تاکنون شاهد دو تصویر متضاد از جهانی شدن بوده ایم: ۱- ایجاد ارتباطات تنگاتنگ فرهنگی میان ملتهای گوناگون که به نظر برخی از پژوهشگران به ذهنیت واحد جهانی انجامیده و مسائل و مشکلات بشر کنونی را از حوزه های بومی خارج ساخته است. ۲- فرهنگ جهان حاضر حاصل فرهنگ معینی است که عمدتاً همان فرهنگ غربی بوده و نهایتاً در شکل آمریکاسازی و مکدونالیزاسیون جهان نمودار شده است. این دو تصویر هم اکنون از جهانی شدن وجود دارد و در هر دو طرف طیف نظریه پردازان را هم جذب خود کرده است. مطلب حاضر به بررسی تصویر دوم از جهانی شدن می پردازد که با هم می خوانیم:
امروزه مطالعاتی که در زمینه تأثیر جهانی شدن و ظهور جامعه اطلاعاتی بر تحول فرهنگهای دنیا صورت می گیرد در نقطه آغاز قرار دارد. با این همه در میان گرایش های مختلفی که برای بررسی این موضوع در حال شکل گیری هستند، می توان ظهور ۵ گرایش بزرگ را شناسایی کرد که کره زمین را با خطر دگرگون ساختن ترکیب جغرافیایی- فرهنگی روبه رو ساخته اند:
نخستین گرایش به رابطه میان فرهنگ و اقتصاد مربوط می شود. این گرایش ماهیت ارزش های جدیدی را که در مرحله بعدی توسعه سرمایه داری و مصرف گرایی تسلط خواهند یافت، معرفی می کند. گرایش دوم شامل رابطه جدیدی است که به نظر می رسد بین فرهنگ و ژئوپولیتیک در حال شکل گیری است. از مدتها قبل، بسیاری از مردم دنیا بی هیچ تردیدی از جنگ بین فرهنگها سخن می گویند که به عنوان عاملی تعیین کننده در روابط بین المللی مطرح شده است. گرایش سوم، به رابطه بین فرهنگ و سیاست مربوط می شود. ظهور فرهنگ جهانی که مرزهای سنتی را درهم شکسته، با تئوری دولت- شهروند در تعارض قرار می گیرد و به طور محسوسی کنترل و نظارت دولت را بر آموزش شهروندان کاهش می دهد.
گرایش چهارم به رابطه بین فرهنگها می پردازد. براساس این گرایش، گسست کلاسیک بین فرهنگهای غالب با مغلوب، مولد با فرسوده، مهاجم با بی بار، خلاق با منفعل همچنان برقرار است اما ظهور پدیده های جدید ناهمگون با شرایط تازه که فرهنگهای حاشیه ای را تخریب می کند، روند این گسست را دوچندان کرده است. گرایش پنجم شامل بررسی رابطه بین فرهنگ و جامعه است. همگرایی پیش رونده بسیاری از نخبگان جهان با فرهنگ جهانی که در آن مشکلات و ارزش های جوامع پیشرفته حاکم است، منجر به متلاشی شدن فرهنگهای ملی می شود و بخشهایی از جوامع انسانی را با خلأمعنایی روبه رو می سازد. همین مسئله شرایط مناسبی برای فرهنگ زدایی در سطحی گسترده فراهم می آورد که نتیجه آن ظهور اشکالی نوین از وحشی گری در بطن مراکز مهم تمدن دنیاست.
اقتصاد و فرهنگ
از سال ۱۹۹۳ و به هنگام آغاز مذاکرات GATT در اروگوئه، تعارض و تضاد بین منطق سودجویانه شرکت های چند ملیتی و منطق فرهنگی تولید کنندگان و خالقان آثار فرهنگی پدیدار شد. در این مذاکرات روشنفکران رودرروی مدیران اقتصاد بازار جهانی بالاخص دولت آمریکا قرار گرفته بودند. اوکتاویوپاز که از مدیریت مستقل فرهنگی در برابر مدیریت اقتصادی دفاع می کند، معتقد است که استثناء بودن فرهنگ یعنی رد پذیرش قدرت مطلق بازار و در نتیجه قربانی نکردن وجدان بشری و روح انسان دوستی. در آن دوره، اروپا و در رأس آن فرانسه سعی کرد که برای حفظ جایگاه و موقعیت خود در بازار، اصل استثناء بودن فرهنگ را الزامی کند. اما مذاکره کنندگان اروپایی تنها توانستند موفقیت های نسبی به دست آوردند. آنها توانستند اصلی را تحت عنوان «برخورد خاص و محدود» با تولید محصولات سمعی و بصری در بیانیه پایانی بگنجانند. اما آمریکاییان در پشت چهره شرکت های چند ملیتی همچنان به مخالفت خود با این روش ادامه می دادند و سعی داشتند که با ایجاد مشکلات مختلف، اروپاییان را در پیگری مطالبات و تجدید اعتبار این رویکرد استثنایی به مقوله فرهنگ و در دور آتی مذاکرات در «سازمان تجارت جهانی» ناکام بگذارند.
با این همه، تابع ساختن فرهنگ به منطق اقتصادی تنها دسته بندی بازار فرهنگی را شامل نمی شود. این مسئله مستقیماً بر ماده اولیه فرهنگها نیز تأثیر گذاشته است. تعمیم و مردمی ساختن ارزش های جامعه مصرفی در سطح دنیا که از دهها سال پیش آغاز شده است، تحولات عمیقی را در نگرش، اخلاق، آداب و رسوم مردم، نخبگان و طبقات محروم جامعه ایجاد کرده است. اگرچه مصرف، محور اصلی تولید مفهوم و ارزش در بین مردم به شمار می رود، اما آنچه که فرهنگ جهانی به عنوان ارزش با خود به همراه دارد عبارتنداز تعهدزدایی اجتماعی، سیاسی و اخلاقی از نخبه ها که در جستجوی منافع شخصی هستند. از این پس رسیدن به موفقیت ها، اثبات توانایی های فردی، مؤثر و پویا بودن، هسته اصلی اخلاق بورژوازی را تشکیل می دهند و مفاهیمی نظیر ارزش ها، سنت ها و شناخت که به نظر می رسد با موفقیت همخوانی ندارند، پوچ و بی معنی و فاقد جذابیت معرفی شده و به دور انداخته می شوند.
فرهنگ و هژمونی بین المللی، کنترل صنایع فرهنگی کلید موفقیت برای سلطه جهانی است.
امروزه صنایع فرهنگی یا به عبارتی حوزه های اطلاع رسانی و ارتباطات اولین بخشی است که درآن تفاوت میان ملت ها و اشکال جدید سلطه پدیدار می شود. در این بخش، تمرکز سرمایه و سرمایه گذاری به نسبت سایر بخشها بسیار بالاست. همین مسئله موجب شده است که سرنوشت زیرساختهای فرهنگ در جهان امروزی دراختیار ۲۰۰ شرکت بزرگ چند ملیتی قرار بگیرد که در رأس آنها ۵ غول بزرگ رسانه ای تایم وارنر، ترنر، دیسنی، ABC و وستینگهاوس قرار دارند. این شرکت ها در زمینه آزادسازی سریع جریان ارتباطات و اطلاعات و نیز انتشار آن فعالیت می کنند.
تقریباً غالب این شرکت ها به ۳ قدرت بزرگ اقتصادی دنیا یعنی آمریکا، اروپا و ژاپن وابسته هستند. برخلاف تصوری که از نئولیبرالیسم وجود دارد، این شرکت ها به صورت انفرادی و بدون راهبرد سیاسی مشخص فعالیت نمی کنند. دولت های قدرتمند آمریکا، اروپا و ژاپن به شکل غیرمستقیم از آنها حمایت های سیاسی و مالی به عمل می آورند. آنچه که این دولت ها تحت عنوان حق دفاع از منافع حیاتی همه روز از طریق نهادها و دستگاههای دیپلماسی اظهار و ادعا می کنند و نیز سرمایه گذاری های گسترده آنان درحوزه های نظامی و علمی شاهدی بر این حمایت ها است. برای درک بهتر موضوع کافی است که نگاهی به بودجه بخش تحقیقات و توسعه در سطح دنیا بیندازیم. در سال ۱۹۹۲ بودجه اختصاص یافته به این بخش رقمی بالغ بر ۲۵ میلیارد دلار بود که سهم سه قدرت اقتصادی دنیا از این بودجه، ۸۳ درصد بود یعنی آمریکا ۵/۳۸% اروپا ۳/۲۸% و ژاپن ۸/۱۵% درصد. جالب توجه خواهد بود که اگر بدانیم سهم کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا به ترتیب ۱% و ۵/% درصد از این رقم را شامل می شد.
بروز چنین شرایطی زیان بسیاری را متوجه کشورهای کوچک و ضعیفی خواهد کرد که عملاً از دایره رقابت جدید بیرون مانده اند و برای تقسیم بازارهای کوچک با سطح تولید و تکنولوژی پایین به شدت با یکدیگر به مجادله می پردازند.
به این ترتیب این سه قدرت اقتصادی در سال ۱۹۹۳، ۹۰ درصد امتیاز انحصاری اختراعات ثبت در آمریکا و ۹۳ درصد اختراعات ثبت شده در اروپا را به خود اختصاص داده اند درحالی که در کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا این رقم ۲ درصد است.
در سایر بخشهای شبکه های اطلاع رسانی نظیر اینترنت، بانکهای اطلاعاتی و شبکه های ماهواره ای نیز شرایط مشابهی حاکم است. سلطه این سه قدرت در تمامی زمینه ها به چشم می خورد و در تمامی سطوح گسترش می یابد. یعنی مالکیت، مدیریت، برنامه ریزی و تولیدات فنی. همچنین در بین این سه قدرت شرکتهای بین المللی سهم بیشتری را به خود اختصاص داده اند و بیشتر از بقیه پیشرفت کرده اند.
سهم فیلم های آمریکایی که بر روی شبکه های اروپایی پخش می شود از ۵۶ درصد در سال ۱۹۸۵ به ۷۶ درصد در سال ۱۹۹۴ رسیده است. زیانی که کشورهای اروپایی در این بخش از مبادلات با آمریکا دیده اند، از ۱/۲ میلیارد دلار در سال ۱۹۸۹ به ۳/۶ میلیارد دلار در سال ۱۹۹۵ رسیده است. ۵ شرکت بزرگ آمریکایی، سرنوشت ۱۴۰ شرکت ملی در سطح دنیا را به ورطه نابودی کشانده است. همچنین در بخش کنترل شبکه های کامپیوتری و اینترنت و یا حتی بازارهای تبلیغاتی، سلطه رسانه های آمریکایی بیش از پیش به چشم می خورد.
به همان اندازه که جهانی شدن رابطه ساختاری حاشیه نشینی و توسعه نیافتگی را به عنوان مشخصه های روابط بین الملل در سطح اقتصادی- اجتماعی تحکیم می کند، به همان صورت نیز شکاف بین ملت ها در روابط هژمونی را تشدید می کند. جهانی شدن زمینه را برای کنترل مخاطبان با نیرویی برتر و از فاصله ای دور نیز ممکن می سازد.
به واقع با ادامه روند کنونی جهان هیچ ملتی قادر نخواهد بود راهبرد مؤثری برای بقا و امنیت خود تدوین کند مگر اینکه بتواند بر تحولات عرصه اطلاع رسانی و ابزار ارتباطی چیره شود. در حالی که در سطح دنیا فقط چند ملت و دولت وجود دارند که می توانند در مناسبات بین المللی نقش فعالی ایفا کنند، اما به نظر می رسد ایالات متحده آمریکا قدرتی است که می تواند رهبری جهان را به عهده بگیرد زیرا این قدرت از توانایی تدوین راهبردی برای کل کشورهای دنیا برخوردار است.
این مسئله در مورد رابطه فرهنگهای اروپایی و آمریکایی هژمونیک امکان دارد، ولی برای سایر فرهنگهایی که از مسیر انقلاب، ارتباطات و اطلاع رسانی به دور مانده اند، چنین حالتی وجود ندارد.
در این شرایط تأثیر فرهنگهای حاکم یکسان یا همگون نیست. این تأثیر به صورت فرآیند تجزیه- بازیافت گزینشی عناصر متضاد نمایان می شود. فرآیندی که گروههای مختلف اجتماعی را با توجه به جایگاه موقعیت و خواسته های آنها به کار می گیرد. گروههای حاکم یا غربی که خود را حاکم بلامنازع می دانند بیشتر عناصری را ترجیح می دهند که آنها را در ساخت فرهنگی شکل یافته از تمایز و تبعیض نژادی کمک می کنند در مقابل گروههای مخالف و یا تابع بیشتر عناصری را برمی گزینند که به اشتهای سیری ناپذیر مصرف آنها، فردگرایی رو به رشد و رؤیاهای توهم آمیز آنان پاسخ مناسبی می دهد.
به این ترتیب در شرایطی که فرهنگ محلی زنده وجود ندارد، یعنی فرهنگی که قادر باشد عناصر خلاقیت و آفرینش را جذب و مدیریت کند، جوامع آسیب یافته نخواهند توانست با ارزش ها و محصولات ظریف خود در عرصه فرهنگ جهانی حضور داشته باشند. علیرغم این امر، این جوامع بیشتر برای به دست آوردن محصولات بی کیفیت و ضایعات تولیدی کشورهای صنعتی که به راحتی نیز به دست می آیند و حتی بعضاً به صورت رایگان به آنها ارائه می شود، مثل فیلم ها و ادبیات خشن و سکس با یکدیگر به رقابت می پردازند.
به طور خلاصه می توان چنین گفت که برخلاف فرآیند نوزایی کشورهای جنوب که از قرن ۱۹ با گسترش و بسط ارزش های غربی و تعمیم آن در نزد مردم و نخبه ها نظیر اخلاق جهانی، ارزش های روشنفکری آغاز شده است، رابطه ای که جهانی شدن بین فرهنگها برقرار ساخته ، جدا از استعمار فکر و اندیشه، نتیجه ای جز بی ثبات ساختن فرهنگهای ضعیف و وابسته ساختن نخبه های آنان نداشته است.
آنچه که در جریان جهانی شدن کشورهای جنوب دریافت کرده اند، پیشرفت، علم، منطق و انسان دوستی نبوده است بلکه این عناصر خلاق، نیروهای فکری، میراث فرهنگی کشورهای جنوب است که به سمت کشورهای شمال مهاجرت کرده است و کشورهای خود را متروکه رها کرده اند.
خطری که فضای فرهنگی دنیا را تهدید می کند این است که بین حوزه ساختار ضدفرهنگ خلاق نخبه ها و حوزه فاقد فرهنگ که پناهگاه صدها میلیون انسان محروم از حقوق اولیه است، شکاف عمیقی ایجاد شده است. حوزه فاقد فرهنگ را می توان حوزه ضدفرهنگ دانست که ضایعات فرهنگ جهانی و بقایای فرهنگهای سنتی در آن انباشته شده است. چنین حوزه ای نمی تواند اندیشه های بشردوستانه را در جامعه گسترش دهد بلکه نوعی اندیشه «خودبیگانگی» و «غیرگرایی» را ترویج می کند. در بطن چنین فرهنگی احساس اعتراض ، تمامیت خواهی و خشونت رشد می کند.
به این ترتیب بسیاری از بخشهای جوامع در کشورهای شمال و جنوب با خطر آسیب های فرهنگی و اخلاقی روبه رو هستند. خواه به دلیل فقدان فرهنگهای محلی غنی و پویا برای بالابردن توانایی کارکرد جامعه، مفهوم بخشیدن به آن و رشد سطحی و کیفی جمع گرایی و ارتباطات و خواه به دلیل تغییر شکل فرهنگهای حاکم که زمینه را برای رقابت بی حد برای کسب موفقیت، تولید تعهدزدایی گروهی، جستجوی موقعیت فردی و رفاه و آسایش فراهم می آورد.
بحران هویت
بحران هویتی که در دنیا با آن روبه رو هستیم به دلیل از دست دادن نشانه های هویت توده های مردمی است که فرهنگ های آنان قادر به حفظ خود در عرصه رقابت جهانی در برابر رسانه های بزرگ که فارغ از مرزهای جغرافیایی حضور خود را به کشورها تحمیل می کنند، نیستند. در این میان دو جنبش به چشم می خورد:
۱- جنبش الحاقی که بازتاب جهانی شدن نخبگان همراه با الحاق آنان به سیستم ارزش های مشترک، جهان شمول، طرد مذهب، سکولاریسم و فرانوگرایی است. کسانی که خواهان ملحق شدن به این نخبه های بین المللی هستند، خواهان گسترش روحیه جهان شمولی هستند که از قیدهای نژادی، ملی و مذهبی آزاد هستند. این هویت رابطه آزاد آنان را با دنیا منعکس می سازد.
۲- جنبش تجزیه گرایی که به دنبال یافتن ویژگی ها و خصوصیات خاص است، هویت های کوچک که لزوماً آسیب پذیر بوده و حاصل این جنبش نیز هستند، در قالب رویدادهای موقتی، وابستگی ها و روابط خویشاوندی و پیوندهای پراکنده و تصادفی تبلور می یابند. چنین هویتهایی از افکار خانوادگی، ایلی، قومی- اعتقادی تغذیه می کنند. این جنبش با برخورداری از یک فرهنگ خرد ویژگی خاصی نمی یابد. اما با مخالفت با فرهنگها، صاحب ویژگی می شود. در این حالت کسب هویت با جدایی، انزوای فرد، محدودیت و تمایز فردی همراه می شود. عناصر تشکیل دهنده آن عبارتند از: نفی کردن، ردکردن و اعتماد نکردن. این جنبش را می توان جنبش جدایی یا افتراق دانست. ظهور این دو جنبش که به طور بنیادی با یکدیگر در تعارض هستند، شکاف هویتی غیرقابل جبرانی را در بطن هر جامعه در کل دنیا ایجاد می کند. با به حاشیه رانده شدن فرهنگهایی که فاقد ابزار کافی هستند، این فرهنگها در عرصه جهانی در سطوح پائین قرار می گیرند. لذا تعادل روانی جوامع به هم می خورد، زمینه را برای رشد هرگونه نژادپرستی، بیگانه ستیزی و مشکلات اخلاقی و فکری فراهم می آورد، تنوع قومی و تکثر فرهنگی دنیا را تهدید می کند، حاشیه آزادی های آفرینندگان آثار را در قبال صاحبان زیرساختهای فرهنگ جهانی محدود می کند.
درمان چالش فرهنگی حاصل از جهانی شدن
راهبرد مورد حمایت آمریکا و شرکتهای چندملیتی صنایع فرهنگی صرفاً بر ملاحظات اقتصادی مبتنی نیست. چنین راهبردی بخشی از راهبرد جهانی است که می خواهد رهبری جهانی آمریکا و سلطه غربی را بر دنیا تضمین کند. ازاین رو رسانه های جهان که تحت حاکمیت شرکتهای چندملیتی آمریکایی هستند و هدفی جز سودجویی ندارند، فرهنگ فردای بشر را می آفرینند و موضوعات، قواعد، ارزش ها، دیدگاه زندگی و نگرش فکری انسان فردا را تعیین می کنند. این رسانه ها کنترل گروهی از شرکتها و یا صنایع فرهنگی را بر مجموعه حوزه فرهنگ، تولید، توزیع و ارتباطات نشان می دهند.
دولتها برای چاره جویی به این راهبرد رسانه ای غرب ۳ بار چنین اقدامی کرده اند:
۱- مبارزه در GATT برای استثنا ساختن حوزه فرهنگ
۲- رشد سرمایه گذاری دولتها در تجهیز امکانات اطلاع رسانی
۳- مشارکت با شرکتهای بزرگ چندملیتی یا تلاش برای یافتن بهترین شکل همکاری با آنها برای دست یافتن به اقتصاد فرهنگ جهانی.
نتایج این راهبردها بسیار نسبی بوده است، زیرا این راهبردها فاقد نگرش جهانی و انسانی نسبت به نقش و جایگاه فرهنگها و یا فرهنگ در جوامع انسانی در قرن ۲۱ است. تجربه اروپا در استثنا کردن موضوع فرهنگ به خوبی نشان می دهد که نمی توان با تکیه بر ارزش های خودی،برای مشکلات فرهنگی ، ملی یا قاره ای چاره جویی کرد. کشورهای اروپایی همکاری با دولت هایی را که تمامیت فرهنگی آنها مورد تهدید قرار گرفته است، رد کرده اند تا راه حل های یکسویه ای را بیابند که با خطر از دست دادن سهم خود در برابر آمریکایی ها روبه رو هستند. به یقین اروپا به اندازه کشورهای عربی، آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین آسیب ندیده است اما فرهنگ اروپایی به اندازه این کشورها با بی ثباتی روبه رو شده است.
چه باید کرد؟
سیاستهای حمایت از تولیدات داخلی در این زمینه نه تنها مؤثر نیست بلکه امکان حل چالش ها را نیز ندارد. برای رویارویی با خطرات فرهنگ زدایی، آوارگی فرهنگی، به حاشیه رانده شدن گروهی و بحران هویت نمی توان به صورت ملی عمل کرد. برای رویارویی با اثرات منفی جهانی شدن باید انسجام محکمی بین انسانها پدیدار شود، زیرا اگر این عمل در سطح بین المللی برای حمایت از فرهنگهای تهدید شده صورت نگیرد، تحول ارتباطات ممکن است بر حوزه فرهنگ همان اثری را پدید آورد که با تحول صنعتی به سرنوشت صنایع دستی پدید آورده است. تولید کالاهای تجاری در مقیاس بزرگ بازارهای ملی را دگرگون ساخته است و اقتصاد صنایع دستی را نابود کرده است. شاید هنوز برخی از تولیدات صنعتی همچنان به حیات خود ادامه می دهند که این مسئله نیز به دلیل فقر مردم و یا بازارهای توریستی است که به واقع نتیجه جهش های فنی و تکنولوژیکی است. این جهش ها لزوماً شکافی را که بین بخشهای مختلف ایجاد شده است، گسترش می دهد . آنچه که می تواند ما را از این سرنوشت شوم نجات دهد، سیاست پیشگیرانه و حمایتی به توسعه فرهنگی کشورهای فقیر است. اینک زمان آن فرا رسیده است که بین تمامی فعالان فرهنگی دنیا، گفتگو صورت بگیرد: خالقان آثار فرهنگی، مقامات دولتی و شرکتهای تولیدی، جملگی با هم در تلاش هستند تا راهبرد مناسبی را تدوین کنند و ابزاری کارآمد برای حمایت از میراث فرهنگی بشریت و مبارزه با نابودی اخلاقی و فکری بشریت به دست آورند. ارزش های انسانی را نباید تجاری پنداشت. جامعه بین المللی که اصل حمایت از بناهای تاریخی را پذیرفته است، نمی تواند و یا نباید برای دفاع از فرهنگهای تهدید شده با ابزار مشابه تردیدی به خود راه دهد. پذیرش چنین ابزار حقوقی و ایجاد یک صندوق بزرگ برای حمایت فنی و مالی از فرهنگها می تواند انسانها را از خطری که آنها را تهدید می کند دور نگه دارد؛ یعنی محروم ماندن از میراث فرهنگی. کنترل فناوری های نوین و تحول ابزار ارتباطی نه تنها برای موفقیت در رقابت اقتصادی در بطن بازارهای جهانی الزامی و گریزناپذیر است بلکه آن را می توان کلید اصلی برای تسلط بر تمامی حوزه ها در عرصه روابط بین المللی دانست.
همین مسأله به خوبی تسلط فرهنگ آمریکایی را پس از یک دوره سلطه فرهنگ غربی در عصر انقلاب صنعتی توجیه می کند.
فرهنگ و جنگ برای ارعاب: راهبرد ستیز فرهنگی
به موازات رشد و افزایش نقش فرهنگ و صنایع فرهنگی در شکل گیری قدرتها و توان ملت ها در عصر تحولات فنی- علمی، ایدئولوژی جدیدی به نام «شوک بین فرهنگی» گسترش می یابد. این ایدئولوژی بر خلاف نظریه مارکس و لیبرالها که بیشتر بر عوامل اقتصادی و سیاسی تکیه می کردند، معتقد است که تفاوت فرهنگی خود عامل تنش و تعارض بین ملت ها است. تفاوت فرهنگی بحرانهایی را در سطح جهان ایجاد می کند که حل آن منوط به حذف یکی از طرفین است.
از این پس بحران ها و چالش ها حول مسائل مادی یا سیاسی روی نمی دهند زیرا این گونه مسائل را می توان به طور واضح و عینی تعریف و مشخص کرد. مشکل اصلی اینجا است که این چالش ها نمادین هستند که نه می توان آنها را تغییر داد و نه در مورد آنها مصالحه کرد. جنگ بین فرهنگها، جنگی بی سرانجام است که نتیجه آن حذف کامل هویت فرهنگی و در نتیجه واحد سیاسی مرتبط با آن است.
جنگ فرهنگها به طور مستقیم به پاک سازی نژادی منجر می شود و یا آن را توجیه می کند و به آن دلیل و مفهوم می بخشد. به این ترتیب با پایان یافتن جنگ سرد که بلوک شرق و غرب را رودرروی همدیگر قرار داده بود و جنگ فرهنگی جایگزین آن شد. در جنگ سرد جدید بخش پیشرفته دنیا مغرور از پیشرفتها و رشد خود ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشر و نیز تمدن رشد یافته ای که به آن دست یافته بود در نقطه مقابل بخش دیگر قرار گرفته بود که آن را تاریک اندیش، خشن، تمامیت خواه ،منفی گرا وکینه توز می دانست که در سیر زمانی تحولات حیات انسانی با تأخیر حاضر شده است!؟جزایر صلح و آزادی در دنیای آزاد و رشد یافته از آنجایی که فکر می کردند خطر آنها را تهدید می کند، بر آن شدند که از افزایش مخاطرات در بخش به حاشیه رانده شده و انقلابی دنیا پیشگیری کنند تا آسیبی به آنها نرسد. به تدریج دکترین راهبردی جدیدی مطرح گردید: جنگ پیشگیرانه یا اقدام پیش از موعد علیه مخاطرات احتمالی از طریق مداخلات نظامی، سیاسی ، اقتصادی و رسانه ای یا به عبارتی مداخله به منظور طراحی کردن چالش ها. چنین جنگی باید با تمامی ابزار ممکن علیه مذاهب، ملت ها، دولت ها و کسانی که به نوعی قواعد جاری را رد می کنند صورت بگیرد.
چنین جنگی برای مقابله با تهاجمی مشخص یا تهدیدی واقعی و احتمالی صورت نمی گرفت بلکه جنگ فرهنگی برای بر هم زدن آرامش افکار عمومی بود و رسانه ها بر آن تأثیر گذار بودند. چالش جدید ابزاری برای تحقق بخشیدن به سودی معمولی نبود. چنین چالشی ابزاری برای ایجاد فضای جنگ سرد و تنش دائمی بود تا از طریق آن قدرتهای برتر بتوانند موقعیت های ممتاز را حفظ کنند. به همین علت جنگ سرد جدیدی که به بشریت تحمیل شده است، چهره نظامی ندارد. این جنگ از ابزار کلاسیک بهره نمی گیرد بلکه مجموعه رسانه ها و دیپلماسی ابزار جنگی در رویارویی فرهنگی را تشکیل می دهند. هدف در جنگ رسانه ای ارائه تصویری شیطانی از رقیب می باشد خواه یک ملت باشد یا یک مذهب با گروه سیاسی و یا ایدئولوژیک تا به این ترتیب بتوانند زمینه نابودی کامل آن را فراهم آورد. وضعیتی که دامنگیر عراق شده بود و تحریم های ویرانگری که از اوایل دهه ۹۰ بر آن اعمال می شد، نمونه روشنی از این جنگ می باشد.
در دنیای امروز کنترل بر محتوای رسانه ها و تغییر جهت در آن عامل اصلی در راهبردهای سلطه ملت ها و وابسته ساختن آنها به قدرتهای حاکم به شمار می رود. مهمترین اقدام در این زمینه بازسازی چهره، تغییر شکل دادن به آن و سرانجام هتک حرمت آن است.
کسانی که نقش اصلی را در مناسبات بین المللی ایفا می کنند، برآنند تا با ارائه تصویر شیطانی از رقیب، نوعی بی ثباتی و بی نظمی در محیط دشمن فرضی ایجاد کنند سپس اراده مبارزه را در وی نابود سازند و سرانجام به نابودی آن مشروعیت ببخشند.
براین اساس برخی متخصصان روابط بین الملل در آمریکا و اروپا جنگ سردی به راه انداخته اند که مستلزم رویارویی گریزناپذیر بین دنیای غرب و جهان اسلام است. با این نگرش که افکار عمومی و نخبگان اجتماعی حاکم در غرب مسلمانان را با تروریسم ، بنیادگرایی، تمامیت خواهی، جنگ و عدم صلاحیت اخلاقی و سیاسی مرتبط می دانند.
راهبردهای جدید سلطه رسانه ای که مخاطبان را تابع خود می سازد، بی هیج تردیدی بر امری واقعی متکی است: رشد نقش تصویر در شکل گیری رابطه قدرت و هژمونی. به واقع به تدریج که دولت – ملت اعتبار خود را از دست می دهد و کمتر به سرنوشت ملت ها سنگینی می کند، چالش منافع و ملت ها را رودرروی هم قرار داده است وعملاً با چالش دیگری همراه شده است. نکته اصلی و مهم در این چالش جدید آشکار بودن گروه ها، نشانه های شناسایی، ارزشها و نمادهایی هستند که هویت فرد از طریق آنها ظهور می یابد.
فرهنگ و سیاست
به نظر می رسد رژیم های سیاسی کشور های برتر به لطف جهانی شدن و ظهور فرهنگ جهانی از نوعی مازاد مشروعیت بهره می برند،در حالیکه سیستم های سیاسی در کشورهای تحت سلطه با چالش مشروعیت روبه رو هستند. به واقع تسلط بر فناوریهای نوین اطلاع رسانی و ارتباطات تأثیرگذاری بین حوزه های سیاسی و فرهنگی را در بطن جوامع نخبگان حاکم تشدید می کند و غالب ملت های دنیا با شکاف بین حوزه سیاست و فرهنگ روبه رو هستند.
در این بخش از دنیا، الزامات تشکیلات مدنی که ماحصل سیاست آنهاست، با اخلاق فردی در تضاد است. انحلال و فسخ روابط سیاسی در بطن جوامع حاشیه ای به خوبی این مسأله را روشن می سازد که در آن دولت به تنها عامل سیاسی نظامی تبدیل می شود و جامعه را در حالت آشفتگی و حزن و اندوه مدنی رها می سازد.
جهانی شدن و تمدن زدایی
در دنیای امروز، شانس حضور یک فرهنگ در ترکیب فرهنگی جدید دنیا یعنی فضای مشترک آفرینش و انتشار بیش از پیش به ابزارهای در دسترس بستگی دارد. این امر نیاز به سرمایه گذاری های کلان دارد که تنها از عهده کشورهای بزرگ برمی آید. ولی بی شک این روند به زیان غالب فرهنگهای دنیا است. فرهنگهایی که ابزار مالی و فنی برای برقراری تماس با شبکه های ارتباطی جهان ندارند محکوم به زیرسایه رفتن فرهنگهای جهانی و جهانی ساز هستند.
بی شک جهانی شدن با پدیده دیگری به نام «غربی کردن» یا »آمریکایی کردن» دنیا همراه است. در دنیای امروزی تنها آمریکایی ها و متحدان غربی شان از تکنولوژی، علوم، راهبردهای عملی و فرهنگهایی با برد جهانی برخوردارند که در سطح دنیا منتشر می شوند.
با این همه «غربی کردن» و یا «آمریکایی کردن» رانمی توان همسان پنداری توده های عظیم مردم محروم از ارزش های فرهنگ کلاسیک غربی دانست. غربی کردن، فرهنگسازی یا غنی سازی متقابل فرهنگهایی که می توانند تمامی مردم دنیا به طور مساوی یا غیرمساوی از آن بهره مند شوند، نیست.
«غربی کردن» پیش از هر چیزی فرهنگ زدایی، از خود بیگانگی و شخصیت زدایی است. زیرا محصول جدید فرهنگی خطری که فرهنگهای دیگر را تهدید می کند تنها انقیاد فرهنگ محکوم از فرهنگ حاکم برای افزایش کارایی آن و یا ایجاد ارزش ها و مفاهیم خاص نیست بلکه خطر اصلی در این است که غربی کردن قدرت آفرینش فرهنگهای حاشیه ای به عنوان سیستم های منسجم فکری، هویت بخشی، معرفی فرد و … را نابود می سازد.
بطور خلاصه ارزش های انسان گرایانه جهان شمول نمی توانند به فرهنگهای سنتی نفوذ کنند زیرا این فرهنگها از قبل وجود داشتند و به عنوان فرهنگ هایی کامل و ادغام یافته کارکرد داشتند.
منبع: روزنامه همشهری
نویسنده : بورهان گالیو
مترجم : رضا مصطفی زادگان