هرمنوتیک رومانتیک که برخی شخصیتهای برجستۀ قرن نوزدهم، نظیر شلایر ماخر و ویلهلم دیلتای، منادی و مدافع آن بودند، فهم و تفسیر متن و آثار هنری را «بازتولید» و بازسازی ذهنیت و دنیای معنایی درون صاحب اثر و نویسنده میدانستند. از نظر آنان، معنای واقعی هر اثر و متن، متکی بر ذهنیّت و قصد و نیّت صاحب اثر است؛ زیرا فرایند تولید اثر هنری و یا نگارش یک متن، از دنیای ذهنی مؤلف و صاحب اثر شروع میشود و به پیدایش و خلق اثر هنری و یا متن ختم میگردد. کار مفسّر، پیمودن عکس مسیر خلق و آفرینش متن و اثر است. همۀ تلاش مفسّر باید معطوف به رسیدن به دنیای ذهنی صاحب اثر و درک و بازسازی معنای واقعی موجود در ذهنیت او باشد. در این راه، لازم است فاصلۀ تاریخی و زمانی میان مفسّر و صاحب اثر طی شود و این فاصله نباید مانع فهم و بازتولید دنیای ذهنی مؤلف شود.
هرمنوتیک فلسفی در دیدگاهی کاملاً مخالف، این هدفگیری و بازتولیددانستن فهم و مانعندیدن فاصلۀ تاریخی و لزوم گذرکردن از آن را «تاریخگروی خام» میداند و بر آن است بازتولید معنای گذشته و دنیای ذهنی صاحب اثر، اساساً امری ناممکن است. تأکید هرمنوتیک فلسفی بر آن است که فهم، جنبۀ «تولیدی» دارد؛ به جای آنکه وجه و سویۀ «بازتولیدی» داشته باشد. فاصلۀ زمانی و تاریخی میان مفسّر و صاحب متن و اثر، واقعیتی است که در ساماندهی معنای اثر دخالت میکند و چیزی نیست که بتوان بر آن چیره شد و بر آن پل زد و نقش آن را در شکل دهی فهم، نادیده گرفت.
در تحلیل هرمنوتیک فلسفی از فهم، اساساً نقش و جایگاهی برای مؤلف و صاحب اثر وجود ندارد؛ چه رسد به آنکه بازتولید دنیای ذهنی و مقصود و نیّت او، هدف اصلی فهم و تفسیر باشد.
گادامر مینویسد:
هر عصری باید متنی را که به آن منتقل شده است، بر طریقۀ خاص خویش بفهمد؛ زیرا آن متن به تمام سنّتی تعلّق دارد که محتوای آن، مردمان عصر را به خود جلب کرده است و بر پایۀ محتوای آن سنّت، میخواهند خود را بفهمند. معنای واقعی یک متن، آنگونه که برای مفسّر به سخن در میآید، به پیشامدهای ذهنی مؤلف و مخاطبان اولیه وی توقف و بستگی ندارد.
دقت شود آنچه برای هرمنوتیک فلسفی مهم است، «معنای متن برای مفسّر» است، نه «معنای متن برای مؤلف». چرخش از «بازتولید»دانستن فهم و تفسیر به «تولیدی»دانستن آن، دقیقاً به سبب همین نکته است. معنای متن، تکرار و بازگویی و بازتولید چیزی در گذشته و متعلق به دنیای ذهنی صاحب اثر نیست، بلکه سهیمشدن در معنای حاضر است.
«معنای متن برای ما»، اتفاقی است که هیچ ربطی به گذشته و مؤلف متن ندارد. از نگاه هرمنوتیک فلسفی، تمام نکته این است که متن، برای مفسّر و خوانندۀ خود، چگونه به سخن در میآید و در موقعیت هرمنوتیکی و افق معنایی مفسّر، چگونه ظهور و بروز معنایی پیدا میکند. اگر این به سخندرآمدن و ظهور معنایی، حاصل گفتوگوی طرفینی مفسّر و متن و امتزاج افقهای این دو و امتزاج زبان این دو و حصول «زبان مشترک» و امتزاج دنیای معنایی این دو است، پس سهمی برای «مؤلف» و «مخاطبان اولیه» و «شرایط و زمینههای تاریخی» در فرایند فهم و تفسیر، پیشبینی و در نظر گرفته نمیشود. مقصود و نیّت مؤلف از نگارش متن و دنیای ذهنی او و زمینههای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی حاکم بر زمانه و ذهنیت مؤلف و مخاطبان اوّلیه و نخستین متن، با عنوان امری که به گذشته و لحظۀ پیدایش و خلق متن و اثر تعلق دارد، هیچ جایگاهی در تحلیل گادامر از فهم و سازکار حصول معنا، نخواهد داشت.
از نظر هرمنوتیک فلسفی، مؤلف یا مخاطبان اولیه متن و یا «زمینه تاریخی»، هیچیک نمیتوانند افق معنایی متن را محدود کنند. مفسّر و خوانندۀ متن موظّف نیست فهم و خوانش خود از متن را با فهم مؤلف از متن، همساز و همنوا کند و وصول به فهم مؤلف از متن را هدف تفسیری خود قرار دهد. تأکید گادامر بر آن است که مؤلف و خوانش و قصد او از متن، هیچ مرجعیّت و اقتداری بر مفسران و خوانندگان متن ندارد. به گمان وی مؤلف، یکی از خوانندگان و مفسّران متن است که هیچ رجحان و چیرگیای بر دیگر خوانندگان و فهمکنندگان متن ندارد. مؤلف را نمیتوان مفسّر معیّن متن دانست که قرائت او از متن، شاخص و معیار فهم و تفسیر متن باشد.
بریده ای از کتاب هرمنوتیک حقوقی اثر استاد احمد واعظی