جایگاه سیاست در آثار خواجه نصیرالدین طوسى‏

0
51

خواجه نصیرالدین طوسى در سال 597 ه. ق در سرزمین طوس از توابع نیشابور ایران متولد و در سال 672 دار فانى را وداع گفت. سرزمین ایران در قرن هفتم علاوه بر داشتن وقایع عظیم سیاسى – اجتماعى نظیر حملات وحشیانه مغولان و استیلاى آنان و انقراض دولت نسبتاً مستحکم اسماعیلیان و خلافت عباسیان و آشفتگى‏هاى فراوان در ایران و جهان اسلام، بزرگان و حکیمان و فرهیختگان زیادى را در دل خود داشت. خواجه نصیرالدین طوسى از نوابغ فرهیخته این دوره بسیار آشفته و بزرگ‏ترین نماینده فرهیختگان و حکما در رشته‏هاى حکمت، ریاضیات، اخلاق، ادبیات، منطق، طبیعیات و دیگر علوم روز بود. وى پس از تحصیل علوم شرعى و ادبى به تحصیل علوم مختلف عقلى یعنى حکمت الهیات، ریاضیات و طبیعیات پرداخت و در زمان کوتاهى جامع الاطراف در همه علوم زمان خود گشت و سِمَت پیشوایى بر آنها یافت.
وى آثار و تألیفات زیادى در قالب کتب، رسائل، فوائد، ترجمه و تحریر در علوم رایج به رشته تألیف در آورد که شمار آنها از صد مى‏گذرد. درخشندگى وى در علوم عقلى و نقلى موجب شد، همه علما و اندیشمندان اسلامى یا از راه‏هاى دور از وى استفاده کنند و یا نزد وى جمع شده و حلقه‏هاى علمى تشکیل داده و به تحقیقات علمى در رشته‏هاى مختلف بپردازند.
توجه به نظریات و دیدگاه‏هاى سیاسى وى و جایگاه سیاست در آثار و تألیفات وى از آن جهت اهمیت دارد که وى علاوه بر این که مفسر بزرگ فلسفه سیاسى ابونصر فارابى است و فلسفه سیاسى خود را به تناسب مبانى اعتقادى خود در قالب نظام سیاسى امامت طرح نمود، در زمینه مدیریت جامعه سیاسى و سیاست گذارى آن نیز داراى نظریات خاصى است که قابلیت به کارگیرى آنها در هر نظام سیاسى جهت حفظ و ایجاد ثبات و پایدارى آن نظام بوده و نیز قابلیت طراحى یک نظام سیاسى مطلوب را داراست.
در این مقاله آن دسته از آثار و تألیفات و آن بخش‏هایى از آثار وى معرفى شده‏اند که بیان‏گر دیدگاه‏هاى سیاسى و نظام سیاسى فلسفى و جایگاه سیاست مى‏باشند. آنچه محل توجه در نظریات سیاسى خواجه طوسى مى‏باشد، نونگاهى است که خواجه طوسى به سیاست دارد. وى در تحلیل ماهیت و حقیقت سیاست، به جاى آن که صِرفاً در فضاى ذهنى به تحلیل آن بپردازد، به واقعیت عینى سیاست که در عالم خارج توسط سائسان و حاکمان محقق شده، نظر افکنده و از آنها به یک تحلیل نظرى رسیده است. به عبارت دیگر وى نه مطلق سیاست را به بحث مى‏گذارد بلکه سیاستى را که در عالم خارج واقعیت دارد، بحث مى‏کند. وى با نظر به مبانى ارزشى خود و هدف و غایتى که براى انسان و زندگى و حیات تعریف مى‏کند، چنین سیاست‏هایى را در یک تقسیم بندى کلى به سیاست مثبت و مطلوب و متعالى و سیاست منفى و نامطلوب تقسیم مى‏کند. نزد وى سیاست مطلوب و متعالى در دولت هادى و حق و دولت امامت جریان مى‏یابد و روابط و نهادهاى اجتماعى بر اساس آن پى‏ریزى و شکل مى‏گیرند و سیاست نامطلوب و منفى در دولت‏هاى باطل اعم از ظالم و جاهل و فاسد و گمراه جریان مى‏یابد. اینک به معرفى تعدادى از آثار وى مى‏پردازیم:

1. اخلاق ناصرى‏2
«علم اخلاق» به تبیین معانى خیر و شر، فضایل و رذایل، انواع و اقسام آن‏ها و چگونگى تحصیل آن ها مى‏پردازد و مقصد نهایى آن، تلبس و تخلق افراد به خیرات و کمالات و پرهیز از رذایل و شرور از نفوس خود است. فلاسفه اسلامى به اعتبار ارتباط حکمت و فلسفه نظرى و عملى، به طرح و بیان اقسام حکمت عملى که اخلاق و تهذیب نفس یکى از اقسام آن است پرداخته‏اند. از میان اندیشمندان، خواجه نصیرالدین طوسى به جهت شرایط سیاسى اجتماعى زمان خود، توجه خاصى به این بخش از حکمت با اقسام سه گانه خود کرده و در این راستا اثر مهم اخلاق ناصرى را نگاشته است. قابل ذکر است که قبل از اخلاق ناصرى، مهم‏ترین کتاب اخلاقى، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ابوعلى مسکویه بود، اما این کتاب فقط به قسم اول حکمت عملى یعنى تهذیب نفس پرداخته و دو قسم دیگر یعنى تدبیر منزل و سیاست مدن که هر دو مورد نیاز اجتماع سیاسى آن روز بوده، مورد توجه قرار نداده است، از این رو محقق طوسى به خواهش ناصرالدین عبدالرحیم ابى‏منصور، محتشم قهستان – از سرزمین‏هاى تحت حکمرانى اسماعیلیان – ابتدا آن را ترجمه کرد، اما با توجه به نقص آن، با محور قرار دادن بخش اخلاق ، آن را در قالبى دیگر ریخته و دو قسم دیگر یعنى تدبیر منزل و سیاست مدن را به آن افزوده آن را اخلاق ناصرى نام نهاد.
خواجه طوسى این کتاب را به سه مقاله تقسیم کرده که هر مقاله داراى فصول متعددى است.
در مقاله اول، با عنوان تهذیب اخلاق، از مبادى و مقاصد علم اخلاق بحث مى‏کند. قسم اول آن که اختصاص به مبادى دارد، داراى فصول ذیل است:
فصل اول به معرفت موضوع علم اخلاق پرداخته و نفس انسانى را از آن جهت که افعال جمیل و محمود یا قبیح و مذموم همراه با اراده از او صادر مى‏شود، به عنوان علم اخلاق معرفى مى‏کند. وى اخلاق را یک علم دانسته که اکثر مبادى آن متعلق به علم طبیعى است؛
در فصل دوم، ضمن بیان نوع جوهریت نفس انسانى، شأن نفس انسانى را شأن ادراک معقولات به ذات خویش و تدبیر و تصرف در بدن محسوس مى‏داند. سپس با بیان مراتب معرفت نفس انسانى، ابتدا به اثبات جوهریت و بساطت آن (و نه جسم و جسمانى بودن آن) و بعد به اثبات ابدیت نفس ناطقه انسان و رابطه آن با بدن مى‏پردازد؛
در فصل سوم، با بیان معانى مختلف نفس و شمول آن بر نفس نباتى، حیوانى و انسانى ، قواى هر یک و کار آن‏ها را بیان کرده، آنگاه با تقسیم قوه نفس انسانى (یعنى نطق) به نظرى و عملى و تعریف آن دو، به توجه قوه نطق به معرفت حقایق موجودات و احاطه به اصناف معقولات در عقل نظرى، و توجه قوه نطق به تصرف در موضوعات و تمیز میان مصالح و مفاسد افعال و استنباط صناعات از جهت تنظیم امور معاش در عقل عملى پرداخته و قواى مبادى افعال انسان را قوه ادراک معقولات، قوه شهویه و غضبیه دانسته است که کار اوّلى را تمیز میان مصالح و مفاسد افعال، دومى را مبدأ جذب منافع و طلب لذایذ و سومى را مبدأ دفع مضار و اقدام بر احوال، بیان کرده است؛
فصل چهارم، درباره اشرف بودن انسان از دیگر موجودات بحث مى‏کند. در این فصل، مراتب شرافت در جمادات، نباتات و حیوانات را بیان کرده و حد اعلاى آن‏ها را در جمادات به حصول قوه قبول نفس نباتى و در نباتات به بروز برخى از خواص حیوانى و در حیوانات به پذیرش تعلیم در افعال مى‏داند. سپس مراتب کمالى نوع انسان را به اراده و فکر و اندیشه و بعد تأمل بسیار در علوم و معارف و در آخر معرفت حقایق دانسته که چنین مرحله‏اى اختصاص به کسانى دارد که به واسطه وحى و الهام، از حضرت حق، معرفت به حقایق و احکام پیدا مى‏کنند و به همین جهت وجود انبیا و اولیاى الهى را در جهت تکمیل نفوس نوع انسانى لازم مى‏داند؛
فصل پنجم، اختصاص به بیان وجود کمال و نقصان براى نفس انسانى و تقسیم افعال انسان به خیر و شر و وجوه آن دارد که جهت خیر و سعید بودن فعلى را در به کارگیرى درست قوه ناطقه و اراده سعى در رسیدن فضایل دانسته و جهت شریر و شقى بودن فعلى را در اهمال مراعات قوه ناطقه و سعى در طرف ضد آن و یا به کسلى و اعراض آن مى‏داند که اگر در کسى مشترکات انسانى با حیوانات و مرکبات غلبه پیدا کند، زمان انحطاط او به مراتب بهایم یا فروتر از آن فرا رسیده است؛ بدین جهت افعال خاص انسان را در طلب علوم حقیقى و معارف کلى و همت بر اکتساب سعادت و اقتناى خیرات مى‏داند؛
در فصل ششم و هفتم، با تقسیم کمال انسانى به کمال علمى – که شوق به سوى ادراک معارف و نیل به علوم و در نهایت معرفت مطلوب حقیقى دارد – و کمال عملى – که اول آن مرضى گرداندن اخلاق خود و درجه بعدى اکمال غیر است – حاصل آن دو را خلیفه خداوند در میان خلق شدن مى‏داند. وى در ادامه تقسیمات متعدد خیرات را بیان کرده و سپس به سعادت (به عنوان غرض تکمیل نفس) و اجناس آن که حکمت، شجاعت، عفت و عدالت است و مراتب آن که در مرتبه اول همراه با شائبه و آلام و حسرات است و در مرتبه دوم خالى از شوائب و آلام و حسرات و بلکه منور به انوار الهى و مستفیض به افاضات الهى گردیده تا به نهایت مدارج سعادت مى‏رسد، مى‏پردازد.
قسم دوم مقاله اول که مقاصد علم اخلاق را شامل مى‏شود، در ده فصل ارائه شده است:
در فصل اول، حقیقت خلق را ملکه‏اى در نفس دانسته که مقتضى صدور فعلى به سهولت بدون نیاز به فکر و اندیشه‏اى باشد و ترکیب آن را طبیعت و عادت مى‏داند، یعنى مزاج شخص به گونه‏اى باشد که مستعد حالى باشد و با انس گرفتن به کارى، به سهولت و بى‏اندیشه از او صادر شود؛
در فصل دوم، صناعت تهذیب اخلاق را شریف‏ترین صناعات دانسته، چرا که ثمره چنین صناعتى، اکمال اشرف موجودات این عالم است،
در فصل سوم، با بیان حقیقت قواى سه‏گانه نفس انسانى، اعتدال در قوه ناطقه را در اکتساب معارف یقینى – نه گمانى و پندارى – و قوه غضبیه و شهویه را در انقیاد و مطاوعت نفس عاقله دانسته، آنگاه با ذکر اجناس فضایل به تعاریف آن‏ها مى‏پردازد؛
در فصل چهارم و پنجم، به ذکر انواع که تحت اجناس چهارگانه فضایل یعنى حکمت، شجاعت، عفت و عدالت است پرداخته و بعد اضدادى را که اجناس فضایل دارند بر شمرده و تعاریفى براى انواع اجناس و اضداد آن‏ها ارائه مى‏دهد؛
در فصل ششم و هفتم، در بیان فرق میان فضایل و شبه فضایل و اتمام فضایل عفت، سخاوت و شجاعت با حکمت و بیان شرافت فضیلت عدالت از دیگر فضایل، جایگاه عدالت را در امور مقتضى معیشت دانسته و حفظ آن را در میان خلق به ناموس الهى، حاکم انسانى و دینار (پول) دانسته است؛
در فصل هشتم، با لزوم اقتدا به طبیعت در تهذیب اخلاق و اکتساب فضایل، اجناس سعادات را به سعادات نفسانى و بدنى و مدنى تقسیم کرده، آنگاه ترتیب مدارج سعادت نفسانى را به علم تهذیب اخلاق، علم منطق، علم ریاضى، علم طبیعى و علم الهى دانسته است. وى مراد از علوم سعادات بدنى را علومى دانسته که به نظام بدن بازگردد و در آخر علوم سعادات مدنى را علومى مى‏داند که به نظام حال ملت و دولت و امور معاش و جمعیت تعلّق دارد؛
فصل نهم، در بیان قانون حفظ صحت نفس به ایثار معاشرت و ارتباط با کسانى که داراى نفسى خیّر و فاضل هستند و بر نیل به فضیلت و تحصیل سعادت و علوم حقیقى و معارف تعیینى متوفّرند و التزام وظایف افعال حمیده و لزوم محافظت از نعمت‏هاى شریف و مواهب نامتناهى، طلب بر استقصاى تمام بر عیوب و عدم تهییج قوه شهویه و غضبیه را از اسباب حفظ صحت نفس مى‏داند؛
در فصل دهم، با بیان راه ازالت رذایل نفوس از طریق عمل به اضداد آن رذایل، قانون صناعت در معالجه امراض را اول شناخت اجناس امراض و بعد شناسایى اسباب و علامت آن و سوم پرداختن به معالجه آن‏ها مى‏داند. در ادامه، انحراف در هر یک از قواى نفس را دو گونه دانسته که یا با تجاوز از حالت اعتدال در کمیت قوه‏اى رخ مى‏دهد و یا در کیفیت قواى نفس. اما تباه‏ترین امراض قوه نظرى نفس را حیرت و جهل بسیط و جهل مرکب مى‏داند که براى هر یک، راه علاجى را بیان مى‏دارند و تباه‏ترین امراض قوه غضبیه، غضب، جبن و خوف است که هر یک راه‏هاى علاج خاص خود دارند و تباه‏ترین امراض قوه شهویه را افراط شهوت و تفریط آن مى‏داند که تفریط آن، بطالت و حزن و حسد است.
در مقاله دوم از تدبیر منزل سخن گفته است. این مقاله داراى پنج فصل است در فصل اول، سبب نیاز به ساختن منازل، وجه نیاز به معاونت در منزل و ارکان منزل (پدر، مادر، فرزند، خادم وقُوت) پرداخته و در ضرورت تدبیر منزل مى‏فرماید در نظام منزل به تدبیرى صناعى که موجب آن تألیف است، نیاز است و امور سیاست منزل، رعایت مصالح اقوات و ارزاق و ترتیب امور معاش و سیاست احوال جماعت است و مراد از منزل تألیف مخصوصى است که میان شوهر و زن، والد و مولد، خادم و مخدوم و متمول و مال پیدا مى‏شود و هدف در حکمت منزل، حال جماعت منزل است بر وجهى که مقتضى مصلحت عموم باشد در جهت آسان کردن اسباب معاش و رسیدن به کمالى که به حسب اشتراک مطلوب است؛
در فصل دوم، با بیان نیاز به دینار در تدبیر و مصالح منزل، وجه سیاست در مال را یکى به اعتبار دخل و دوم به اعتبار حفظ و سوم به اعتبار خرج مال دانسته، آنگاه شروط اکتساب مال را احتراز از جور، عار و دنائت مى‏داند. او صناعات را به صناعات شریف، خسیس و متوسط تقسیم کرده و در آخر شروط حفظ مال و اصناف مصارف آن را بیان مى‏کند؛
فصل سوم، در مقام سیاست و تدبیر اهل منزل، اسباب تأهل را حفظ مال و طلب نسل، و نقش زن در خانواده را به شریکِ مرد بودن در مال، شریک او بودن در تدبیر منزل و نایب مرد بودن در غیبت او دانسته، آنگاه با ذکر نشانه‏هاى زنان بهترین، سه سیاست مرد نسبت به زن را هیبت، کرامت و شغل خاطر (اشتغال زن به کارهاى مهم منزل و مصالح آن) بر مى‏شمارد؛
فصل چهارم، در سیاست و تدبیر اولاد، به لزوم انتخاب نام نیک بر فرزند و انتخاب دایه‏اى خوب و صالح و اشتغال به تأدیب فرزند با اقتدا به طبیعت را بیان داشته و آموزش سنن و وظایف دینى و بازدارى او از منکرات را لازم مى‏داند؛
در فصل پنجم، طریق اتخاذ خدمت کاران و باعث خدمت خدم که محبت باشد را بیان کرده و اصناف بندگان را به حسب طبیعت حرّ، عبد و عبد شهوت مى‏داند.
در مقاله سوم از سیاست مدن بحث شده است. فصل اول از بحث با عنوان «احتیاج خلق به تمدن و شرح ماهیت و فضیلت علم سیاست مدن»، ابتدا با فرض وجود کمال براى هر موجودى و تقسیم موجودات به حسب تحصیل کمال که بعضى کمالشان مقارن خلقتشان است و بعضى متأخر، اسباب موجوداتى که کمال آن‏ها متأخر از وجود آن‏هاست را به مکمّلات و معدّات تقسیم کرده که از جمله مکملات کمالى، صورت‏هایى است که از واهب الصور فایض مى‏شود و از جمله معدّات کمالى، غذاست. آنگاه با ذکر اصناف معونات ماده آلت و خدمت، انسان را قادر به استفاده از جهان سه‏گانه معونت از عناصر، نباتات و حیوانات دانسته و نسبت به انسان، نوع معونت آن را به همنوع خود، از نوع معونت خدمت در اجتماع انسانى مى‏داند در جهت حفظ وجود نوع انسان.
به مناسبت طرح اجتماع انسانى و حفظ نوع انسان، بحث ضرورت تدبیر و سیاست در مدینه – که داراى افراد مختلف الدعاوى با تنوع در حرکات آن‏ها مى‏باشد – و بحث حوایج سیاست – که ناموس، حاکم و دینار است – به میان مى‏آید. سیاست نیز داراى انواع و اقسامى است که عبارتند از سیاست ملک (سیاست فضلاً بر وجه تحصیل فضایل)، سیاست غلبه(سیاست تدبیر امور افراد پست)، سیاست کرامت (تدبیر جماعتى که به اقتناى کرامت موسوم باشند) و سیاست جماعت (تدبیر فرق مختلف بر قانونى که ناموس الهى وضع کرده باشد). پس از بیان اقسام سیاست، حکمت مدنى را قوانین کلى مى‏داند که مقتضى عموم باشد از جهت راهبرى عموم به کمال حقیقى با رعایت اعتدال . به اعتقاد محقق طوسى، چنین علمى رئیس تمام صناعات است و بدین جهت ضرورت تعّلم آن واضح و ثمره آن اشاعه خیرات در عالم و ازاله شرور مى‏شود؛
در فصل دوم با عنوان «فضیلت محبت»، با بیان ضرورت تألیف افراد اجتماع در معاونت با یکدیگر، جهت طبیعى هر فرد را به سوى کمال و به سوى الفت با یکدیگر در اجتماع مدینه دانسته، و محبت را اشتیاق به تألّف معنا مى‏کنند. آنگاه با تقسیم محبت در نوع انسان به طبیعى و ارادى، انواع و اسباب محبت‏هاى ارادى را بر شمرده و سپس انس طبیعى را مبدأ تمدن و تألف و اقتضاى حکمت و دعوت شرایع و آداب محمود را به انس ورزیدن به یکدیگر مى‏داند و در محبت‏هایى که اسباب آن لذت یا منفعت یا مختلف از این دو باشد، وجود عدم اعتدال و اختلاف مى‏داند و در محبت‏هاى میان اهل خیر، قائل به عدم وجود اختلاف است؛
فصل سوم، با عنوان «اقسام اجتماعات»، ابتدا اجتماعات انسانى را به مدینه فاضله و غیرفاضله تقسیم و بیان مى‏دارد که غیرفاضله به جاهله و فاسقه و ضاله متعدد مى‏شود و آنگاه ماهیت اتفاق آراى اهل مدینه فاضله را به مطابقت با حق و موافقت با یکدیگر و افعال آن‏ها را مقدم به تهذیب و مقدر به قوانین عدالت دانسته و سپس روش‏هاى ارشاد حکیم، اهل مدینه را به قیاسات برهانى یا اقناعیّات یا شعریّات یا مخیّلات دانسته است. در ادامه اصناف ارکان مدینه فاضله را به افاضل، اهل فرهنگ، مقدّران، مجاهدان و مالیان تقسیم کرده است. در آخر فصل، به معرفى ماهیت و انواع و اهداف و ملاکات افضلیت مدن غیرفاضله یعنى جاهله و فاسقه و ضاله و خصوصیات رئیس هر یک از مدن مى‏پردازند؛
فصل چهارم با عنوان «در سیاست ملک و آداب ملوک» ابتدا سیاست را به فاضله و ناقصه تقسیم مى‏کند، آنگاه سیاست فاضله را سیاست امامت مى‏داند که لازمه سیاست امامت را نیل به سعادت و هدف آن را تکمیل خُلق، و لازمه سیاست تغلّب را نیل به شقاوت و مذّمت و هدف آن را استعباد خلق مى‏داند. در ادامه، ویژگى‏هاى عملى سائس اول یعنى امام را تمسک به عدالت، دوست خود داشتن رعیت، رواج خیرات عامه در مدینه و غلبه بر شهوات و شاخص‏هاى خیرات عامه را امنیت، سکوت، مودت با یکدیگر، عدل، عفاف، لطف و وفا مى‏داند. همچنین ویژگى سائس دوم یعنى تغلّب را تمسک به جور، رعیت را به جاى عبید گرفتن، مدینه را پر از شرور کردن و خویشتن را بند شهوت کردن و شاخص‏هاى شرور عامه را خوف، اضطراب، تنازع، جور، حرص، عنف، غدر، خیانت، مسخرگى و غیبت بر مى‏شمرد.
اما در اصول کلى حفظ دولت، تألف اولیا و تنازع اعدا را سبب مى‏داند، از این رو، توجه پادشاه به حال رعیت را واجب دانسته و لزوم توفّر پادشاه بر قوانین عادله را متذکر شده است، چرا که رابطه‏اى مستقیم بین قوام مملکت با عدالت ورزى برقرار مى‏کند و قوام مدن را به ملک و قوام ملک را به سیاست و قوام سیاست را به حکمت مى‏داند. در آخر با ذکر اصناف مردم، وظیفه ملک را با هر یک از اصناف بیان مى‏دارد. در قبال دشمنان، لزوم حفظ اسرار و تجسس از دشمنان را یاد آورى کرده و به تناسب صفات فرماندهى لشکر در جنگ و جواز تمسک به حیله و تزویر و نامه‏هاى دروغ و تفرق اعدا را تأکید مى‏کند؛
در فصل پنجم، سیاست خدم و آداب اتباع ملوک مورد بررسى قرار گرفته است. در این راستا وظیفه خادم در برابر ملوک مبالغه و توجه زیاد بر کتمان اسرار مخدوم بیان شده است. وى وظیفه مردم را بر مبالغه ورزیدن در احتشام و هیبت ملوک و رؤسا دانسته و آنگاه، شرایط خدمت به ملوک را بر شمرده است؛
در فصل ششم در مقام بیان فضیلت صداقت و کیفیت معاشرت با اصدقا، به بیان ویژگى فرد کامل و سعید و نحوه دوست یابى و حفظ دوستى پرداخته و بعد نحوه رفتار با نزدیکان را متذکر مى‏شود و به مناسبت، ستیزه‏گرى و لجاجت را اسباب اختلاف دانسته و افراد را از آن دو بر حذر مى‏دارد؛
فصل هفتم که آخرین بحث در سیاست مدن است، درباره کیفیت معاشرت با اصناف خلق، انواع معاشرت با صنف مقابل و هم ردیف خود مى‏باشد. وى دوستان را به حقیقى و غیرحقیقى و دشمنان را به دشمنان دور و نزدیک، و آشکار و پنهان تقسیم کرده است. آنگاه اصول کلى در سیاست و نحوه برخورد با دشمنان را بر شمرده و اسباب عداوت‏هاى ارادى را به تنازع در ملک، تنازع در مرتبه، دنبال امیال رفتن، اقدام بر شهواتى که موجب هتک حرمت باشد، و اختلاف آرا تقسیم مى‏کنند و در آخر مراتب دفع ضرر دشمنان را به اصلاح ایشان، احتراز از مخالطت با ایشان و بالأخره به قهر و قمع آن‏ها مى‏داند؛
در فصل هشتم به مثابه ختم سخن تحت عنوان وصایاى افلاطون در توصیه به علم و ملاک ارزش متعلّم آن، توجه به نعمت‏هاى خداوند، توصیه به محاسبه نفس و ویژگى حکیم بودن شخص در عدم شادمان شدن از لذت‏هاى دنیا، حکم به قول و فعل بودن و تساوى فکر، قول و عمل خلاصه مى‏شود.

2. رساله نصیحت نامه‏3
خواجه این رساله را بنابر درخواست و التماس بزرگان دولت دستگاه هولاکو در ترغیب و تحریص اباقاخان پسر هولاکو به سلطنت نوشته است.
وى در این رساله به اباقاخان در هنگام تاج گذارى بعد از مرگ پدر، نصایح و دستورهایى در جهت استقرار حکومت دارد که به منزله اساسنامه حکومتى محسوب مى‏شود و آن به شرح ذیل است:
1 – الف) نوازش برادران و خویشان و نیکوسازى کارهاى آن‏ها؛ ب) نزدیک سازى فاضلان و معتمدان و هواداران به خود در جهت استفاده از رأى‏ها و اندیشه‏هاى پسندیده آن‏ها؛ ج) شاهزادگان و کاردانان را تلطف و مهربانى کردن.
2 – الف) دلجویى و توجه به امیران لشکر؛ ب) التفات و مهربانى کردن به افراد صاحب منصب و مقام؛ ج) لزوم تهیه تدارکات لشکر و دادن وعده‏هاى خوش به آن‏ها در جهت دلجویى و دل خوشى آن‏ها و عدم بهانه جویى آن‏ها در برخورد با یاغیان و نیز آماده جنگ داشتن آن‏ها.
3 – الف) امیدوارى نمودن ملوک و اکابر ولایات به لطف خویش؛ ب) و اعلان تخفیف مالیات از رعایا؛ ج) و ابقاى خانان پیشین جهت دلخوشى و هوادارى آن‏ها.
4 – الف) صدقه به درویشان و بازماندگان و کودکان بى‏پدر و زنان بى‏شوهر و رهایى گرفتاران از مِحَن و گرفتارى؛ ب) و رسیدگى مالى به نافرمانان و ایجاد ترس در آنان در ترک گستاخى ایشان.
5 – گماردن افراد شایسته بر لشکر.
6 – احتیاط زیاد در امور پادشاهى و سلطنت در جهت قطع دست جاسوسان.
7 – الف) به کارگیرى صبر و تأنى در امور؛ ب) و دورى از سبک کارى؛ ج) و عدم تجویز گستاخى افراد صاحب منصب و عدم جایگاه داشتن آنان نزد سلطان.
8 – پرهیز از زود خشم گیرى و تحمل آنچه که مخالف طبع و نظر است.
9 – مشورت با عقلا در امور پادشاهى (تا رأى قرارگیرد آنگاه حکم کارها را خود کند، چنان‏که به ظاهر مردم پندارند که به قوت دیگران است).
10 – دنبال تحصیل رضاى خدا بودن (تا در هر دو جهان نیکویى بیند).
11 – عمل به رسم و آیین پدران خود جهت ایمن بودن از کم و کاستى و ضعف‏ها.
12 – آراستگى و نظم به لشکر، جهت عدم ترس از یاغیان.
13 – رعایت عدل و انصاف در حق لشکریان.
14 – الف) التفات و توجه به فرمانبرداران؛ ب) و خوار کردن سرکشان.
15 – راستى با همه خلایق در امید و بیم دادن در طاعت.
16 – الف) کم آزارى مردم؛ ب) و عدم رنجش نیکان و بى‏گناهان (تا دراز عمر شود).
17 – سعى در آبادانى کردن (تا مال بسیار بى‏ظلم و رنج مردم حاصل شود).
18 – خبر یافتن از ایل و یاغى و بیدارى و هشیارى در برابر آن‏ها.
19 – استوارى در فرمان‏ها و دستورها (تا امید و بیم دشمن تمام باشد).

3. رسم و آیین پادشاهان قدیم راجع به مالیات و مصارف آن‏4
پادشاهان قدیم را رسم بر این بوده است که براى استحکام پادشاهى خود، به اهل قلم و علما رو مى‏آوردند و از آن‏ها مى‏خواستند که آنچه در طریق قوام و استقرار سلطنت خود مؤثر است بیان دارند تا آن‏ها را به کار گیرند.
از جمله خواجه نصیرالدین طوسى بنا به درخواستى، ضمن بیان بنیاد پادشاهى پادشاهان در شمشیر (در دست سپاهیان) و قلم (در دست نویسندگان)، نوعى آیین نامه حکومتى را در این رساله ترسیم مى‏کند که در آن به نحوه سامان دهى و مدیریت قواى نظامى و اقتصاد مملکتى و پادشاهى مى‏پردازد. بدین منظور خواجه طوسى ماهیت فردى و ترکیبى سپاهیان را آن مى‏داند که باید با یکدیگر متفق و با پادشاه یک دل باشند و به جز فرمان پادشاه، فرمان کسى را اطاعت نکنند و مردان کار باشند و آداب سلاح را آموخته باشند.
از طرفى وظایف پادشاه را در قبال لشکر، تأمین کننده تدارکات جنگى، گماردن هر کسى به جاى خود، نیکو داشتن دلیر مردان، توجه به بازماندگان افراد لشکر و صرف غنایم به دست آمده از یاغیان در بین آن‏ها مى‏داند و آنگاه با بیان فواید لشکر در ایجاد شکوه و هیبت براى پادشاهان و دفع یاغیان و ایمن داشتن رعایا و امنیت راه‏ها، طرق برخورد با پادشاه یاغى را بیان داشته و آنگاه به امور امنیتى لازم در برخورد با پادشاهى که یاغى نباشد، پرداخته و آن امور را آماده نگه داشتن لشکر با تدارکات لازم، عدم غفلت از پدید آمدن یاغى، عدم کوچک پنداشتن دشمن و خالى نداشتن مرزها از مردان مسلح و آماده مى‏داند. سپس فواید قلم به دستان و ترسیم کنندگان مصالح و منافع نظام را در نگهدارى راه خدا در میان خلق و آشکار کردن پوشیده (خوب و مفید)، یاد دادن سخنان (نیک) و نگهدارى راستى در میان مردم دانسته‏اند.
اما در مورد اموالى که در اختیار سلطان است منابع دخل آن را میراث گذشتگان، مال رعیت، کفایت و شایستگى خود و اعطاى خداوند مى‏داند. آنگاه با بیان انواع مال پادشاه که یا از خاصه خود اوست یا از مصالح پادشاهى، اموالى را که پادشاهان از آن‏ها ننگ دارند، عبارت مى‏داند از: 1 – گرفتن و بدرقه جهت راه‏ها و کشتى‏ها؛ 2 – آنچه از تباه شدن زر و سیم حاصل آید؛ 3 – ارزان خریدن آنچه مردم بدان محتاج اند و گران فروختن آن؛ 4 – تحصیل مال از مردم به سبب گناهان.
اما خرج پادشاه را دو گونه دانسته: 1 – خرج خاصه خود که از مال خاصه خود است؛ 2 – خرج اموال مصالح پادشاهى و موارد مصرفى اموال خاصه خود پادشاه را به: 1. خرج خاصه خود و فرزندان، 2. عطایا و بخشش کسانى که او را خدمت کنند، 3. ساختن تجمل‏ها و زینت‏ها، 4. عمارت‏هایى که ضرورت بر آن‏ها نباشد، تقسیم مى‏کنند، و موارد خرج مال مصالح پادشاهى را به امور ذیل مى‏داند: 1- خرج لشکر و کسانى چون نویسندگان دربارى و بازپرسان و دادستانان، 2 – سفرا، 3 – خرج بازماندگان و درویشان و کودکان بى‏پدر و زنان بى‏شوهر و مصالح شهرها و ولایت‏ها، 4 – پیام رسانى و پیام رسانان.
و در پایان موارد اموالى که پادشاه نهى از تصرف در آن‏ها شده را بر مى‏شمارد که عبارتند از: 1 – معیشت‏هاى اهل خیر، 2 – اموال یتیمان، 3 – اموال غایبانى که امید مراجعت آن‏ها است، 4 – امانت‏هاى مردم، 5 – اموال وقفى.

4. رساله امامت‏5
خواجه نصیرالدین طوسى در این رساله در مقام دفاع از اصل امامت در مذهب شیعه دوازه امامى، این اصل را در قالب پنج سؤال «چه، آیا، چرا، چگونه و که» طرح کرده و از چیستى آن آغاز و تاکیستى آن به پایان مى‏رساند. در ابتناى امامت بر این پنج سؤال سخن از چیستى امامت، از وجود دایمى یا موقت آن، از علت وجودى آن، از صفات امام و از چگونگى تعیین آن سخن گفته شده است.
خواجه در سؤال از چیستى امام، او را به انسانى معرفى مى‏کند که داراى ریاست عامه در دین و دنیا بالاصاله در دارتکلیف است. در سؤال از وجود دایمى یا موقتى امام با توجه به لطف بودن وجود امام در نزدیک کردن مکلفان به قیام به واجبات و دور دادن آن‏ها از منکرات و مقبحات و از اخلال به واجبات و وجود دایمى چنین مصلحتى در دار تکلیف براى بندگان، لزوم دایمى بودن وجود امام را اثبات مى‏کند.
در پاسخ سؤال از علت وجودى امام و وجود چنین وجودى در بین مکلفان مى‏فرماید که امکان وقوع اخلال به واجبات و ارتکاب مقبحات وجه نیاز به وجود امام است تا مکلفان را منع از آن‏ها کند و متخلفان را تنبیه کرده تا بدین وسیله مکلفان را به اطاعت الهى نزدیک کند و متخلفان را از معاصى دور سازد.
خواجه طوسى در بیان صفات امام، او را داراى عصمت، علم (به آنچه علم به آن نیاز است)، شجاعت، افضلیت از رعیت خود، طاهر بودن از عیوب منفوره خَلْقى و خُلْقى، نزدیک‏ترین فرد به خدا بودن، داشتن معجزه‏اى (که دلالت بر امام داشته باشد) و واحد بودنش در دار تکلیف مى‏داند.
در پایان در مقام بیان کیستى امام در خارج، او را کسى مى‏داند که اهل اسلام بر او اجماع داشته باشند و یا در صورت اختلاف اهل حق که قائلان به توحید، عدل، نبوت و امام هستند، بر او اجماع داشته باشند و در ضمن این بحث به وجود سه دسته اختلاف و نحوه تعیین امام یعنى قول به عدم وجوب نصب امام، وجوب نصب بر عهده مردم و وجوب نصب از طرف خداوند را بیان و دو قول اول را نفى و قول سوم را اثبات مى‏کند.
وى در این رساله به معرفى و تعیین جایگاه و ویژگى‏هاى رهبر و حاکم دولت مطلوب و ماهیت سیاست آن دولت مى‏پردازد. خواجه طوسى در فلسفه سیاسى خود، دولت امامت را دولت مطلوب مى‏داند که در رأس آن امام واقع شده است. چنین دولتى داراى اصول و ثبات پایدارى، عدالت مدارى احسان به مردم و قانون مدار و قانونگرا6 و نیز کارویژه‏هاى امنیت، آرامش طلبى، مودّت، عدالت ورزى، عفت، لطف و وفادارى است.7 هدف سیاست دولت امامت، رواج فضایل در میان جامعه و ایجاد زمینه‏هاى تخلق مردم به فضایل و کمالات است. خواجه طوسى چنین دولتى را دولت حق و هر آنچه مقابل آن باشد، با هر شکل و ماهیتى دولت باطل تلقى مى‏کند.8 در سیاست امامت هدف آن است که مردم به تکمیل نواقص خود برآیند، زیرا مردم بدون وجود چنین دولتى، توانایى فعلیت بخشیدن به استعدادهاى کمالى خود را ندارند.
در نظریه دولت خواجه طوسى امام با اعمال سیاست امامت خود، جامعه را از حالت نسبى و قدر مطلق خود که هم زمینه روآورى به فضایل و هم رذایل را دارد، خارج کرده و به سوى ایجاد هر چه بیشتر و کامل‏تر فضایل و ظاهر ساختن آن‏ها در اعمال و رفتارهاى فردى و جمعى و در تمام اعمال و سیاست و طراحى‏هاى دولت سوق مى‏دهد.

5. تجرید العقائد9
این کتاب اگر چه ماهیتى کلامى و اعتقادى دارد، اما با انگیزه سیاسى و دفاع از شیعه در مبانى کلامى و سیاسى‏اش در زمانى که عقاید شیعى آماج حملات و فتنه شده بود نگاشته شد. خواجه طوسى در این کتاب، اعتقادات شیعیان را با روش برهانى و استدلالى به صورت قوى‏ترین و مستدل‏ترین و جامع‏ترین متن کلامى – سیاسى شیعه در مى‏آورد. وى در مبحث نبوت و امامت کتاب به طرح مباحث کلام سیاسى شیعه درباره جهات توجه دین به جامعه و هدف رسالت پیامبر و وصایت امامان شیعى مى‏پردازد.
در مقصد چهارم کتاب با نیکو شمردن بعثت پیامبران از حیث آثار و فواید مترتب بر آن از جمله حفظ نوع انسان از تباهى و رساندن افراد به کمال، وجوب آن را اثبات مى‏کند. همچنین عصمت را براى آن‏ها لازم مى‏داند تا از هر گونه گناه و خطا و نسیان مصون باشد و در هدایت جامعه به سوى کمال هیچ‏گونه انحراف رخ ندهد. خواجه در ادامه، به بیان صفات پیامبران نظیر کمال عقل، ذکاوت، قوت رأى و عدم سهو مى‏پردازد تا در پرتو این صفات، توانایى جعل قوانین کمال آور و شناخت فضایل و رذایل و تنظیم سیاست‏هاى اجرایى در جهت جارى سازى و جریان فضایل و کمالات در جامعه را دارا باشند. وى در آخر، راه‏هاى شناخت پیامبران را بیان مى‏کند.
در مقصد پنجم، بحث از امامت و وجوب عقلى آن بر خداوند را طرح مى‏کند تا هدایت و رهبرى جامعه را به سوى سعادت دنیوى و اخروى عهده‏دار شوند. وى معتقد است چنانچه آن را واجب ندانیم، نبود امام به رواج فتنه و فساد در میان مردم منجر مى‏شود؛ بنابراین خواجه طوسى امام را رئیس اول امور دینى و دنیایى مردم مى‏داند که در پناه آن امر دین و دنیاى مردم نظم و انتظام و رشد و توسعه مى‏یابد.
در آخر مبحث امام به اثبات و انحصار امامت در على‏علیه السلام بعد از وجود پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله مى‏پردازد که شایستگى لازم و کافى را براى هدایت جامعه به سوى کمالات برخوردار بود.

6. فصول العقاید10
این کتاب نظیر تجرید العقائد با انگیزه سیاسى نوشته شده است. خواجه طوسى در مقام نشر عقاید شیعه دوازده امامى و دفاع از آیین آن‏ها و با هدف سازش دادن آن با قواعد عقلى تألیف کرد. فصل سوم کتاب به بحث نبوت و امامت اختصاص دارد.
وى ابتدا با بیان این که غرض از خلقت انسان وجود مصلحتى براى خود انسان است نه خداوند، تنبیه و تنبّه انسان را به چنین مصلحتى – که عقول ایشان مستقلاً نمى‏توانند آن را درک کنند – لطف مى‏داند و لطف بر خداوند واجب است و چون از جهت کثرت حواس و قوا و اختلاف انگیزه‏ها، وقوع شر و فساد ممکن است، شریعت را که مبیّن کیفیت معاشرت و انتظام امور معاش مردم است، از باب لطف بر خداوند واجب مى‏داند. از طرفى به اعتقاد وى، جهت ارشاد مردم ارسال رسل برخداوند واجب مى‏شود و جهت امتناع وقوع نتایج و مفاسد و اخلال واجبات از ایشان، و عدم تنفر عقول از ایشان و بلکه جلب افراد به آن‏ها، عصمت انبیا و معجزه برایشان واجب مى‏شود. وى در بحث نبوت خاصه در اثبات نبوت پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله، معجزه ایشان و وجوب عصمت براى ایشان مطالب مستدلى بیان داشته است و هر آنچه را که ایشان از آن خبر داده‏اند واجب القبول مى‏داند.
در مبحث امامت، امامت را مقامى مى‏داند که حق را ظاهر مى‏گرداند و مردمان را از باطل منع مى‏کند و شریعتى را که خداوند فرستاده، در میان مردم رواج داده تا از وقوع فتنه و ظهور فساد در میان مردم پیش‏گیرى شود.
از آن جا که با کثرت امام، امکان فتنه وجود دارد، خواجه لازم مى‏داند که امام، واحد باشد. در مورد نحوه تعیین امام، وى بر خدا واجب مى‏داند که از طریق اظهار معجزه یا اخبار کسى که صدقش معلوم است، او به مردم شناسانده شود و چون زمانه از صادق القول خالى نیست اگر اکثر امت بر شخصى اجماع کنند، آن اجماع حق باشد. درباره امام زمان‏علیه السلام و غیبت آن حضرت معتقد است سبب حرمان خلق از امام، خود مردم هستند نه امام و نه خداوند، و زمان ظهور آن حضرت‏علیه السلام را زمان رفع علت غیبت او مى‏داند.

7. قواعد العقائد11
خواجه نصیرالدین طوسى بعد از آن که قوى‏ترین و مستدل‏ترین و متقن‏ترین متن کلامى شیعى دوازده امامى یعنى تجریدالعقائد را نگاشت، در صدد برآمد که متون کلامى مختصرتر همچون فصول العقائد و رساله اعتقادیه و قواعد العقائد را تألیف کند تا عقاید امامیه بیشتر در دسترس همگان قرار گیرد.
وى در این کتاب نیز معتقد است شأن و جایگاه نبوت و امامت در جامعه در جهت به اکمال رساندن نفوس مردم است. در بحث نبوت، نبى را انسانى مى‏داند که از طرف خداوند به سوى بندگانش مبعوث شده تا آن‏ها را از حیث کمالات انسانى و الهى تکمیل کند؛ بدین صورت که آنچه را آن‏ها در رشد و کمالات خود نیاز دارند بشناساند و نیز آن‏ها را به سوى خداوند که مبدأ و خالق کمالات است نزدیک کند و از معاصى دور بدارد. وى راه‏هاى شناخت نبى را عدم صدور عمل یا قول خلاف عقل از او و مطابقت دعوت او با ادعایش و اظهار معجزه به دنبال ادعاى نبوتش مى‏داند.
طریق حکما در اثبات نبوت را چنین تقریر مى‏کند که براى انسان مدنى بالطبع زندگى ممکن نیست مگر در اجتماع با همنوعان خود؛ پس مردم باید در رفع نیازهاى خود با یکدیگر تعاون کنند و از آن جا که هر انسانى همراه با شهوت و غضب آفریده شده، ممکن است به دنبال مطامع خود از دیگرى کمک بگیرد بدون این که او را در امورش کمک کند، از این رو، آنچه امور آن‏ها را مستقیم مى‏کند، عدل و اجراى آن به دست شخصى عادلِ واحد است بدون هیچ مزیتى، و چنین انسانى باید الهى و از طرف خداوند باشد تا چنین مقصودى حاصل شود. پس امور نوع انسان مستقیم نمى‏شود الاّ به نبى، تا عدل را جارى و مردم را به آن دعوت کند و بدین منظور قوانین و قواعدى را وضع مى‏کند که اقتضاى عدل در امور متعلق به اشخاص و نوع انسانى و سیاست آن‏هاست.
در باب امامت، وى امامت به ریاست عامه دینیه اى تعریف مى‏کند که مشتمل است بر ترغیب عموم مردم به حفظ مصالح دینى و دنیایى خویش و زجر و منع آن‏ها از آنچه مضر به مصالح آن‏هاست. در ادامه اقوال و انظار مختلف در نصب امام را طرح و نظر شیعه دوازده امامى را وجوب عقلى براى نصب آن از جانب خداوند دانسته و طریق معرفت آن را نزد شیعه نص جلّى از جانب خداوند یا کسى که از طرف خداوند نصب شده یعنى پیامبرصلى الله علیه وآله، مى‏داند.

8. اساس الاقتباس‏12
خواجه نصیر الدین طوسى در این کتاب نیز از سیاست سخن گفته است. اساس الاقتباس اگر چه در اصل یک کتاب منطقى است و شامل مباحث الفاظ، کلى و جزئى، ذاتى و عرضى، کلیات خمس، مقدمات عشر، اقوال جازم، جهات قضایا و قیاس از حیث مواد و صورت مى‏باشد. اما به جهت کاربردى که قیاسات منطقى در جامعه و روابط اجتماعى دارند، خواجه طوسى اشاراتى به کاربردهاى سیاسى – اجتماعى صناعات برهان و خطابه و جدل کرده، و در ضمن آن، انواع سیاسات را بیان مى‏دارد.
نزد خواجه طوسى اقشارى از افراد جامعه که از قوه ادراکى بالایى برخوردارند و از آن‏ها تعبیر به افاضل مى‏شود، در استدلالات خود از استدلالات برهانى استفاده مى‏کنند و از طرفى یکى از ویژگى‏هاى ریاست حکومت در مدینه فاضله برخوردارى حاکم از ذکاوت و سرعت فهم و قوت استدلال قوى است تا بتواند در وضع قوانین و علوم و روابط خود با دیگران از قیاسات برهانى استفاده کند.
صناعات بعدى، جدل است که در آن طرفین از مقدمات مسلم نزد خود براى اثبات وضع مطلوب خود یا حفظ وضع موجود به کار مى‏گیرند. در جدل آنچه ملاک بوده، استفاده از آنچه اعتراف مردم در آن است و آن‏ها آرا و قضایا مقبول نزد جمهور مردم است و مقبول بودن آن‏ها نزد مردم یا به حسب عقل عملى آن‏هاست مثل «العدل حسن» و یا برحسب خُلْق و عادات فاضله و اخلاق جمیله است که در نفوس افراد رسوخ کرده است و یا به حسب عاملى دیگر. فایده جدل برخلاف برهان، مفید جمع و همه افراد جامعه است، چه این که زندگى نوع انسانى بدون کمک و مشارکت با همنوع خود ممکن نیست و جدل از جمله ابزارهایى است که مردم با ابتناى بر محمولات و مقبولات نزد خود، روابط اجتماعى خود را مستحکم مى‏نمایند.
صناعات دیگر خطابه است که در اقناع و تسلیم مردم در پذیرش تصمیمات و اهداف و برنامه به کار مى‏رود. فایده خطابه در تقریر مصالح جزئى مردم و اصول کلى مصالح آن‏ها مثل معارف الهى و قوانین علمى و مسائل سیاسى است. خواجه طوسى به جهت کاربرد جدل و خطابه در سیاست به اصناف سیاسات پرداخته و آن‏ها را به شش صنف تقسیم مى‏کند که عبارتند از سیاست وجدانى، سیاست قلّت، سیاست اجتماعى (احرار)، سیاست اخیار (فاضله)، سیاست تغلبى (سلطه و غلبه) و سیاست خست. وى در ادامه به تعاریف و اهداف هر یک از سیاست مذکور مى‏پردازد و در آخر با نظر به هدفى که سیاست فاضله دارد و آن تحصیل فضایل و ملکات نفسانى افراد جامعه است، اصول و فروع فضایل را بیان مى‏کند.

پى‏نوشت‏ها
1. حجةالاسلام یوسفى راد، فارغ التحصیل کارشناسى ارشد علوم سیاسى موسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام .
2. مؤلف: خواجه نصیرالدین طوسى؛ مصحح: مجتبى مینوى – علیرضا حیدرى ؛ تاریخ تألیف: 633 ه؛ محل تألیف: ایران؛ ناشر: انتشارات خوارزمى؛ سال انتشار: 1373.
3. مؤلف: خواجه نصیرالدین محمد طوسى، زبان: فارسى.
4. مؤلف: خواجه نصیرالدین طوسى، موضوع: سیاست، ناشر: دانشگاه تهران – 1341، زبان: فارسى، محل دسترسى: واحد تدوین اندیشه سیاسى، تعداد صفحات: 8
5. مؤلف: خواجه نصیرالدین محمد طوسى (597 – 672)، مصحح: محمد تقى دانش پژوه، (ناشر: دانشگاه تهران، سال انتشار: 1335)
6. مرتضى یوسفى راد، اندیشه سیاسى خواجه نصیرالدین طوسى (قم: بوستان کتاب، 1380) ص 245 – 248.
7. همان، ص 221 – 225.
8. خواجه نصیرالدین طوسى، اخلاق ناصرى، تصحیح مجتبى مینوى، علیرضا حیدرى (تهران: انتشارات خوارزمى، 1373) ص 303.
9. مؤلف: خواجه نصیرالدین طوسى، محقق: محمد جواد حسینى جلالى، ناشر: مکتبة الاعلام الاسلامى، تاریخ نشر: 1407 ه.
10. مؤلف: خواجه نصیرالدین طوسى، مصحح: محمد تقى دانش پژوه، ناشر: دانشگاه تهران، 1335.
11. مؤلف: خواجه نصیرالدین طوسى، به کوشش محمد رضا انصارى قمى (قم: ناشر: کتابخانه آیة الله العظمى مرعشى نجفى، 1377).
12. مؤلف: خواجه نصیرالدین طوسى، تصحیح و تحقیق مدرس رضوى (تهران: ناشر: دانشگاه تهران، 1355).

منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1383 / شماره 25، بهار ۱۳۸۴/۰۰/۰۰
نویسنده : مرتضی یوسفى‏راد