نگاهی تطبیقی بر اندیشه ابن عربی و سید‎ حیدر آملی با تکیه بر بحث ولایت

0
64

دکتر فاطمه مغیثی

چکیده یکی از ارکان اصلی دین و خصوصا عرفان اسلامی، ولایت است که قبول طاعات و عبادات در گرو آن بیان شده است. دو عارف بزرگ محی الدین ابن عربی و سیدحیدر آملی نیز به این بحث پرداخته اند. دیدگاهشان در مورادی کاملا مشابه، و در موردی بسیار متفاوت است. در تعریف اصطلاح ولایت و ویژگیهای «ولی» نقاط مشترک فراوانی دارند اما در مورد مسئله ی مهم خاتم اولیاء، خصوصا در مصداق آن اختلاف نظرهای اساسی به چشم می آید. البته هر یک بر اساس ادله ی مورد قبول خود سخن رانده اند. بیان ابن عربی در مورد خاتم اولیاء بودن حضرت مهدی (علیه السلام) بسیار مغشوش است و اظهار نظر را دشوار می نمایاند. رأی سید حیدر با عقاید شیعی کاملا هم خوان می باشد. این پژوهش به تطبيق نظر ابن عربی و سیدحیدر آملی در مسئله ولایت و خاتم اولیاء می پردازد و استدلال های هر یک بررسی می گردد.

واژه های کلیدی: ولایت، عرفان، ابن عربی، سید حیدر آملی

 

مقدمه

یکی از مباحث مهمی که در عرفان اسلامی اهمیت به سزایی دارد، مسئله ی “ولایت” است. عارفان بزرگ در آثار مکتوب خویش کوشیده اند تا زوایای مختلف آن را روشن نمایند. آن را با واژه هایی مانند “فنای ذاتی” ، “مقام محو اسم” و “مقام توحید ذات” تعبیر کرده اند. از جمله دو شخصیت برجسته ی جهان عرفان اسلامی که به این بحث پرداخته اند، ابن عربی و سید حیدر آملی را می توان نام برد. این دو، چهره ی شاخص در عرصه ی عرفان اسلامی هستند و تاثیرات فراوانی در عرفان خصوصا پیشبرد عرفان نظری داشته اند. اندیشه ی ولایت ساحتی الهی و حقانی از نظام هستی را به تصویر می کشد و از حقیقتی بی رنگ که منشأ پیوند انسان کامل و حقیقت عالم است، سخن می گوید. بررسی “ولایت” در کلام عرفان، آن را به روشنی معنا می کند. از آن جا که پژوهش تطبیقی سهم زیادی در پیشبرد عرصه ی علم دارد، نوشتار حاضر در پی آن است که نگاه تطبیقی بین نظرات ابن عربی و سید حیدر آملی داشته باشد.

معناشناسی ولایت

از نظر لغت دانان کلماتی همچون ولایت – مكسور الواو، ولایت مفتوح الواو-، ولی، اولی، والی، ولاء و مولی همگی از ریشه ی ولی- به فتح واو و سکون لام- است. معنای اصلی کلمه “ولایت”، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است، به گونه ای که فاصله ای میان آن دو نباشد. مانند جلس زيد ويليه حسن؛ یعنی زید نشست و بی فاصله حسن در کنار او نشست. از این رو اصحاب لغت “ولی” را نزدیک شدن، دوست و مددکار، دوستدار، هم پیمان و یاور، قرب ( چه قرب مکانی و چه قرب معنوی) و تصدی امر معنا کرده اند. البته ولایت – مكسور الواو- به معنی نصرت و یاوری و ولایت – مفتوح الواو – به معنای سرپرستی وتصدی و همچنین صاحب اختیاری و تسلط داشتن می باشد.(مفردات راغب، ۱۳۸۴ش، ص۵۳۳) وجه جامع تمامی این معانی که برای ولایت ذکر شد عبارت است از قربی که باعث و مجوز نوع خاصی از تصرف و مالکیت و تدبیر می شود.( طبا طبایی، ۱۳۸۵ش، ج۶، ص۱۵) طبرسی نیز در ذیل آیه ی ۲۵۷ سوره ی بقره ” الله ولي الذين آمنوا ” گفته است ولی از ریشه ی ولی – به سکون لام- به مفهوم قرب بدون فاصله است و به کسی اطلاق می گردد که به موجب همین نزدیکی به تدبیر و نظم و نسق امور از دیگرن احق و اولی باشد. (طبرسی، ۱۴۱۵، ج ۲، ص ۱۶۴)

كلمه ولایت در قرآن

ولا، ولایت، ولایت، ولی، مولی، اولیاء همه از ماده ی “ولی” مشتق شده اند. این ماده از واژه های پرکاربرد در قرآن کریم به شمار می رود. ۱۲۴ بار در قالب اسم و ۱۱۲ بار در قالب فعل و گاهی با مفهوم اسم فاعل و گاهی با مفهوم اسم مفعول آمده است. خود واژه ی “ولی”۴۴ بار در قرآن تکرار شده که ۲۶ مورد آن با بار معنایی مثبت و ۱۸ مورد آن با بار معنایی منفی به کار رفته است. کلمه “اولياء” که جمع ولی است نیز ۴۲ بار در قرآن ذکر شده ۱۴ موردش اثبات و انحصار ولایت حضرت حق می کند و ۵ مرتبه ی دیگر درباره ی ولایت اولیای الهی و مؤمنان و ۲۳ مورد آن درباره ی نفی ولایت کافران و شیاطین و دیگر ولایت های منفی می باشد. کاربرد این موارد بستگی به سبک و سیاق جمله و مفهومی که در قالب جمله آمده است، دارد.

 

معنای “ولایت” در قرآن شامل همه ی مصادیقی که ذکر شد، می شود. ولایتی که برای حضرت حق برشمرده می شود؛ همان ولایتی است که برای رسول الله (صلى الله عليه وآله) بیان می گردد و همچنین ولایت این دو ورای ولای ائمه ی معصومین (عليهم السلام) نیست. در قرآن کریم آمده است: “انما ولیکم الله و رسوله واولی الامر منکم ..” البته در آیاتی اشاره شده که ولایت منحصر در خداوند است ؛ “فالله هو الولی”(سوره مبارکه ی شوری، آیه ۹) و در جای دیگر آمده است؛ “فاطر السموات و الارض و انت وليي في الدنيا و آخره “(سوره مبارکه ی یوسف، آیه ی ۱۰۱) از چنین تعبیری می توان به این نتیجه رسید که ولایت الهی نه تنها بر انسان بلکه بر تمام موجودات زمین و آسمان سیطره دارد و گستره ی ولایت حق فراگیر است. خداوند ولی حقیقی بر تمامی موجودات و بندگان الهی است و البته منافاتی با ولایت معصومین (عليه السلام) ندارد. به عبارت روشن تر ولایت آنان در راستای ولایت الهی می باشد و ادامه ی همان ولایت را دارند.

ولایت از منظر ابن عربی

در اندیشه های محی الدین ابن عربی بحث ولایت از جایگاه ویژه ای برخوردار است به طوری که در کتاب الفتوحات المكيه في معرفه الاسرار المالكية و الملكيه، ۱۳۸ بار کلمه ولایت تکرار می شود و در این مورد توضیحی می آید. در یک نگاه کلی می توان گفت وی نبوت را به نبوت انبایی و تشریعی تقسیم کرده است که انبایی خبر دادن از حقایق، یعنی ذات و صفات و اسمای الهی است. نبوت تشریعی، همین نبوت است به اضافه ی تبلیغ شریعت و تعلیم احکام آن، و این نبی را رسول نیز می گویند شأن ولایت نیز در همین نبی متجلی می شود و از این رو ابن عربی ولایت را اساس همه ی مراتب معنوی انسانی می داند و بر همین اساس انسان کامل” را مترادف با “ولی” دانسته است. وی در تعریف ولی و ولایت می نویسد:

“ولایت عبارت است از محیط عام و دایره ی بزرگی که یکی از احکامش این است که خداوند هر کسی از بندگانش را که بخواهد متولی و عهده دار نبوتش می کند و آن نبوت از احکام ولایت است. گاهی هم متولی رسالتش می کند. آن نیز از احکام ولایت است. بنا بر این هر رسولی ناگزیر باید نبی باشد( الفتوحات المكيه في معرفه الاسرار المالكية و الملکیه، ابن عربی، ج ۲، ص ۲۵۶) ….. و هر نبی نیز باید ولی باشد. پس ولایت، نبوت عامه است (همان، ج ۳، ص ۱۴) …. و نبوتی که دارای تشریع است، نبوت خاصه می باشد. (همان، ج ۲، ص ۲۴) “

بنا بر این ولی را کسی معرفی می کند که بر تمام موجودات واقف است. کامل ترین مصداق آن خداوند متعال است و ولایتش در سیر نزول به ولی یکی بعد از دیگری می رسد. مقامی والا به شمار می رود حتی مقام نبی فروتر از آن است و نهایت مسیر کمال بشری چنین مرتبه ای می باشد.

ابن عربی ولایت راسه قسم می داند. ولایت الهی، ولایت بشری و ولایت ملکی بر می شمرد. ولایت بشری، دو قسم است: عام و خاص. ولایت عام، میان همه مؤمنان مشترک و عبارت است از قرب به حق که همه مؤمنان به لطف او قریبند. چرا که اینها را از ظلمت کفر بیرون آورده و به نور ایمان مشرف ساخته است. خداوند می فرماید: “الله ولي الذين آمنوا یخرجهم. “(سوره مبارکه بقره، آیه ۲۵۷) ولایت خاصه، مخصوص واصلان ارباب سلوک است، یعنی در مبتدیان و متوسطان از ارباب سلوک یافت نمی شود و عبارت است از فنای بنده در حق و بقای او به حق. فنای در حق، سقوط شعور است از غیر و بقای به حق، شعور است به حق یا نبود شعور به غیر.( همان، ج ۲، ص ۲۴۹)

وی نبوت و ولایت را تشریع احکام معرفی می کند، البته این دو پایدار نیستند و در مقابل، ولایت امری است پایدار. اگر چه خاتم اولیا از احکامی پیروی می کند که خاتم رسولان آن را آورده است. کسی که هر سه مقام را دارد ولایت جهت حقیقت او می باشد که در حق فانی گشته است. اما نکته مهم در مبانی ابن عربی اعتقادش به خاتم اولیاست که توضیحش در آینده خواهد آمد.

ولایت از منظر سید حیدر

سید حیدر آملی که از عرفای والا و صاحب نظر در این زمینه است ولایت را چنین تعریف می کند:

“ولایت عبارت است از قیام عبد برای خدا و تبدیل اخلاقش به اخلاق الهی و محقق شدن اوصاف باری تعالی. همان طور که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: ” تخلقوا بأخلاق الله به ” طوری که علمش علم خدا و قدرتش قدرت خدا و عملش عمل خدایی گردد. همانطور که در حدیث قدسی وارد شده است : ” هرگز بنده به وسیله نوافل به من نزدیک نمی شود، مگر آن که دوستش دارم. پس هنگامی که به وسیله ی من می شنود و می بیند و سخن می گوید و راه می رود”.( آملی، سید حیدر، ۱۳۶۸ش، ص ۳۷۹)

ولایت یعنی تصرف در خلق به وسیله ی حق بنا بر آن چه که به آن امر شدند از حیث باطن و الهام به غیر وحی. این مرتبه با فنا در حق و بقای در حق به دست می آید. (رک. همان، ص ۳۹۲) و در جای دیگر توضیح بیشتری در مورد ولایت می دهد و بر اساس نبوت به تعریف ولایت پرداخته و معتقد است که نبوت مختص به ظاهر می باشد و انبیا همگی در دعوت و هدایت و رفتارشان نسبت به مردم با یکدیگر اشتراک دارند و هر کدام نسبت به دیگری از لحاظ احاطه تامش امتیاز جداگانه ای می یابد، مانند پیامبران اولی العزم و آن هایی که غیر تام هستند مانند انبیای بنی اسرائیل، پس نبوت دایره ی تام و کاملی است که دوایر متفاوتی را شامل می باشد و از جهت گستره بی انتهاست و روشن است که ظاهر، قدرت و تصرف و علم به دست نمی آورد و آن مقام ولایت است که از ” ولى ” اخذ شده است یا همان مقام قرب است و ولی همچنین به معنی حبیب است. پس باطن نبوت، ولایت است. (رک. همان، ص ۳۸۲)

اکنون لازم است جایگاه و رابطه ی نبوت و رسالت و ولایت در کلام سید حیدر بررسی گردد. نبوت، اطلاع از حقایق الهی از حیث علم و بیان است و رسالت، اطلاع بر آنها از حیث کشف و عین و ذوق و وجدان می باشد. ولایت، اطلاع بر معرفت ذات و صفات و اسماء بالذات است؛ یعنی، اطلاع ذاتی حقیقی، غیر از اطلاع عقلی و علمی و کشفی است که مخصوص رسولان و انبیا می باشد. (همان، ص ۳۹۳) پس با این بیان، نبوت و ورسالت و ولایت، رابطه ای طولی با یکدیگر دارند. فرق بین نبی و رسول و ولی آن است که نبی و رسول به حسب ظاهر در خلق تصرف می کنند. لیکن ولی به حسب باطن و حقیقت در مخلوقات تصرف دارد. (همان، ص ۳۸۵ )

از این رو بزرگان گفتند: ولایت، بالاتر از نبوت است و اگرچه ولی بالاتر از نبی نمی باشد، برای اینکه ولایت تصرف در باطن است و نبوت تصرف در ظاهر. اگر نبی ولی هم باشد، جهت ولایت او بالاتر است. یعنی آن تصرف باطنی، نه از حيث فعل، بلکه از جهت معنوی بالقوه برایش حاصل است. همان طوری که نبی اکرم (صلی الله عليه و آله) فرمود: “لى مع الله وقت لا يسعني في ملک مقرب ولا نبی مرسل” (نجم الدین کبری، ۱۳۵۲ش، ص ۱۳۵). پس این حالتی که از جهت معنوی و باطنی برای پیامبر گرامی اسلام (صلی الله عليه واله) حاصل است از مقام ولایت او می باشد.

بدین ترتیب از نظر سید حیدر مرتبه ولایت بالاتر از مرتبه نبوت و رسالت است. یعنی مرتبه ولایت عظیم تر از مرتبه نبوت و مرتبه نبوت عظیم تر از مرتبه رسالت است بر خلاف ولی و نبی و رسول. مثل این مراتب، مانند لایه های یک بادام کامل است. یک بادام هم دارای ظاهر و باطن و باطن باطن است. یعنی دارای پوست و مغز و روغن است. پس مرتبه اول که پوست باشد؛ مانند رسالت و مرتبه دوم که مغز باشد شبیه نبوت است و مرتبه سوم که روغن باشد مثل ولایت است و منظور این است که مرتبه رسالت پایین تر از نبوت و مرتبه نبوت پایین تر از ولایت است. “(آملی ، سید حیدر، ۱۳۶۸ش، ص ۳۸۸)

سید حیدر ولایت را به دو قسم عامه و خاصه تقسیم نموده است. ولایت عام شامل همه کسانی می شود که به خدا ایمان آورده و بر حسب مراتب خود عمل صالح انجام می دهند . آنچنان که خداوند سبحان می فرماید: “الله ولي الذين آمنوا” (بقره، ۲۵۷) و دوم مشتمل بر سالکان به منزل رسیده است، هنگام فنای آنها در خدا و بقایشان به او. (آملی ، سید حیدر ۱۳۶۸ش، ص ۳۸۲).

ولایت خاص عبارت است از فنای عبد در حق. ولی همان کسی است که در حق فانی گشته و به آن بقا یافته است. مراد از فنا در اینجا نابودی فرد به طور مطلق نیست، بلکه منظور فنای بعد جسمانی و بشری در بعد ربانی و معنوی است. این امر حاصل نمی شود مگر با توجه تام به سوی حق مطلق سبحانه و تعالی، زیرا به وسیله اوست که بعد حقی تقویت گشته و بر بعد خلقی غلبه می یابد تا آنجا که بر آن چیره گشته و از اساس آن را نابود می سازد. مثل قطعه ای از ذغال که در کنار آتش قرار می گیرد. این قطعه ذغال به خاطر مجاورت و نیز به خاطر استعداد پذیرش آتش و قابلیت پنهان در آن ، اندک اندک شعله ور گشته و به آتش مبدل میشود. در این هنگام است که دارای همه خصوصیات آتش مثل سوزاندن و روشنایی و حرارت وغیره شده، در حالی که پیش از اشتعال تیره و کدر و سرد بوده است. (رک. آملی ، سید حیدر، ۱۳۶۷ش، ص ۳۹۳).

پس سید حیدر آملی معنایی ژرف برای ولایت قائل است و آن را دو قسم می نماید. که هر یک ویژگی و مصادیق خاص خود را دارد. برای تبیین بحث بیشتر به ولایت خاص می پردازد. اما نکته ی اساسی که در تفکرات وی به چشم می خورد، عنوان خاتم الاولیا است که بسیار عمق دارد.

خاتم الاولیا در دیدگاه سیدحیدر

یکی از مهمترین مباحث در ولایت خصوصا از دیدگاه عرفانی مبحث “ختم ولایت است که نظرات مختلفی در این باب وجود دارد. جهت روشن شدن بحث ابتدا به ذكر معنای خاتم و اقسام آن و ختم و اقسامش و صفات هریک می پردازیم.

مقصود از خاتم، کسی است که به نهایت کمال رسیده و جامع تمامی مقامات گردیده است. (ر.ک : کاشانی، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفيه ، ۱۳۷۰، ص ۱۵۹). این اصطلاح در شرع و نیز در عرفان در مورد دو امر به کار رفته است: نبوت و ولایت. در اقرب و قاموس خاتم (به فتح و کسر ) به معنای انگشتر، آخر قوم، عاقبت شی و غیره و در کشاف و تفسیر بیضاوی به معنای آخر الانبیاء آمده است.( قاموس قرآن ۲۲۶ / ۲ ). تصریح بر همین معنا دارد اما خاتم ولایت کسی است که صلاح دین و آخرت به توسط او به نهایت کمال رسیده و نظام جهان به مرگ او مختل می گردد. (اصطلاحات الصوفيه، ص ۱۵۹)

همان گونه که ولایت بر دو قسم بود، ختم نیز بر دو قسم است :۱- ختم ولایت عامه یا مطلقه .۲- ختم ولایت خاصه یا مقیده.

نظر سید حیدر درباره خاتم ولایت مطلقه قابل تأمل است. سید حیدر قبل از اظهارنظر در باب ختم ولایت مطلقه، نخست تعریفی از ولایت مطلقه (بر اساس نبوت مطلقه ارائه می کند:

“برای نبوت و ولایت دو اعتبار است : یکی اطلاق و دیگری تقیید یا عام و خاص و یا تشریع و غیر تشریع. درباره شناخت نبوت مقیده پیش از این گفته شد. اما نبوت مطلقه، همان نبوت حقیقی و اصلی است که از ازل تا به ابد موجود بوده و خواهد بود. آنچنان که حضرت نبی اکرم صلی الله و علیه و آله فرمود :”كنت نبية و آدم بين الماء و الطين “. و نبوت اصلی و حقیقی عبارت است از آگاهی اختصاصی آن نبی بر استعداد همه موجودات از حيث ذات و ماهیت و حقایق آنها و اعطای حق هر صاحب حقی بر اساس استعداد ذاتی آن، از راه اخبار و تعلیم حقیقی و ازلی که ربوبیت عظمی و سلطنت کبری نامیده می شود و صاحب چنین مقامی موسوم به خلیفه اعظم و قطب الأقطاب و انسان کبیر و آدم حقیقی است که از آن به قلم اعلی و عقل اول و روح اعظم و امثال آن تعبیر شده است.”(آملی، سید حیدر، ۱۳۶۸ش، ص ۳۹۰)

بنابراین ولایت (ولایت مطلقه ) برای حقیقت محمديه (صلی الله عليه وآله) بالاصاله است و برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) بالوراثه است و پس از او فقط برای فرزندان معصومش خواهد بود که از طرف خداوند متعال به امامت و خلافت مأمور گشته اند.

وی نسبت میان ولایت مطلقه و حقیقت محمدیه (صلی الله عليه وآله) بیان می نماید که نبوت مطلقه و ولایت مطلقه دو اعتبار از حقیقت محمدیه (صلی الله عليه وآله) هستند. اعتبار ظاهری و اعتبار باطنی. اولی مخصوص به نبوت است و اعتبار دومی مخصوص به ولایت است. خاتم ولایت که علی ابن ابی طالب (عليه السلام) است، مظهر باطن، نبوت مطلقه است و خاتم نبوت، مظهر نبوت مطلقه و مبدأ كل و مرجع جميع كمالات است. برای خاتم آن که وارث محمدی (صلی الله عليه وآله) است؛ خواه این وارث معنوی باشد، نظیر علوم و معارف و خواه ارث صوری باشد. در هر دو حالت، این ارث به على علیه السلام و اولادش مرجوع است.

همان طور که نبی اکرم (صلی الله عليه وآله) به حضرت علی (علیه السلام) فرمود : “انت وزیری فی حیاتی و خليفتی من بعدی و وارث علمی و قاضی دینی.” (رک.همان، ص ۳۹۵ ). سید در اثبات ادعای خود به یک حدیث نبوی استناد می کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود : “خداوند علی را با دیگر پیامبران به صورت پنهانی و با من به طور ظاهر و آشکار مبعوث کرده است.” و بعد از آن تصریح می کند که این حدیث دلالت بر صحت گفته ما دارد، چرا که به طور سری با انبیاء بودن دلیل بر ولایت حضرت على(عليه السلام) بر آنهاست و همچنین شاهد بر خاتمیت ولایت مطلقه اوست .” (همان، ص ۳۵۲)

نظر سید حیدر درباره خاتم ولایت مقیده را مبتنی بر اینکه حضرت مهدی (علیه السلام) خاتم ولایت مقیده می داند، عقیده دارد همانطور که نبوت دایره ای است در خارج از نقطه هایی که هریک مظهر وجود انبیاء می باشند تألیف گردیده است و با نقطه محمديه (صلی الله عليه وآله) کامل می گردد، همان طور ولایت نیز دایره ای است که در خارج از نقاطی که هریک مظهر وجود اولیا می باشند، تألیف شده است و با وجود ولایتی که به وسیله او دایره خاتمه می یابد، کامل می گردد و او حضرت مهدی (علیه السلام) است که با آمدن او قیامت بر پا می شود و دنیا به آخر میرسد. ” (همان، ص ۴۳۵)

سید حیدر برای این مدعای خود ادله ای دارد که آن را چنین بیان می دارد؛

خاتميت ولایت مقیده محمدیه ارثی است و احتیاج به مناسبت حقیقی بین او و صاحبش از حيث صوری و معنوی دارد و این هر دو مناسبت ، به دلایل متعدد برای مهدی (علیه السلام) حاصل است. همان طوری که بعضی از آن دلايل سابقا گذشت و بعضی دیگر را بعدا می گوییم و اقل دلیل این است که خاتم ولایت مقیده محمدیه باید اعلم و اکمل مردم بعد از نبی (صلی الله عليه وآله) و نزدیکترین مردم نسبت به او و بالاترین مردم نزد او باشد، به اتفاق محققین این شخص، کسی جز حضرت مهدی (علیه السلام) نمی باشد. (همان، ص ۴۴۴)

دلیل دیگر، “علم حضرت مهدی (علیه السلام) بر قرآن کریم بنابر آنچه هست می باشد. در روایات آمده است که قرآن بنابر آنچه که هست خوانده نمی شود، مگر زمانی که حضرت مهدی (علیه السلام) ظهور کند. و قول نبی اکرم (صلی الله عليه وآله) در حدیث ثقلین “كتاب الله و عترتی” شهادت می دهد. به اینکه آن دو را توأم قرار داد و فرمود “لا يفترقا حتى یردا على الحوض”. و در عبارتی دیگر فرمود : “ان أولى الناس بكتاب الله آنا و اهل بیتی من عترتی . (همان، ص ۴۴۵ )…. غرض نبی اکرم (صلی الله عليه وآله) در قضيه (حجة الوداع ) این بود که همانا نبوت و رسالت کامل گردید و چیزی باقی نماند مگر ولایت و آن از حيث اطلاق متعلق به حضرت على (عليه السلام) و از حيث تقیید متعلق به پسرش مهدی (علیه السلام) است که در آخرالزمان می آید و خاتم ولایت مقیده محمدیه و وارث است. “(همان، ص ۴۵۰).

 

خاتم الاولیا در دیدگاه ابن عربی

به عقیده ی ابن عربی وجود ختم امری ضروری و برحسب قضای الهی است، زیرا حق تعالی روال عالم را به گونه ای قرار داده که هر چیزی که در آن وجود دارد، آغاز و پایانی داشته باشد؛ بنابراین، تنزیل شرایع و ولایت نیز می بایست دارای آغاز و پایانی باشد(ابن عربی، ۱۳۹۴ش، ج ۱، ص ۲۰). ابن عربی نخست به بیان اقسام ختم پرداخته می گوید: «الختم ختمان، ختم يختم الله به الولایه عامه و ختم يختم الله به الولاية المحمديه»(همان، ص ۴۹). به نظر وی، ولایت عامه همان ولایت کلی حضرت رسول (صلی الله عليه وآله) در عالم غیب است که ظهور آن با نبوت حضرت آدم (علیه السلام) آغاز و به حضرت عیسی (علیه السلام)ختم شده است. به همین جهت ابن عربی حضرت عیسی (علیه السلام) را خاتم ولایت عامه می نامند.

ابن عربی در ابواب مختلف فتوحات با عبارت گوناگون متذکر این نکته میشود که حضرت عیسی (علیه السلام) به عنوان ولی ای از اولیاء محمدی صلی الله عليه و آله نزول و مطابق شرع محمد(صلی الله عليه وآله) و نه شرع خود-میان امت او حکم می کند(همان، ج ۲، ص ۱۲۵). به عبارت دیگر، اگرچه حضرت عیسی (علیه السلام) در واقع و نفس الأمر نبی و رسول است اما در آخر زمان به عنوان ولیای از اولیاء محمدی (صلی الله عليه وآله) نزول می کند. بنابراین، حضرت عیسی (علیه السلام) حکم بر امری نمی کند مگر اینکه حکم محمد رسول الله (صلى الله عليه وآله) باشد. بنا بر این حضرت عیسی (علیه السلام) به عنوان ولی ای از اولیاء محمدی (صلی الله عليه وآله ) تابع حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) می باشد، زیرا هر ولی ای تابع رسولی است و چون حضرت عیسی (علیه السلام) تابع حضرت ختمی مرتبت خواهد بود و ظهور ولایت خاتم الانبیاء (عليه السلام) به اوست پس او نیز خاتم الاولیاست. پس بنابر نظر ابن عربی، حضرت عیسی (علیه السلام) خاتم ولایت عامه است.(رک. ابن عربی، ۱۳۷۰، ص ۵۸۹).

البته ابن عربی در فتوحات کلامی دیگر دارد که از ظاهر آن برمی آید وی حضرت علی (علیه السلام) را به عنوان خاتم ولایت مطلقه می دانسته است، وی می گوید:

“خداوند بود در حالی که چیزی با او نبود. گذشته و حال دربارهء خداوند مساوق یکدیگرند و با ایجاد عالم صفت جدیدی برای خدا پیدا نشد که قبل از آن بدان متصف نشده باشد. پس هنگامی که اراده ی ایجاد عالم را نمود، آغاز کرد آنچه را که بدان علم داشت. و در اثر اراده ی مقدسه ی او، حقیقت کلیه ای پیدا شد که «هباء» نام گرفت که به منزله ی طراحی کردن گچ سیال توسط معمار است تا آن را به هر شکلی که می خواهد در آورد و این اولین موجود در این عالم بود. در ضمن این مطلب به واسطهء حضرت على (عليه السلام) و سهل بن عبد الله و کسان دیگر که اهل مکاشفه اند به ما رسیده است. سپس خداوند با نور خود بر این«هباء» تجلی نمود، که حکما آن را «هیولی» نامیده اند و همه ی عالم در آن نشئه به صورت قوه است و به حسب قوه و استعداد خود از نور آن نشئه بهره می گیرند، همان طور که اگر در خانه ای نوری بتابد هر قسمت آن به تناسب استعداد خویش از نور استفاده می کند. و بر همین اساس خداوند فرموده:«مثل نوره کمشکاه فيها مصباح». پس نور خدا به چراغی تشبیه شده است و نزدیک ترین چیز به آن نور حقیقت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است که مظهر نور اعظم است و موجب سریان وجود در هیاکل هستی و ماهیات شده است و نزدیک ترین فرد به این حقیقت حضرت علی (علیه السلام) است که حامل اسرار پیامبران است (ابن عربی، ۱۳۹۶، ص ۱۱۵).

این مطلب ابن عربی می تواند دلیلی باشد بر اینکه وی حضرت علی (علیه السلام) را خاتم ولایت مطلقه دانسته است. به بیان روشن تر، از دیدگاه ابن عربی حقیقت محمدی (صلی الله عليه وآله) اولین تعین یا به تعبیر دیگر اولین مجلی و کامل ترین مظهر حق میباشد که آدم و عالم وجودشان مرهون آن حقیقت مقدس است، جمیع انبیاء و رسل نبوت و رسالت خویش را از مشکات نبوت مطلقه ی آن حضرت اخذ کرده اند، بلکه نبوت ایشان خود ظهور نبوت آن حقیقت والاست که صاحب ولایت مطلقه ی الهی است.

وی این حقیقت مقدس را منبع و منشاء جميع كمالات میداند، چنانچه او را صورت اسم اعظم الهی، صاحب جوامع الكلم، دارای شفاعت تامه و…. میداند و حضرت على (عليه السلام) نزدیک ترین فرد به این حقیقت است، پس چگونه دیگری را برتری بر او در ختم ولایت مطلقه خواهد بود(ابن عربی، ۱۳۹۴، ص ۱۲۰: قیصری، ۱۲۹۹، ص ۶۸۵). بحث خلافت را اعم از خلافت ظاهری که منسوب به رسولان است و خلافت باطنی که از آن اولياء الله است مطرح و تصریح می کند که پیامبر اکرم (صلی الله عليه وآله) خلیفهای پس از خود منصوب ننموده است که البته این دیدگاه با اعتقادات شیعی در تعارض است.

امام خمینی فقیه و عارف بزرگ عالم تشیع در پاسخ پندار محی الدین عربی مبنی بر اینکه پیامبر اسلام به خلافت بعد از خود تصریح نکرده، اظهار می دارد: خلافت معنوی که عبارت است از مکاشفه ی معنویه ی حقایق با اطلاع بر عالم اسماء و اعیان، نص بر آن واجب نیست، اما خلافت ظاهر که از شئون نبوت و رسالتی که تحت اسمای کونیه داخل است، اظهار آن واجب است. از این رو، پیامبر اکرم به آن تصریح نموده است، زیرا خلافت ظاهری که منصب الهی است همانند نبوت امری است که بر مردم پوشیده است، روی این جهت تصریح به آن واجب و لازم میباشد. قسم به جان دوست که تصریح و تنصيص خلافت بر پیامبر از بزرگترین واجبات الهی بوده و تضییع این مسئله ی خطرناک با بیان نکردن آن باعث تشتت امر امت و اختلال آثار نبوت و از بین رفتن آثار شریعت می شد. این کار قبیح ترین اموری است که نسبت به افراد عادی سزاوار نیست، چه رسد به اینکه به پیامبر گرامی اسلام نسبت داده شود(امام خمینی، ۱۴۰۶،ص ۱۹۷).

ختم ولایت خاصه از دیدگاه ابن عربی چنین است که خاتم ولایت خاصه ی محمدی (صلی الله عليه وآله) کسی است که بر قلب حضرت محمد (صلی الله عليه وآله) می باشد و حق تعالی ولایت اولیاء محمدی را بدو ختم می نماید، به همین جهت پس از او دیگر کسی که بر قلب حضرت محمد(صلی الله عليه وآله) باشد، پیدا نمی شود. به عبارت دیگر، پس از او دیگر ولی محمدی (صلی الله عليه وآله) وجود نخواهد داشت و این معنا دقیقا مناسب با اصطلاح ولایت خاصه ی محمدی (صلی الله عليه واله) است. علامت این ختم آن است که خاتم، جامع علوم تمامی اولیاء محمدی (صلی الله عليه وآله) است. همان طور که خاتم الانبیاء (صلی الله عليه وآله) صاحب «جوامع الحکم» بود کاشانی، ۱۳۶۸، ص ۴۲)

نسبت سایر اولیاء باخاتم اولیاء مانند نسبت سایر انبیاء (عليهم السلام) با خاتم الانبیاء (صلی الله علیه و آله) است؛ یعنی همان طور که نبوت تمامی انبیاء عليهم السلام» اشعه ای از خورشید نبوت محمدی (صلی الله عليه وآله) بود، همچنین ولایت تمامی اولیاء نیز شعاعی از انوار ولایت خاتم الاولیاست. او که جمیع علوم و معارف خویش را از مشکات ولایت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) اخذ می نماید، مأخذ تمامی علوم و معارف سایر اولیاست (ابن عربی، ۱۳۷۰، ص ۶۲،جندی، ۱۳۶۱، ص ۲۴۶؛ کاشانی، ۱۳۶۸، ص ۴۱)

در واقع هر کسی حق را از آئینه ی عین ثابت خویش مشاهده می نماید، پس انبياء عليهم السلام اجمعین» نیز حق را از عیین ثابت خودشان مشاهده می کنند و چون عین ثابت ایشان از شئونات عين ثابت محمدی (صلی الله عليه وآله) و مظاهر آن است، پس هر عینی از اعیان انبیاء از مشکات نبوت و رسالت آن حضرت می باشد؛ در نتیجه، تمامی انبیاء و رسل حق را از مشکات نبوت و رسالت آن حضرت مشاهده می کنند، یعنی در واقع حق را از مشکات خاتم الانبیاء (صلی الله عليه وآله) می بینند. همین امر دربارهء اولیاء نیز صادق است، یعنی اعیان آنها نیز همگی از شئونات عين ثابت خاتم الاولیاست. بنابراین، آنها نیز حق را از مشکات خاتم الاولياء مشاهده می نمایند(قمشه ای، ۱۳۱۵، ص ۷۶)

ابن عربی دربارهء اینکه خاتم ولایت خاصهء محمديه (صلی الله عليه و آله)کیست در عنقاء مغرب می گوید:

همانا خداوند متعال ختم(خاتم) مکرم و امام معظمی که تبعیت از او را واجب کرده، او همان کسی است که حامل پرچم ولایت و خاتم ولایت و پیشوای امت و حاکم بر ایشان است و حق تعالی در مواضع بسیاری از کتاب بلند مرتبه اش از او خبر داده است تا آگاهی دهد بر او و مقام رفیع اش و تمییز و تشخیص داده شود که امام مهدی (علیه السلام) که منسوب است به خاندان نبی اکرم (صلی الله عليه وآله)همان امامی است که تبعیت و اطاعت امرش واجب است. (ابن عربی، ۱۳۲۵، ص ۷۲)

از ظاهر عبارات فوق برمی آید که منظور ابن عربی از طرح این مطلب اثبات خاتمیت و ولایت خاصهء حضرت مهدی (علیه السلام) است. البته باید توجه داشت که متأسفانه کلام ابن عربی دربارهء حضرت مهدی (خاتم ولایت مقیده) مضطرب و مغشوش است و سیر واحدی ندارد. مانند بخش ۱۵ که توضیحش خواهد آمد.

ادعای عجیب دیگران ابن عربی آن است که براساس کشف و شهود شخصی و با تکیه بر حدیث ذیل او حتی خود را خاتم اولیاء معرفی می کند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:مثل من در بین انبیاء مثل مردی است که خانه ای بسازد و آن را تکمیل کند و زینت دهد، اما جای یک خشت را خالی گذارد، پس هرکس بر آن وارد شود تعجب کند و گوید ای کاش جای این خشت پر شود، و من در میان پیامبران همانند آن خشت هستم که با بعثت من خانهء نبوت کامل و تمام گردید.

ابن عربی با اشاره به این حدیث در فصوص الحکم می گوید:برای خانم اولیاء نیز لازم است به دلیل مناسبتی که با حضرت رسول (صلی الله عليه وآله)در جنبهء ولایت دارد، یک چنین رؤیایی را ببیند لکن در روایت فوق حضرت اشاره به یک خشت می کند اما خاتم اولیاء می بایست جای دو خشت را در دیوار خالی ببیند، یک خشت طلایی و یک خشت نقره ای، که نفس او در جای آن دو خشت انطباع پیدا می کند(همان)؛ زیرا حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) چون فقط به صورت خاتم نبوت ظاهر شدند و ظهور ایشان به عنوان خاتم ولایت در مظهر خاتم اولیاء خواهد بود فقط یک خشت را ذکر مینمایند.اما خاتم اولیاء می بایست دو خشت را ببیند چون او در ظاهر، تابع شرع خاتم الرسل است و این به منزله ی خشت نقره ای است.همچنین او در سر و باطن خود حقایق را از جانب حق تعالی دریافت می کند که این همان جنبه ی ولایی اوست و به منزله ی خشت طلا میباشد(ابن عربی، ۱۳۷۰، ص ۶۳).

ابن عربی در فتوحات ادعا می کند در سال ۵۹۹ هنگامی که در مکه بود چنین رویایی را مشاهده کرد و آن را بشارتی از جانب حضرت حق تلقی نمود، زیرا مطابق حدیث نبوی بود. وی پس از نقل رویای خود، آن را چنین تأویل می کند که:من در میان اتباع هم صنف خود همانند رسول (صلى الله عليه وآله) در میان انبیاء (عليهم السلام) هستم و امیدوارم از کسانی باشم که خداوند ولایت را بدو ختم نموده است.

سید حیدر در پاسخ به این ادعای مبالغه آمیز ابن عربی می گوید:” همچنین این کلام شیخ (ابن عربی) در آغاز فص اول که تکرار گفتهء قبل است با این مضمون که «جایگاه او(خاتم ولایت) در عالم همچون نگین انگشتری به خود انگشتر است و او محل نقش و علامتی ست که پادشاه با آن خزائن اش را مهر می کند و بدین لحاظ حق تعالی او را خليفه نامیده است که به وسیله ی او آفرینش حفظ می شود، همچنان که ختم و مهر خزائن را حفظ می کند…» و شیخ ابن عربی) کجا و این مقام کجا؟ و چگونه می تواند او همان خاتمی باشد که با فقدان او دنیا و آخرت و ظاهر و باطن به هم ریزد؟ و بزرگ ترین دلیل بر اینکه شیخ خاتم ولایت مقیه نیست همین است که او از دنیا رفت و هیچ اتفاقی نیفتاد.و تمام این مراتب متوقف است بر وجود مهدی (علیه السلام) و حضور ایشان و سپس بر فقدان و نبود وی.و به شکر خدا همهء این مطالب براساس کلام حق تعالی و اقوال ائمه (عليه السلام) و مشایخ است. (سید حیدر آملی، ۱۳۷۵، ص ۲۱۵)

دلیل دیگری که ثابت می کند شیخ ابن عربی، خاتم ولایت مقیده نیست، ارتحال او از این دنیاست، و این دلیل بزرگی برای ماست. بنابراین، تمام آنچه را که گفتیم متوقف بر ظهور حضرت مهدی (علیه السلام) است. خدا را شکر می کنم که دلایل ما قوی و روشن هستند(خواجه پارسا، ۱۳۶۶، ص ۷۹).

حال با توجه به مطالب گذشته تأکید می کنیم که نزدیک ترین مظهر به حقیقت مقدس محمدی همانا حقیقت مظهر علوی است که در وجود مقدس حضرت على (عليه السلام) و نیز فرزندان مطهرش (که قدوه و پیشوای آدم و عالم هستند) تبلور یافته است. لذا کسی به جز حضرت امیر (عليه السلام) شایستگی آن را ندارد که خاتم ولایت مطلقهء محمدیه باشد، به ویژه آنکه این معنا در احادیث نبوی،حتی از طرق اهل سنت، نیز وارد شده است که تعداد آنها کم هم نیست و ما در اینجا به حسب اختصار فقط به ذکر دو نمونه اکتفا می کنیم: ۱. قال رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم»: كنت انا و على نورا بين يدي الله عز و جل قبل ان يخلق آدم باربعه شعشر الف عام فلما خلق ادم قسم ذلک فيه و جعله جزئين فجزء انا و جزء علی، یعنی “رسول خدا(صلی الله عليه وآله) فرمودند:من و علی نوری در برابر حضرت حق عز و جل بودیم، چهارده هزار سال پیش از آنکه آدم آفریده شود. پس چون آدم خلق شد، خداوند این نور را به دو جزء تقسیم کرد، جزئی را من و جزئی را على قرار داد.”(ابن ابی الحدید، ۱۳۷۸، ج ۲، ص ۴۵۰؛ قندوزی، ۱۳۰۱، ص ۲ . ۳۱۴. این حدیث از خود حضرت علی (علیه السلام) است که از قول حضرت رسول می فرماید: «ای علی، خداوند من و تو را از نور خود آفرید و چون آدم عليه السلام) را آفرید این نور را در صلب او به ودیعه قرار داد و پیوسته من و تو نور واحدی بودیم تا که در صلب عبد المطلب از یکدیگر جدا شدیم، پس در من نبوت و رسالت و در تو وصایت و امامت نهاده شد.» (همان، ج ۹، ص ۱۷۱،همان، صص ۲۵۶ و ۳۱۴)

همان طور که در این احادیث مشاهده می شود، همگی به روشنی و وضوح نه تنها از نزدیکی این دو حقیقت مقدس بلکه از اتحاد آنها حکایت می کنند، و اگر دقت شود هریک از این دو به ترتیب از حیث مدلول بر دیگری برتری دارند زیرا در حدیث اول یگانگی این دو حقیقت را تا ظهور آدم بیان می کند که پس از خلق آن حضرت این دو حقیقت مقدس از یکدیگر جدا می شوند؛ و در حدیث دوم اتحاد نوری این دو بزرگوار را تا حضرت عبد المطلب بیان می کند که بدین معناست همان طور که حقیقت محمدی (صلی الله عليه واله) دارای ولایت و نبوت مطلقه بود، به گونه ای که ولایت و نبوت جمیع انبیاء و اولیاء جلوه ای از جلوات انوار ولایت آن حقیقت مقدس، همچنین به جهت اتحاد مذکور آن حضرت نیز دارای مقام ولایت و امامت مطلقه است، به طوری که ولایت تمامیی انبیاء و اولیاء شعاعی از خورشید تابناک ولایت آن حقیقت مطهر است.همچنان که در روایت است: «بعث على مع كل نبی سرا و معی جهرا». این دو حقیقت مقدس همواره در جمیع کمالات شریک بوده اند تا آنکه پس از افتراق در صلب عبد المطلب یکی صاحب مقام نبوت و دیگری دارای مرتبهء وصایت شده است و شاهد بر این معنا قول خود رسول اکرم (صلی الله عليه وآله) است که فرمود: «لولا اني خاتم الانبياء لكنت شريكا في النبوه، فان لم تكن نبيا فانک وصی نبی و وارثه، بل انت سید الاوصیاء و امام الاتقيا»(قندوزی، ۱۳۰۱، ص ۸۰)

جالب توجه است که این سخنان در کتب اهل سنت نیز نقل شده، چنان که منقول است: «قال رسول الله (صلى الله عليه وآله):علی منی به منزله رأسي من بدنی»(همان، ص ۲۳۵؛ ابن حجر هیثمی، ۱۳۷۵، ص ۷۵)؛ و نیز: «قالن النبي (صلى الله عليه وآله) على انت منی و انا منک» (بخاری، ۱۳۷۸، ک ۶۲، ۹: ترمذی، ۱۳۵۷، ک ۴۶، ب ۱۹ و ۲۰)

پس مطابق آنچه بیان شد، صاحب ولایت مطلقه ی الهی حقیقت علوی (علیه السلام) است همان طور که صاحب مقام نبوت مطلقه ی الهی حقیقت محمدی (صلی الله عليه وآله) است و این معنا با بیان قبلی ما که خاتم ولایت مطلقهء الهی خود حقیقت محمدی (صلی الله علیه و آله) است منافاتی ندارد، زیرا همان طور که در احادیث نور مشاهده شد ایشان حقیقت واحدی بوده اند که در هنگام ظهور در این عالم، که عالم ظاهر و شهادت است، از یکدیگر جدا و در دو قالب متفاوت ظاهر گردیده اند.از آنجا که ائمه اطهار (عليه السلام)نوری واحدند که در رأس ایشان حضرت علی (علیه السلام) است که وصی حضرت رسول اکرم (صلی الله عليه وآله) هستند، پس از ایشان سایر ائمه (علیهم السلام) به ترتیب دارای این مقام می باشند تا حضرت مهدی (عج) که آخرین ایشان و خاتم ولایت مقیده ی آن حضرت است. البته همانگونه که ذکر شد، در این زمینه نظرات دیگری از سوی ابن عربی بیان شده است. خاتمه و نتیجه گیری

ابن عربی و سید حیدر آملی به طور کلی در معنای ولایت اتفاق نظر دارند و هر دو به یک سبک تعریف می نمایند. البته مثال ها و نوع تبیینشان با هم اندک تفاوتی دارد که می تواند گفت باید این تفاوت اندک را نادیده انگاشت. علاوه بر این، در بیان ویژگی های ولی و نبی نیز یک روند را پیش گرفته اند و در کل به اجمال هم عقیده هستند که در این مجال با ذکر دوباره ی آن کلام را طولانی نمی کنیم.

اما لازم است به وجوه اختلاف این دو عارف نیز بپردازیم. در مسئله ی خاتم الاولیا که بزنگاه مباحث عرفانی است، اختلاف نظرهایی بین این دو شخصیت بزرگ وجود دارد. سید حیدر باوری شیعی در عرفان دارد و خاتم الاولیا را بر همین اساس توضیح می دهد. ابن عربی در مواردی با او همسو می شود به طوری که سید حیدر آملی حتی در تأیید نظر شیعی اش استناد به قول ابن عربی می نماید که خاتم الاولياء و قطب الاقطاب حضرت علی (علیه السلام) و بعد از او حضرت مهدی (علیه السلام) از حیث ولایت مقیده، خاتم است و با وجود این عزیزان که وارث نبی اکرم (صلی الله عليه وآله) هستند، جایز نیست خاتمیت را به کسی دیگر منسوب کرد.

باید توجه داشت که متأسفانه کلام ابن عربی درباره ی حضرت مهدی (خاتم ولایت مقيده) پراکنده و مغشوش است. برای مثال، در فصل پانزدهم از فتوحات در جواب ترمذی گفته است: «از اختصاصات ولایت این است که مستحق خاتم ولایت خاصه باید کسی باشد که اسم او همانند اسم پیامبر (صلی الله عليه واله) و تمام خلقیات او را مانند ایشان باشد. و آن کس مهدی (علیه السلام) نیست که هم اسم او شناخته شده است. چون او از سلاله ی پیامبر (صلی الله عليه و آله) است، در حالی که خاتمیت در سلاله ی حسی و جسمانی نیست بلکه باید از سلالهء خلق پیامبر (صلی الله عليه وآله) باشد».

سید حیدر املی به این کلام لغو ابن عربی و شارح او قیصری چنین پاسخ داده است:

“اما قول مرحوم قیصری که گفت:شخص» منتظر » مهدی (علیه السلام) نیست، زیرا از او سلاله ی حسیه و عترت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله است در حالی که ولی خاتم باید از سلالهء اخلاق و عرق پیامبر (صلی الله عليه وآله) باشد. باید به مرحوم قیصری پاسخ داد که اگر مهدی (علیه السلام) که از سلالهء حسیه است نمی تواند خاتم ولایت محمدی باشد، به چه دلیل این مقام برای ابن عربی که این نسبت (حسیه) را هم ندارد ثابت است؟ در حالی که شیخ ابن عربی خود در جلد پنجم از فتوحات باب بزرگی را اختصاصا برای حضرت مهدی (علیه السلام) باز کرده است و در آنجا ضمن بیان اوصاف آن حضرت او را ختم ولایت محمديه (صلى الله عليه وآله)دانسته است و حکم نموده که با او سیصد و سی مرد کامل است و اسم او اسم نبی و کنیه اش کنیهء نبی است و به دنیا آمدن اوهم مثل نبی است و اخلاق او نیز مانند نبی است، زیرا خداوند در حق او فرمود: «و انک لعلی خلق عظیم»

بنا بر نظر آقا محمد رضا قمشه ای، از شارحان شیعی ابن عربی، شاید بتوان آشفته گفتاری او را بدین شکل سامان بخشید که نظر ابن عربی را در باب خاتم اولیاء به صورت زیر تبیین کنیم:

.حضرت امیر المؤمنين (عليه السلام) خاتم ولایت مطلقه هستند. ۲. حضرت مهدی (علیه السلام) خاتم ولایت مقیده هستند. ٣. حضرت عیسی (علیه السلام)خاتم ولایت عامه هستند. ۴.ابن عربی خود را خاتم ولایت خاصه (یعنی در میان عرفاء زمان خویش می دانسته است.

البته نا پایداری کلام ابن عربی موجب اختلاف نظر شارحان وی نیز شده است. مثلا شیخ مؤیدالدین جندی، ابن عربی را براساس ادعای شیخ در فتوحات، خاتم ولایت خاصه ی محمدی (صلی الله عليه وآله) می داند. همچنین داوود بن محمود قیصری بیان می دارد که ابن عربی خاتم ولایت محمديه (صلی الله عليه وآله) و حضرت عیسی (علیه السلام) خاتم ولایت عامه است.

پس در نهایت شایسته تر آن است که وجوه اختلاف میان این دو عارف بزرگ را بپذیریم همانگونه که دلایل هر کدام به درستی بیان گردید.

منابع و ماخذ

  1. قرآن کریم
  2.   ابن ابی الحدید، عبدالحميد بن هبه الله، ۱۳۷۸ ق، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهیم، مصر، دار احياء الكتب العربي عیسی البابی الحلبی و شرکاء، طبع اول
  3. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد، ۱۳۷۵ق، الصواعق المحرقه في الرد على اهل البدع والزندقیه، مصر، احمد البابی حلبی
  4. ابن عربی، محی الدین، تفسیر القرآن الكريم، بی تا، تحقيق مصطفى غالب، ، تهران، ناصر خسرو، چاپ اول
  5. ——————-، ۱۳۹۴ق، فتوحات مکیه، تصحیح عثمان یحیی، قاهره
  6. ——————–، ۱۳۷۰ش، فصوص الحکم، تعلیقات ابو العلا عفیفی، تهران، الزهراء
  7. ———————، بی تا، الفتوحات المكيه في معرفة الاسرار المالكية و الملکی ، بیروت، دار صادر
  8. اصفهانی، راغب، ۱۳۸۴ش، مفردات، قم، طلیعه نور، چاپ اول
  9. امام خمینی، ۱۴۰۶ق، تعليقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، تهران، پاسدار اسلام
  10. آملی، سید حیدر ، ۱۳۶۲ش، اسرار الشريعة و اطوار الطريقه و انوار الحقيقة، مقدمه و تصحیح محمد خواجوی،

مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران

۱۱.—————— ، ۱۳۶۷ش ، نص النصوص، به اهتمام هانری کربن و عثمان یحیی، تهران، توس چاپ دوم

۱۲.—————–، ۱۳۶۸ش، ، جامع الاسرار و منبع الانوار، با تصحیحات هنری کربن و عثمان یحیی، تهران، چاپ

دوم

  1. بخاری، محمد بن اسماعیل، ۱۳۷۸ش، صحیح بخاری، بیروت، دارالاحیای التراث العربی

۱۴.ترمذی،شیخ ابی عبد الله محمد، ۱۳۵۷ ق، الجامع الصحيح و هوسنن الترمذی، قاهره، الكتبه الاسلاميه

۱۵.جندی، مؤیدالدین، ۱۳۶۱ش، شرح فصوص الحکم، مشهد، دانشگاه مشهد

۱۶.خواجه پارسا، ۱۳۶۶ش، شرح فصوص الحکم، تصحیح جلیل مسگرنژاد، تهران، مرکز نشر دانشگاهی

۱۷.رازی، نجم الدین، ۱۳۵۲ ش، مرصاد العباد، به اهتمام محمد امین ریاحی ، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب

  1. طباطبایی، محمدحسین، ۱۳۸۵ش، الميزان، بیروت، منشورات موسسه الأعلمی للمطبوعات، چاپ اول
  2. طبرسی، ۱۴۱۵ق مجمع البيان في تفسير القرآن، بیروت، موسسه الأعلمی للمطبوعات
  3. قمشه ای، آقامحمد رضا، ۱۳۱۵ش، تعليقات بر فصوص الحکم، بی جا، شماره ی مدرک کتابخانهء مجلس ۱۷۹۰

۲۱. قندوزی، ۱۳۰۱، ينابيع الموده، لذوي القربی ، ترکیه، استامبول، دارالاسود للطباعه و النشر

۲۲. قیصری، داوود ابن محمد، ۱۲۹۹، شرح فصوص الحکم، تهران، علمی و فرهنگی

  1. کاشانی، عبدالرزاق بن جلال الدین، ۱۳۶۸ق، شرح فصوص الحکم، مصر، قاهره، مطبعه المصطفی البابی، چاپ دوم
  2. ——————————–، ۱۳۷۰ش، اصطلاحات الصوفية، با تعلیقات دکتر محمد کمال ابراهیم جعفر، قم، بیدار، چاپ دوم