مقدمه
تفاوت روحی و جسمی مشهود میان مرد و زن، از جمله مسائلی است که از آغاز تاریخ، هماره انسان را به تامل و تفکر واداشته و دائما ذهن او را مشغول نموده است .
انسان ها همواره از خود می پرسیده اند که آیا مرد و زن، هر دو از یک مبدا آفرینش، هستی یافته اند و یا اینکه هر کدام خالق خاصی دارند؟
در جوامع مختلف، پاسخ های متفاوتی پیرامون آفرینش، و نسبت این آفرینش با خلقت مرد، ارائه شده است و متفکران تاریخ هر کدام این مساله را به گونه ای تحلیل کرده اند، همچنانکه ادیان آسمانی نیز هماره به پاسخ این سؤال پرداخته اند .
با نگاهی گذرا به تاریخچه زندگی زنان، از ابتدا تا کنون، درمی یابیم که زنان همواره مورد ظلم و ستم بوده اند و همواره دو دیدگاه متضاد بر سرنوشت آنان حاکم بوده است; گروهی در تحقیر زنان و غصب حق طبیعی آنان، راه افراط را در پیش گرفته، پیوسته آنان را در زندان ذلت و خواری محبوس داشته اند، و گروهی دیگر به اصطلاح خودشان، مقام زنان را بالا برده، تفاوت فیزیکی اندام آنان را نادیده گرفته و از آنان چون مردان، انتظار کارآیی دارند که در عصر حاضر، خصوصا در کشورهای غربی که پدیده فمینیسم جلوه گر شده است، این دیدگاه مشاهده می شود .
با ظهور دین مبین اسلام، آن هم در سرزمین عربستان، خدای سبحان به زنان حیات تازه ای بخشید و به برکت این دین، به او شرافتی والا عطا کرد . اسلام بر اعتقادی که درباره هویت زن داشتند، خط بطلان کشید و ارزش انسانی او را با مردان مساوی دانست .
به منظور دریافت نحوه نگرش اسلام به زن و آفرینش او، رجوع به آیات قرآنی سودمند است; چرا که این دین، در تمامی ابعاد در قرآن تجلی یافته است . آنچه از برخی احادیث و ظواهر آیات ناظر به اصل آفرینش، استنباط می شود، این است که زن و مرد هر دو از یک گوهرند و هیچ امتیازی بین آنها از لحاظ گوهر وجودی نیست .
با توجه به خلقت انسان ها، درمی یابیم که در خلقت زن و مرد تفاوتی وجود ندارد . انسان دارای بدنی است که مراحل شکل گیری آن (نطفه، علقه، مضغه، استخوان و جنین) مشابه حیوانات است . آنچه در مورد انسان اهمیت دارد، موجودیت روح است که با بدن مادی ترکیب شده و هویت انسانی او را تشکیل داده است و این خلقت، آنقدر عظیم است که خداوند سبحان درباره چنین موجودی می فرماید: «فتبارک الله احسن الخالقین »
سؤالی که ذکر آن ضروری است، این است که اگر در خلقت، تفاوتی میان زن و مرد نیست، چرا در آیات قرآن، در مواردی به نظر می رسد، به مردان بهای بیشتری داده شده است؟ !
با تفحص و توجه به آیات قرآن، درمی یابیم که در مورد کمالات معنوی، در قرآن چه صراحتا و چه اجمالا، هیچ کمالی مخصوص مردان ذکر نشده است و آیاتی که اشاره صریح به مردان دارد نیز در پی هدف خاصی نبوده، بلکه این کاربرد بخاطر فرهنگ محاوره حاکم بر آن زمان بوده است .
در واقع آن چیزی که ملاک ارزش و رسیدن به کمال است، دارا بودن جهان بینی الهی است و در طی کردن مراحل کمال، هر موجودی به تناسب ویژگی ها و خصایصش مجهز گردیده و توشه برمی دارد . اگر چه مردان به لحاظ جسمی و فیزیکی قویتر از زنان هستند، لکن این بدین معنی نیست که مردان دارای مرکبی قویتر از زنان می باشند .
و نتیجه اینکه، انسان حامل بار امانت الهی است و قدرت یافته تا این بار را بر دوش کشد و اگر چنین کرد، از آسمان ها و زمین و مادیات می گذرد و در آنجا دیگر نه سخن از مرد است و نه زن، بلکه آنجا آنچه اهمیت و ارزش دارد و دائمی و باقی است: «انسانیت انسان است .»
زن در قرآن
اسلام یگانه دین جاودانه می باشد . آخرین آیینی که خداوند حفظ و نگهداری آن را از بدعت تضمین نموده است; آنجا که فرمود: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون »
می دانیم که بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) در زمان خلفای سه گانه تا سال های متمادی، نقل هر گونه حدیثی جرم محسوب می شد . در این سال ها، اصحاب و یاران و دوستداران پیامبر (صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) احادیث را در سینه حفظ نموده و برای فرزندانشان به ارث می گذاشتند، تا سخنان گهربار ائمه و پیامبر (صلی الله علیه واله) را فرا راه خویش قرار داده و راهنمای زندگانی شان گردانند . این ممنوعیت نقل احادیث صحیح، زمینه را فراهم کرد که افراد مغرض، سخنان باطل و مجعول را به عنوان حدیث و سخن معصوم و تفسیر آیات قرآن در میان مسلمانان رواج دهند . به این احادیث مجعول و سخنان یاوه که بسیاری نشات گرفته از عقاید باطل تورات تحریف شده می باشند، اسرائیلیات گفته می شود .
پاره ای از این اسرائیلیات، به مساله زنان، آفرینش زنان و نحوه اغوای آدم و حوا، توسط شیطان مربوط می باشد . در این مقاله، برآنیم که برخی از این اسرائیلیات را مطرح کنیم و با قرآن بسنجیم، تا نادرستی آنان معلوم گردد .
در برخی از کتب حدیث مشاهده می شود که زن را طفیلی می دانند . برخی بیان می کنند که حوا از باقیمانده گل آدم و برخی دیگر مطرح می کنند که حوا از دنده چپ آدم آفریده شده است . هر کدام از این مجعولات اشکالاتی در پی دارند; چرا که اگر خداوند متعال، حوا را از دنده آدم می آفرید، این اشکال به حکمت خداوند وارد می شد که چرا ابتدا خداوند موجودی را خلق کرد، سپس تصمیم گرفت، از تکه ای از بدن او موجود دیگری را بیافریند؟ آیا خداوند از ابتدا نسبت به خلقت موجوداتش علم و آگاهی نداشت که از همان ابتدا با علم و درایت بداند که همراه این موجود، موجودی که موجب انس او گردد، بیافریند؟ و یا اینکه ست خداوند متعال بسته بود و نمی توانست از چیز دیگری حوا را بیافریند؟ !
و نیز اگر آفرینش حوا را از باقیمانده گل آدم بپذیریم، این اشکال به حکمت و علم خداوند وارد می شود که خداوند حکیم و دانا، چگونه ممکن است مایه آفرینش یکی از موجوداتش را بیشتر از آنچه باید، در نظر بگیرد و بعد از آفرینش او، چون هنوز مایه آفرینش باقی مانده (!) موجودی که موجب انس او گردد، بیافریند؟ و به طور کلی چگونه ممکن است یک موجود طفیلی، بعدها پرورش دهنده موجودات اصیل گردد؟ !
حکیم عالیقدر، حضرت آیت الله جوادی آملی در این زمینه می فرمایند: «محمد بن بابویه قمی (صدوق) – قدس سره – به طور مسند در «علل الشرایع » و به طور مرسل در «من لا یحضره الفقیه » نقل کرده است که: زرارة بن اعین از حضرت امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد، نزد ما مردمی هستند که می گویند خداوند حوا را از بخش نهایی ضلع چپ آدم آفرید . امام صادق (علیه السلام) فرمود: خداوند از چنین نسبت، هم منزه است و هم برتر از آن است . . . آیا خداوند توان آن را نداشت که همسر آدم را از غیر دنده او خلق کند، تا بهانه به دست شناعت کنندگان دهد که بگویند بعضی از اجزای آدم، با بعضی دیگر نکاح نمود . . . . سپس فرمود: خداوند بعد از آفرینش آدم، حوا را به طور نو ظهور پدید آورد . . . .» (1)
آیات متعددی که در قرآن، مساله آفرینش را مطرح می کنند، اشاره به این دارند که آدم و حوا (زن و مرد) از جنس واحد به وجود آمده اند: «یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها . . . .» (2)
در خصوص «خلق منها زوجها» تفاسیر زیادی بیان شده و احادیث زیادی نقل گردیده است . حضرت علامه طباطبایی (رحمة الله علیه) در این باره می فرمایند: «اینکه در بعضی تفسیرها آمده که مراد از آیه مورد بحث این است که همسر آدم از بدن خود آدم درست شده، صحیح نیست . هر چند که در روایات آمده که از دنده آدم خلق شده، لیکن از خود آیه استفاده نمی شود و در آیه، چیزی که بر آن دلالت کند، وجود ندارد .
. . . در تورات، در فصل دوم از سفر تکوین، چنین آمده، لیکن هر چند چنین چیزی فی نفسه مستلزم محال عقلی نیست، اما آیات کریمه قرآن از چیزی که بر آن دلالت کند، خالی است .» (3)
حضرت علامه طباطبایی (ره) در جایی دیگر، قسمتی از فصل دوم سفر تکوین را ذکر نموده اند که جهت اثبات مجعول بودن احادیثی در این رابطه، خوب است در اینجا نقل شود:
«. . . خداوند به خودش فرمود: چه چیزی از بقاء آدم به تنهایی برخاسته است؟ خوب است کمکی هم برایش درست کنم . پس خدا تمامی وحشی های صحرا و مرغان هوا را محشور کرده، نزد آدم آورد، تا در پیش روی او آنها را نامگذاری کند، پس هر چه را آدم بر آن نام نهاد، همان تا امروز نام آن است . پس آدم، اسماء جمیع چارپایان، مرغان هوا و وحشیان صحرا را نام برد، ولی هیچ یاوری در مقابل خود ندید . پس خدا چرتی بر آدم مسلط کرد، تا چیزی احساس نکند، پس یکی از دنده های سینه او را کند، در جایش گوشت گذاشت . آنگاه خدا از آن یک دنده زنی درست کرد و او را نزد آدم آورد، آدم گفت: این بار استخوانی از استخوانهایم، و گوشتی از گوشتهایم را دیدم، و جا دارد آن را «امراة » بنامم، چون از امر من اخذ شده .» (4)
از مطالب فوق و آنچه از ابتدای تحقیق تا کنون گذشت، برمی آید که اینها همه مجعولاتی است که در دوران ممنوعیت نقل و کتابت احادیث و توسط افراد مغرض، در میان مسلمانان رواج یافته است .
«و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمة . . . .» (5)
در این آیه نیز، قسمت «خلق لکم من انفسکم » اشاره به آفرینش زن و مرد از مبدا واحد دارد . «من » در این آیه و نیز آیاتی که نحوه آفرینش را بیان می کنند، تبعیضیه نیست، تا به این معنا باشد که زن از بعض و جزء مرد آفریده شده است، بلکه منظور از «من » این است که از جنس مردان، همسرانشان آفریده شده اند . در قسمت دیگر آیه «لتسکنوا» است که اشاره به این دارد که مرد در جوار همسرش، آرامش و تسکین می یابد . حال اگر زن موجودی طفیلی بود، چگونه می توانست موجب آرامش و تسکین یک موجود اصیل گردد؟ !
حضرت علامه طباطبایی (ره) در این رابطه می فرمایند که: «. . . اینکه فرمود: «ان خلق لکم . . .» معنایش این است که برای اینکه به شما نفع برساند، از جنس خودتان زوج آفرید . . . پس هر یک از آن دو، فی نفسه، ناقص و محتاج به طرف دیگر است و از مجموع آن دو، واحدی تام و تمام درست می شود و بخاطر همین نقص و احتیاج است که هر یک به سوی دیگری حرکت می کند و چون بدان رسید، آرام می شود . چون هر ناقصی مشتاق به کمال است و هر محتاجی مایل به زوال حاجت و فقر خویش است و این حالت، همان شهوتی است که در هر یک از این دو طرف به ودیعه نهاده شده .» (6)
«خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها . . .» (7)
«مراد از «نفس واحدة » ، به طوری که نظایر این آیه تایید می کند، آدم ابوالبشر است و مراد از «زوجها» همسر اوست که از نوع خود اوست و در انسانیت مثل اوست، و کلمه «ثم » برای تراخی و تاخر رتبی در کلام است و مراد این است که خدای تعالی این نوع را خلق کرده و افراد آن را از نفس واحد و همسرش بسیار کرد .» (8)
مساله ای که در ابتدای تحقیق بیان شد، در اینجا نمود بیشتری می یابد . اینکه چگونه ممکن است موجودی طفیلی، موجودی اصیل را پرورش دهد؟
«والله جعل لکم من انفسکم ازواجا و جعل لکم من ازواجکم بنین وحفدة و . . . .» (9)
«منظور از نعمت، همان است که همسرانی از جنس خود بشر برای ایشان درست کرد . . .» (10)
«من » در این آیه نیز چون آیات سابق الذکر، دلالت بر جنس مردان دارد .
«والله جعل لکم من انفسکم ازواجا . . . ای من جنسکم . . .» (11)
«و الله جعل لکم من انفسکم ازواجا . . . ای جعل لکم من جنسکم و من الذین تلدونهم نساء جعلهن ازواجا لکم لتسکنوا الیهن و تانسوا بهن . . .» (12)
از دیگر روایات مجعول که در مورد زن مطرح گردیده است، نحوه اغوای شیطان است . اینکه بیان می کنند شیطان، حوا را فریفت و این حوا بود که آدم را فریفت و در اصل، او بود که موجب اخراج خودش و آدم از بهشت گردید .
آیاتی که اشاره به فریب خوردن آدم و حوا دارد، عبارتند از:
«و قلنا یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة و کلا منها رغدا حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو . . .» (13)
«و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنة فکلا من حیث شئتما و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین فوسوس لهما الشیطان لیبدی لهما ما ووری عنهما من سوء تهما و قال ما نهیکما ربکما عن هذه الشجرة الآ ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین و قاسمهمآ انی لکما لمن الناصحین فدلیهما بغرور فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و نادیهما ربهما الم انهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین قالا ربنا ظلمنآ انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین » (14)
با اندکی تامل در آیات فوق دانسته می شود که آدم و حوا در مرتبه واحد و زمان واحد، مورد اغوای شیطان قرار گرفتند و گویا او را می دیدند، علاوه بر آنکه صدایش را می شنیدند .
کلماتی چون: «لا تقربا، فتکونا، فازلهما، فاخرجهما، کانا فیه، فوسوس لهما، لیبدی لهما و . . .» علاوه بر آنکه به صورت تثنیه، خطاب به آدم و حوا آورده شده است، گفتگوی مستقیم شیطان با آدم و حوا و همین طور گفتگوی خداوند با آنان را بیان می کند; در حالیکه اگر حضرت آدم توسط حوا فریفته شده و گول خورده بود، در آن صورت، در قرآن بیان نمی شد که آنها فریب شیطان را خوردند و خدا به آن دو بانگ زد که مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن شماست .
در حدیثی که از امام صادق (علیه السلام) نقل گردیده، به وضوح، مساله فریب خوردن آدم از خود شیطان بیان شده است، در آنجا که حضرت (علیه السلام) بعد از بیان داستان هبوط فرمودند:
«. . . آدم چهل روز به سجده بود و بر بهشتی که از دست داده بود، می گریست . تا آنکه جبرئیل بر او نازل شد و گفت: آیا جز این بود که خدا تو را به دست قدرت خود آفرید و از روح خود در تو دمید؟ و ملائکه را به سجده بر تو واداشت؟ آدم گفت: همین طور بود . جبرئیل گفت: پس چرا وقتی تو را نهی کرد از خوردن آن درخت، نافرمانی کردی؟ آدم گفت: آخر ابلیس به دروغ برایم سوگند خورد .» (15)
در این روایت، مشاهده می گردد که حضرت آدم علت نافرمانیش از نهی خدا را، سوگند دروغ ابلیس بیان می کند . در نتیجه، حضرت آدم مستقیما توسط خود ابلیس فریفته شد و در روایت دیگر نیز حضرت آدم، علت نافرمانیش را، فریب خوردن از شیطان می داند . در کافی از علی بن ابراهیم از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که بعد از آنکه جبرئیل به حضرت آدم، نحوه آفرینش او و حوا را گوشزد کرد و نعمت هایی که به آنها داده شده را یادآوری نمود، اعتراض کرد که با این همه، چرا خدا را نافرمانی کردی؟ حضرت آدم گفت: «چه کنم . ابلیس فریبم داد و قسم خورد که من خیرخواه تو هستم و من کجا خیال می کردم، یکی از مخلوقات خدا، به اسم خدا، به دروغ سوگند یاد کند؟» (16)
حضرت علامه طباطبایی (ره) در مورد «فازلهما الشیطان » بیان نموده اند: «ظاهر این جمله، مانند نظایرش، این است که شیطان آدم را گول زد و هر چند که این عبارت بیش از این دلالت ندارد، که گول زدن آدم مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء و وسوسه در قلب بوده، بدون اینکه خودش را به طرف نشان دهد، همچنانکه ما را هم گول می زند و ما تاکنون خود او را ندیده ایم، لکن از امثال آیه «فقلنا یا آدم ان هذا عدولک و لزوجک » که خداوند با کلمه «هذا» اشاره به شیطان کرده، فهمیده می شود که خدا وی را به آدم و همسرش نشان داده بود و معرفی اش کرده بود . و هم چنین آیه «یا آدم هل ادلک علی شجرة الخلد . . .» که حکایت کلام شیطان است، که قرآن کریم آن را به صورت حکایت خطاب آورده و این دلالت دارد، بر اینکه گوینده آن که شیطان است، در برابر آدم ایستاده و با او صحبت می کرده و خلاصه، سخن، سخن کسی است که شنونده او را می دیده و هم چنین آیه «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین » که در سوره اعراف است، چون قسم خوردن از کسی تصور دارد که دیده شود، و هم چنین آیه «و نادیهما ربهما الم انهکما عن تلکما الشجرة و اقل لکما ان الشیطان لکما عدو مبین » که آن نیز دلالت دارد بر اینکه شیطان برای آدم و همسرش دیده می شد، و او را می دیده اند، و اگر حال آن دو نیز نسبت به شیطان، مثل حال ما بوده که او را نمی بینیم، و تنها وسوسه اش به ما می رسد، می توانستند بگویند: ما که شیطانی ندیدیم و خیال کردیم این وسوسه ها از افکار خودمان بوده و هیچ احتمال ندادیم که از ناحیه او باشد، و ما هیچ قصد مخالفت با سفارشی که در خصوص هوشیاری از وسوسه شیطان کردی، نداشتیم .
سخن کوتاه اینکه آدم و همسرش شیطان را می دیدند، و او را می شناختند، هم چنانکه انبیاء با اینکه به عصمت خدایی معصومند، او را می دیدند و هنگامی که می خواست متعرض ایشان بشود، می شناختندش . . . . و هم چنین ظاهر آیات این داستان به روشنی می رساند، شیطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ایستاده بود، و قبلا خود را به بهشت درانداخته و طرح دوستی با آن دو ریخته و با وسوسه خود فریبشان داده . . . .» (17)
در اینجا نیکوست که جهت اثبات مجعول بودن این روایت و برگرفته شدن آنها از تورات تحریف شده، سفر اول تورات را نقل کنیم:
«. . . خدا آدم را فرمود که تمامی درختان این باغ ها برایت حلال است و می توانی از آن ها بخوری، ولی از درخت معرفت خیر و شر مخور; چون در همان روزی که بخوری مستحق مرگ می شوی . . . . آن روز آدم و همسرش عریان بودند و از عریانی خود باکی نداشتند .
فصل سوم: مار آن روز، از میان همه حیوان های صحرا که خدا خلق کرده بود، حکیمی شد و به زن گفت: راستی، و به یقین، خدا گفته از همه این درخت های باغ بخورید، تنها فرموده از میوه آن درخت که وسط باغ است، نخورید و نزدیکش نشوید، تا نمیرید . مار به آن دو گفت: نمی میرید، خدا می دانسته که شما همان روز که از آن درخت بخورید، چشمتان باز می شود، و چون ملائکه در خیر و شر دانا می شوید . پس وقتی زن دید که درخت، درخت خوبی است و میوه اش خوب و شهوت انگیز است، عقل خود را از کف بداد، و از میوه آن گرفته و خورد و به شوهرش هم داد و خورد . پس چشمشان باز شد و فهمیدند که عریان هستند . پس از برگ های انجیر، لباسی چون لنگ برای خود درست کردند . بعد آواز خدا را که داشت در باغ قدم می زد، شنیدند . پس خدا ایستاد و آدم را صدا زد و به او گفت: کجا هستی؟ و این صدا محققا از او بود . آدم گفت: صدای تو را در باغ شنیدم، ولی چون عریان هستم، خود را پنهان کرده ام . خدا پرسید: چه کسی به تو گفت: عریانی؟ مگر از آن درخت خوردی، که از خوردنش نهی ات کردم؟ آدم گفت: این زنی که برایم درست کردی، از آن به من داد، خوردم . خدا به زن گفت: چه کار کردی؟ گفت: مار مرا فریب داد و از آن خوردم . پس خدا به مار گفت: حال که دانسته چنین کاری کردی، از میانه همه چارپایان و همه وحشی های صحرا ملعون شدی و باید که همیشه با سینه ات راه بروی و در تمام عمرت خاک بخوری و میانه تو و زن و میانه نسل تو و نسل زن دشمنی نهادم . او سر تو را بکوبد و تو پاشنه او را بگزی و به زن گفت: مشقت و حمل تو را بسیار کنم، تا با مشقت، فرزندان را بزایی و اختیار زندگی تو را به دست شوهرت نهادم، تا او همیشه بر تو مسلط باشد . و به آدم گفت: از آنجا که به حرف زنت رفتی و از درختی که نهی ات کردم و گفتم از آن مخور، بخوردی، به این سبب دچار مشقت شدی و در تمام عمر آن برایت خار برویاند، و از علف صحرا بخوری و با عرق رویت طعام بخوری، تا روزی که به همین زمین که از آن گرفتی و خوردی، برگردی . چون تو از اصل، خاک بودی، باید به خاک برگردی . و آدم همسرش را بدین جهت حوا نامید که او، مادر هر زنده ناطقی است . . . .» (18)
اشکال های بسیار زیادی به این عقیده باطل تورات، وارد است که در اینجا، به چند مورد اشاره می کنیم:
1 . خداوند در ابتدا به آدم گفت: اگر از آن درخت بخوری، در همان روز می میری، در حالیکه آدم و حوا خوردند و نمردند، و این یا موجب سخن کذب است و یا جهل، که خداوند از هر دو منزه است .
2 . جسمیت قائل شدن برای خداوند: اینکه خداوند در باغ قدم می زد و آواز می خواند، بعد ایستاد، حال آنکه خداوند جسم ندارد .
3 . خداوند از آدم می پرسد: کجایی؟ این سخن مستلزم آن است که خداوند علم به موجوداتش نداشته باشد و نداند کجایند و نداند که آدم و حوا از میوه آن درخت خوردند و معرفت پیدا کردند! حال آنکه خداوند عالم است و منزه از جهل .
4 . خداوند به مار گفت: از میان همه چارپایان ملعون شدی و باید با سینه ات راه بروی . حال آنکه خلقت مار را تغییر نداد . پس چگونه امروزه مارها چارپاهایی نیستند که بر روی سینه راه بروند و خاک بخورند و . . . .
چه نیکو و شیرین است که خاتمه بحث را به سخن بسیار دلنشین حضرت آیت الله جوادی آملی در مورد «فازلهما الشیطان » مزین سازیم که فرمودند:
«ازلال » یعنی لغزاندن و وقتی انسان می لغزد که تدلیه شده باشد . او به بهانه دلالت رفت، ولی تدلیه کرد . این تعبیرهای گوناگون به آن پندار باطل هم خاتمه می دهد که کسی خیال کند، شیطان از راه زن نفوذ کرد و فریب داد، بلکه هر دو را یکجا فریب داد . البته اگر جا برای چنین توهمی باشد و امکان باطل گویی باشد، باید انسان این باطل را مقدم بدارد که شیطان از راه مرد، زن را فریب داد، نه از راه زن، مرد را فریب داده باشد . گرچه هم این، خیالی باطل و هم آن گمانی باطل است; چرا که شیطان مستقیما در هر دو نفوذ کرد، نه از راه زن، مرد را فریب داد – چه که برخی بر این اعتقادند – و نه از راه مرد، زن را فریب داد . چه که ممکن است، شخص ساده اندیشی از آیه «هل ادلک علی شجرة الخد» چنین استفاده ای بکند .» (19)
پی نوشتها:
1) آیت الله جوادی آملی، عبدالله، زن در آینه جلال و جمال، ص 45
2) نساء، 1
3) علامه طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوی، ج 4، ص 216 و ص 234
4) همان، ج 1، ص 214
5) روم، 21
6) علامه طباطبایی، همان، ص 249
7) زمر، 6
8) علامه طباطبایی، همان، ج 17، ص 362
9) نحل، 72
10) علامه طباطبایی، همان، ج 12، ص 430
11) شبر، سید عبدالله، تفسیر شبر، ص 273
12) طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، مجمع البیان، ج 6، ص 576
13) بقره، 36 و 35
14) اعراف، آیات 23- 19
15) علامه طباطبایی، همان، ج 1، ص 211
16) همان، ج 8، ص 74
17) همان، ج 1، ص 202و201
18) همان، 214و213
19) آیت الله جوادی آملی، همان، ص 125و124
مجله شمیم یاس بهمن 1381، پیش شماره 15
نویسنده : سعیده غروی