیق تعاملى یعنى تاثیر و تاثر متقابل، و رابطه تداولى یعنى تاثیر و تاثر متزاید تا سر حد رابطه على و معلولى بر قرار است. چنان که خداوند – تبارک و تعالى – مى‏فرمایند که: «إ نّ الله لا یغیر مابقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم»، تغییر برون، سرنوشت، سیاست و ساختار راهبردى ملت ها و کشورها به عنوان متغیر وابسته و تابع، معلول و مرهون و در گرو تغییر درون، سرشت، هویت، فرهنگ و اخلاق آن‏ها مى‏باشد. بنابراین، هرگونه تغییر کمّى یا کیفى و شکلى و تحول جوهرى یا ماهوى و ذاتى به هر میزان – خواه کاهش یا افزایش مثبت و سازنده یا منفى و بازدارنده – ضمیر هرگونه تغییر و تحول سیاسى به همان تناسب بوده و آثار و تبعات سیاسى خاص خویش را به دنبال داشته و خواهد داشت، چنان که منشأ و مبدأ عملى هرگونه سیر و ساختار سیاسى و سازه آن را باید در درون سازه و زیرساخت ماهوى آن به سان پیشینه و پشتوانه راهبردى سیاست جست و جو کرد.
قد جعلنا الحبل فى اعناقهم
و اتخذنا الحبل من اخلاقهم‏
(مثنوى مولوى)
در این راستا، اخلاق متعادل و متعالى، سیاست متعادل و متعالى متناسب و خاص خویش را ایجاب مى‏کند، هم‏چنان که سیاست متعادل و متعالى، اخلاق متعادل و متعالى را تحقق مى‏بخشد.
غره شیرت بخواهد امتحان
نقش شیر و آن گه اخلاق سگان‏
(مولوى)
مراد از اخلاق و سیاست متعادل و متعالى یا حقیقى و یقینى کامل و کارآمد انسانى و انسان‏ساز، خواه اخلاق و سیاست مطلق و متعالى نهایین و در حد نظام، جهان و جامعه معصوم (ع) و خواه غیر نهایین و در حد نظام، کشور و جامعه قدر متیقن و قدر مقدور غیر معصوم در زمان غیبت و در فرابرد انتظار مثبت، سازنده و پویا در عصر حاضر و فرارو است؛ راهبردى که به قدر فهم و درک علمى اخلاقى و سیاسى ما و به میزان قدرت، امکان و کارآمدى سیاسى و اخلاقى در این زمان و از جمله در جمهورى اسلامى ایران میسور و عملى مى‏باشد.
ظاهر کافر ملوث نیست زین
آن نجاست هست در اخلاق و دین‏
(مثنوى)
بر این اساس، هر نظام اخلاقى و سیاسى نامتعالى نیز این چنین رابطه‏اى دارد. چه اخلاق و سیاست طبیعى تک‏ساحتى صرفا اقتصادى‏نگر و توسعه گرا یا اخلاق و سیاست تنازعى و سیطره‏طلبانه استبدادى و استکبارى ملى تا جهانى که در ایجاب و ایجاد یکدیگر تاثیرگذار و بلکه تعیین کننده هستند.
ناریان مر ناریان را جاذبند
نوریان مر نوریان را طالبند
(مولوى)
نیروها، نهادها و اخلاق نارى، طبیعى و تنازعى و سوزنده سبب و زمینه‏ساز نیروها، نهادها و سیاست و سازمان‏هاى نارى و ویران‏گر هستند، هم‏چنان که نیروها، نهادها و اخلاق نورى، روشنگر و تعالى‏بخش، زمینه‏ساز نیروها، نهادها و سیاست‏هاى روشنى‏بخش و تعالى‏آفرین‏اند.
در نهایت، کار ویژه و کارآیى توأمان اخلاق و سیاست، در رهیافت اخلاق و سیاست متعالى، انسان‏سازى جامعه و جهان و جهانى‏سازى و جامعه‏سازى انسانى با تامین توأمان توسعه اقتصادى، تعادل سیاسى و در جهت تعالى فرهنگى و معنوى با تبیین و تحقق آزادى‏هاى مشروع فردى، عدالت اجتماعى و به وسیله اقتدار قانونى و مدیریت راهبردى و معمارگونه دولت میسر مى‏باشد. اخلاق و دانش، فلسفه و حکمت و بینش، نگرش و گرایش اخلاقى با تعیین، تشخیص و تجویز و نیز ترویج هنجارهاى فردى و جمعى اعم از عمومى یا اقتصادى، فرهنگى و سیاسى، در ایجاد انگیزه و زیرسازه و حتى زیرساخت نظام سیاسى، جامعه، کشور و دولت و سیاست هاى آن اثر گذار و تعیین کننده خواهد بود. در مقابل، سیاست، دولت و حتى نظام سیاسى و دانش، فلسفه و حکمت و بینش، نگرش و گرایش سیاسى با ترسیم، تنظیم و تامین و نیز تحقق ساختارى و نیز سازه‏ها و راهبردهاى فرابردى جامعه و کشور اثر گذار و تعیین کننده مى‏باشد. بدین ترتیب هر دور فرایند اخلاق و سیاست در کارآیى و کارآمدى عمومى، سیاسى و ملى اعم از بهره ورى و اثربخشى اقتصادى، فرهنگى و سیاستى، و در پویایى و نتیجه و بالندگى فراگیر اجتماعى تاثیر سرشت‏ساز و سرنوشت‏سازى داشته و خواهند داشت.

پى‏نوشت‏ها
1. لئواشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى. ص 48، نیز در خصوص رابطه علم سیاست ماکیاولى و نگرش علمى طبیعى، روجوع شود به همان، ص 59، علاوه بر این‏ها رجوع شود به: نظریه‏هاى نظام سیاسى، ویلیام تى. بلوم، ج 1، صص 445. البته صرف نظر از بسیارى نقطه نظرات مثبت یا منفى در آثار و آراء سیاسى ماکیاولى از جمله در گفتارها، به نقل از همان، ص 417 و ص 434، در حقیقت، نظریه سیاسى وى حاوى نوعى اخلاق منفى است. براى نمونه ر. ک: خداوندان اندیشه سیاسى، و. ت. جونز، ترجمه، ص 48 بویژه آن‏جا که تصریح مى‏سازد؛ فضایل عبارتنداز: نیرنگ، فریب و جز این، یعنى درست همان (اخلاق و) صفاتى که ماکیاول بر مى‏شمارد.
2. براى نمونه ر. ک: فلسفه سیاسى چیست؟ بویژه گفتار اول و ص 14، 20، 28، 57، 59.
3. همان، ص 66.
4. تحصل به معناى صورت دهى، بازتولید و بازسازى اخلاق و نظام اخلاقى در جهت تأمین و تحصیل منافع، مصالح و اهداف عمومى، ملى و راهبردى. براى نمونه ر. ک: واژه نامه فلسفى، ص 76. بدین سبب فارابى، براساس رهیافت کتاب آرا اهل مدینه و نیز سیاست مدینه، پس از کتاب تنبیه على سبیل السعاده، کتاب تحصیل السعاده را مى‏آورند. که به معناى بازسازى اخلاق و سعادت در جامعه و سیاست و متقابل بازسازى جامعه براساس اخلاق و نظام هنجارى است که در آثار پیشین بدان پرداخته است. همچنان که در کتاب تحصیل سعاده خویش در تصریح بدین رابطه سیاست با اخلاق مى‏آورد: «المبادى العقلیه و… الافعال و الملکات (الاخلاق) بها یسمى الانسان… فیحصل من ذلک العلم الانسانى و العلم المدنى، نقل از واژه نامه فلسفى، ص 189. ابن سینا نیز در الشفاى خود، موجود یعنى ایجاد، مثبت یعنى نمود دادن و تحصیل را یکى دانسته و مى‏گوید: «فالموجود و المثبت و المحصل اسماء مترادفه على معنى واحده»، نقل از واژه نامه فلسفى، ص 76.
5. ر. ک: فرهنگ فلسفى، ص 242 نیز فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، صص 7 – 96. در واژه نامه فلسفى، ص 207 آمده است؛ «التعین، هو التشخص. »
6. ر. ک.: لئواشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه دکتر فرهنگ رجایى و نیز لئواشتراوس وگراپسى، نقد دولت جدید، با ترجمه تدین. حتى نقادى تاسر حد نفى علم، فلسفه، سیاست و اخلاق و اخلاق زدایى مدرن از سوى اشتراوس، کاملاً به پشتوانه نظرى و رهیافت کارآمد فارابى در پیوستگى بهینه و سازوار اخلاق و سیاست وى استوار است.
7. از جمله ر. ک: ترجمه و تفسیر الشواهد الربوبیه، ملاصدرا، به قلم دکتر جواد مصلح، مبحث رابطه دین و سیاست یا شریعت و دولت، صص 8 – 496. اگرچه ظاهراً در این موضع رابطه دین و سیاست با الگوى رابطه روح و جسم توسط ملاصدرا ارایه شده است. لکن از آن جایى که اخلاق، یکى از ارکان سه گانه زیر مجموعه دین اعم از نظام معرفتى، نظام حقوقى و نظام اخلاقى به شمار مى‏آید، عملاً شامل تبیین همین رابطه میان اخلاق و سیاست نیز مى‏باشد.
8. ر. ک: آثار نیچه و نیز آثار در مورد نیچه که غالباً و بلکه نوعاً بدان پرداخته‏اند. براى نمونه: اراده معطوف به قدرت، آزمایشى در دگرگونى همه ارزش‏ها، وى در این نگاه در حقیقت مدعى جدایى اخلاق انسانى، فاضل و متعالى و جایگزنى اخلاق قدرت مى‏باشد. خداوندان اندیشه سیاسى، ج 2، قسمت اول، ص 45. نیچه از حیث نگاه اخلاقى شاید متأثر از سوفیستى چون تراسیماخوس باشد. بلکه بیشتر مى‏توان گفت وى این گونه اخلاق را ریشه‏هاى فرهنگى و سیاسى غرب و مدرنیسم مى‏داند. کما این که ماکیاولى نیز این چنین اخلاقى را در سیاست طبیعى مورد نظر خویش ترویج مى‏سازد (همان،). این همان اخلاق داروینیستى و تنازعى محسوب مى‏گردد. نیز نگاه کنید به فرهنگ فلسفى، جمیل صلیبا، ترجمه صانعى، تهران، حکمت، 1366، ص 122.
9. ر. ک: اراده معطوف به قدرت، نیچه، صص 2 – 61 به بعد. نیز نیچه، اثر استون، ص 94 و ص 117.
10. سکولاریسم، اساساً به معناى جدایى دین و از جمله اخلاق از سیاست و دنیا بوده کما اینکه لائیسیته، به معناى دنیوى و عرفى سازى و سیاست بدون دین، اخلاق و معنویت مى‏باشد. این مورد را بیشتر مى‏توان Immoral دانست ر. ک: فرهنگ فلسفى، ص 121 و نیز ص 542 تحت عنوان لا اخلاقى، ضد اخلاقى، غیر اخلاقى و ضد اخلاق گرایى.
11. و به تعبیرى نیچریه در گفتمان سید جمال الدین اسدآبادى. وى از نخستین نواندیشان سیاسى شرق بوده که به ماهیت طبیعى مدرنیسم پى‏برده و رساله‏اى نیز تحت همین عنوان در نقد و نفى رویکرد طبیعت انگارانه آن به رشته تحریر در آورده است. وى بدین ترتیب در حقیقت آژیر خطر بحران زایى مدرن را به صدا در مى‏آورد.
12. علاوه بر این مى‏توان رابطه مزبور را متزاید، یعنى تأثیر و تأثر فزاینده نیز دانست. به گونه‏اى که با افزایش کمى و کیفى اخلاق و ارتقاى ماهوى و جوهرى آن، افزایش کمى و کیفى سیاست و ارتقاى ماهوى و جوهرى آن را انتظار داشته و شاهد خواهیم بود.
13. فرهنگ فلسفى، ص 542.
14. همان.
15. در انگاره پوزیتیویستى یا نمودشناسى، تبیین علمى، در حقیقت همان توصیف علمى به شمار مى‏آید، نمونه آن در «تبیین در علوم اجتماعى» اثر دانیل لیتل است. حال این که تبیین، بیشتر فهم و تفهم مفهومى و محتوایى پدیده‏ها را از جمله اخلاق و سیاست که فراى توصیف علمى آن‏ها بوده را مى‏رساند.
16. ر. ک: فلسفه پوزیتیویستى و نیز سیاست پوزیتیویستى اثر اگوست کنت فرانسوى، موسس رهیافت نوین پوزیتیویسم و آراء و آثار در مورد آن و یا متأثر از آن. در کتاب خداوندان اندیشه سیاسى، جستارهایى از آراء و نوشتارهاى کنت در این زمینه آمده است. براى نمونه، ویلیام تى بلوم، در کتاب نظریه‏هاى نظام سیاسى خویش، اندیشه پیشین تحت عنوان کلاسیک را در اهتمام بیشتر به فضیلت، اخلاق، خیر و سعادت مى‏داند. کما این که وى مدعى مى‏شود که اندیشه‏هاى سیاسى مدرن، عمدتاً و بلکه اساساً بدین مباحث کم توجه و حتى بى‏توجه هستند. ج 1، بخش یکم تحت عنوان نظریه‏هاى فضیلت، ص 14 و نیز بخش دوم تحت عنوان نظریه‏هاى آزادى، ص 503. در زمینه عدم رعایت اخلاق در سیاست و بلکه در زمینه اخلاق منفى یا اخلاق سیاسى به تعبیر وى روباه صفتانه، نگاه کنید به شهریار ماکیاولى، ص 94 و 95 مبنى بر روباه صفتى اخلاقى و سیاسى و نیز ص 90 در زمینه عدم رعایت اخلاق و ضرورت ظلم و بى‏عدالتى در صورت لزوم و مانند این‏ها.
17. براى نمونه ر. ک: جاویدان خرد، ابن مسکویه، بویژه ص 5 مقدمه. و نیز تجارب امم، مسکویه، بویژه ص 116، مسکویه خود صاحب یکى از محکم‏ترین آثار اخلاق فلسفى و یا فلسفى اخلاقى تحت عنوان تهذیب مى‏باشد. این کتاب، آثار زیادى بر آراء پس از وى بویژه در جهان اسلام و در میان اسلامیان، بر جاى گذاشته است. کتاب نامه تنسر، عموماً و بویژه ص 53 و «السعاده و الاسعاد» ابوالحسن عامرى، عموماً و بویژه ص 211، نیز در این زمینه راهنما هستند. در این آثار، یگانگى دین با سیاست و در نتیجه بر این اساس، پیوند اخلاق و سیاست و نوع آن مطرح گردیده است. چرا که اخلاق یکى از زیر مجموعه‏هاى دین محسوب مى‏گردد.
18. براى نمونه ر. ک: جمهوریت و نیز نوامیس و بلکه سایر رسایل افلاطون، کتاب‏هاى سیاست و نیز اخلاق نیکوماخوس ارسطو که چند ترجمه تاکنون خورده است. مطهرى، در کتاب حکمت عملى خویش، از زیر مجموعه آشنایى با علوم اسلامى، به اخلاق افلاطونى (ص 197) و ارسطویى (ص 202) پرداخته است.
19. حکمت عملى، مطهرى، ص 215 و ص 210 و نیز ص 205 و ص 208 به ترتیب فلسفه، اخلاق و سیاست شکاکان و کلبیون.
20. چنان چه ویلیام تى. بلوم در کتاب نظریه‏ها و نظام سیاسى خویش، همواره در صدد نمایش و نشان دادن این جریان در فلسفه و سیاست کلاسیک و مدرن و نمود جسارتهاى اخلاق گرایانه آن است. ر. ک: پیشین.
21. متعلق به پاپ گلاسیوس اول، قرن 5 م، ر. ک: مکتب‏هاى سیاسى، پاسارگاد، واژه آیین دو شمشیر.
22. ر. ک: فارابى، احصاء علوم؛ آراء اهل مدینه؛ سیاست مدنیه؛ تحصیل سعادت؛ تنبیه على سبیل السعاده و فصول منتزعه و خواجه نصیر، اخلاق ناصرى؛ اخلاق محتشمى؛ اوصاف اشراف و مصباح الهدایه و نیز امام خمینى (ره)، شرح جنود عقل و جنود جهل. آثارى چون کیمیاى سعادت، احیا علوم دین غزالى و معراج السعاده و مفتاح السعاده نراقیین نیز از این زمره مى باشند.
23. «نسبیت اخلاقى، نظر کسانى است که مى‏گویند: تصور خیر و شر نسبت به زمان و مکان متغیر است، بدون این که این تغییر با توأم با پیشرفت معینى باشد. » فرهنگ فلسفى، ص 631. نسبیت اخلاقى با نسبیت معرفتى و سیاسى پیوند داشته و به نسبیت مطلق تا حد شکاکیت، انکار و آنارشى یا نیهیلیسم و پوچ انگارى و درهم انگارى که همان آنارشیسم معرفتى) Agnosticism (، اخلاقى و سیاسى است، فرو مى‏رود.
24. براى نمونه، ر. ک: اشتراوس، مکتب فرانکفورت، فلسفه سیاسى چیست؟ نظریه و روش در علوم سیاسى. ویژه در مبحث علوم هنجارى، آثار میشل فوکو و آثار در مورد وى از جمله فوکو، پساساختارگرایى و پساهرمونتیک.

 

منبع: فصلنامه علوم سیاسی 1383 شماره 26، تابستان
نویسنده : علیرضا صدرا