ساختارگرايى و مراحل تحول اخلاقى

0
78

اين بخش خوانندگان را با نظريه‏ها و تحقيقات رشد اخلاقى از منظر رويكرد ساختارى ـ تحولى آشنا مى‏كند. اين چشم‏انداز نظرى در مرحله نخست از سوى ژان پياژه بيان شد و بعدها توسط لورنس كولبرگ و همكاران امروزى‏تر او گسترش يافت. آنها نسلى از تحقيقات در مورد قضاوت اخلاقى، استدلال اخلاقى و رويكردهاى اجتماعى ـ تعاملى به رشد اخلاقى را طراحى كردند. اگرچه پياژه كتاب تأثيرگذار خود تحت عنوان قضاوت اخلاقى كودك را در سال 1932 منتشر ساخت، اما نظريه او تا دهه 1960 براى روان‏شناسان آمريكايى شناخته شده نبود؛ در خلال دهه 1970 و 1980 نظريه مرحله‏اى كولبرگ به الگوى غالب تحقيقات رشد اخلاقى تبديل شد. كار عظيم پياژه و كولبرگ، مطالعات حوزه رشد اخلاقى را تغيير جهت داد و از تمركز بر رويكردهاى رفتارى به اخلاق به سمت بررسى دگرگونى‏ هاى كيفى در قضاوت اخلاقى با افزايش سن متوجه ساخت. كولبرگ ـ همان‏طور كه مشهور است ـ از پاسخ افراد به معماهاى فرضى استفاده كرد. در معماهاى كولبرگ وضعيت ‏هايى به تصوير كشيده مى‏شد كه در آنها قانون، حيات افراد، وظايف بين فردى، اعتماد و ديدگاه مراجع قدرت در تعارض با يكديگر قرار مى‏گرفتند. وى به اين نتيجه رسيد كه رشد قضاوت‏هاى اخلاقى از طريق شش مرحله عمومى، متوالى و سلسله‏مراتبى از برداشت‏هاى به تدريج متمايزتر و يكپارچه ‏تر از عدالت صورت‏گيرد. نظريه كولبرگ بر ساختارهاى زيربنايى قضاوت‏هاى اخلاقى افراد متمركز شد، نه بر محتوا يا تصميم‏هاى مشخص افراد.
در فصل يكم اليوت توريل در يك بازه تاريخى و با نظرى گسترده به نظريه‏ هاى ساختارى ـ تحولى، مانند رويكردهايى كه در اين بخش و بخش بعدى از كتاب مطرح شده‏اند، مى‏پردازد. در اين فصل ادعا مى‏شود كه رشد اخلاق از طريق تحليل استدلال صورت مى‏گيرد. اين ادعا از يافته جديد فلسفه اخلاق، علوم سياسى و مردم‏شناسى فرهنگى كمك مى‏گيرد. او همچنين تمركز نظريه‏هاى ساختارى ـ تحولى بر استدلال و عقلانيت را با رويكردهاى اخلاقى كه هيجانات را در اولويت قرار مى‏دهند، مقايسه مى‏كند. او نقش پياژه و كولبرگ در فهم قضاوت‏هاى اخلاقى كودكان را بررسى كرده، سپس نحوه شكل‏گيرى تحقيقات از منظر قلمرو اجتماعى (محور بحث در بخش 3) را توصيف مى‏كند و بدين‏ترتيب به محدوديت‏ها و تناقضات رويكردهاى پياژه و كولبرگ مى‏پردازد. توريل سرانجام به يك تحليل ساختارى ـ تحولى از اخلاق و عدالت اجتماعى مى‏رسد كه يافته‏هاى ديدگاه‏هاى روان‏شناختى، فلسفى، مردم‏شناختى و جامعه‏شناختى را تلفيق مى‏كند. در فصل دوم، دانيل لاپسلى نحوه شكل‏گيرى نظريه مراحل اخلاقى در سنت شناختى ـ رشدى را توصيف مى‏كند. لاپسلى يك بررسى عميق نظرى و بصيرت‏آور در مورد اصول بنيادى نظريه ساختارى ـ تحولى و شواهد آن در نظريه‏ هاى پياژه و كولبرگ و نيز در آثار دامون، سلمن، رِست، توريل، و ارائه مى‏كند. فصل او به مرور مفروضات بنيادين رويكرد ساختارى ـ تحولى پرداخته و به خوانندگان جزئياتى درباره مباحثات و يافته‏هاى تجربى اين الگو ارائه مى‏كند.
فصل سوم تأليف لورنس واكر به مرور و ارزيابى مباحثات جارى در خصوص جنسيت و اخلاق مى‏پردازد. بنا بر توصيف واكر، موضوع اين مباحثات از مدعيات بحث‏انگيز كارول گيليگان در باب تفاوت‏هاى جنسيتى در جهت‏گيرى اخلاقى نشأت مى‏گيرد كه اين حوزه را در اواسط دهه 1980 به دنبال انتشار كتاب با صدايى متفاوت تكان داد. وى مدعى بود كه ويژگى پسران و مردان اخلاق عدالت است، در حالى كه ويژگى دختران و زنان اخلاق مراقبت است و جهت‏گيرى نظريه كولبرگ بر ضد ديدگاه اخلاقى متفاوت زنان است. فصل واكر به ارزيابى مباحثات بر اساس شواهدى كه در طى 20 سال گذشته جمع‏آورى شده‏اند، مى‏پردازد و تحليلى نظام‏مند، روزآمد و كامل از اين مباحثات ارائه مى‏نمايد. افزون براين، واكر پيشنهادات خردمندانه‏اى براى مسيرهاى تحقيقاتى در تحليل رشد اخلاقى كه هم مراقبت و هم عدالت را مورد توجه قرار مى‏دهند، ارائه مى‏كند. اگرچه اين مناقشات عمدتا فروكش كرده است، اما فصل واكر به ما خاطرنشان مى‏كند كه اين مباحثات تا چه اندازه موجب غناى اين حوزه شده و جان تازه‏اى به آن بخشيده است.

بریده ای از کتاب رشد اخلاقی