کتاب تکاپوهای آرمان گرایانه اسلامی که مصاحبه مفصل با محمدمهدی عبدخدایی میباشد به کوشش داود امینی تدوین یافته و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران آن را در 336 صفحه منتشر کرده است. در این کتاب پیرامون تحولات سیاسی و اجتماعی پس از شهریور 20، جمعیت فدائیان اسلام، نیروهای ملی و مذهبی، علل تیرگی روابط فدائیان اسلام با مصدق، کودتای 28 مرداد 32 و بسیاری از مطالب دیگر بحث شده است. در بخشی از صفحات ابتدایی کتاب مذکور چنین میخوانیم:
احمد کسروی در سال 1314 از طرف رضاخان و از طرف دولت آن روز، مأمور کنار گذاشتن واژههای تازی از میان واژههای زبان فارسی شده و اولین دادستان عمومی تهران است. در زمان داور، چهل روز دادستانی کرده و بعداً شده رئیس دادگستری خوزستان _ در سال 1933 میلادی درحالی که میخواستند قرارداد 1933 را تمدید کنند، این آدم چند تا مقاله راجع به اشغال و در مخالفت با اشغال ایران بعد از شهریور 1320 نوشته است؟ سؤال دیگر این است: اینها که داعیه ملیت ایرانی دارند، اینها که ناسیونالیسم را بعضیهایشان به صورت افراطی پذیرفته اند، چند تا مقاله برای بیداری مردم و خطرات اشغال نوشتند؟ در آن فضا، حزب توده – که باید بگوییم، بعد از مشروطیت، یکی از منسجمترین احزاب تشکیل یافته در مملکت بوده – چند تا مقاله نوشته است. شخصیتهایی مثل ملک الشعرای بهار چند تا مقاله نوشتند؟ بزرگانی مثل جلال آل احمد، آن روز چند تا مقاله نوشتند؟ من آن روز را میگویم. خلیل ملکیها چند تا مقاله نوشتند؟ حاج سید جوادیها، حسام الدین امامیها، احسان طبریها، حسینقلی مستعانها چند تا مقاله نوشتند؟ آیا اینها جای سؤال نیست؟ در تاریخ، نباید سؤال کرد؟ یا باید سؤال کرد و مستند مقالات را آورد. حزب ایران چند تا مقاله بر ضد اشغالگران نوشته؟ حزب اراده ملی چند تا نوشته؟ حزب کبود، چند تا نوشته؟
به این دلیل است که میگویم تحقیق جامعی نشده. من، نظرم این است که اشغالگرهایی که وحدت در اشغال ایران داشتند، روسها، انگلیسیها و آمریکائیها، برای کشورمان یا برای تداوم این اشغال، برنامه ریزی کرده بودند. در آن مقطع، اولین برنامه ریزیشان این بود که با شیعه مقابله کنند. به خاطر اینکه فقط تشیع از حاکمیت ملی ما حمایت میکرد. در طول تاریخ هم این مقابله سابقه تاریخی داشته است. در زمان رضاخان، با قدرت نظامی رضاخان انجام گرفته و حالا با روشنفکری انجام میگیرد. قلمها دست چه کسانی است؟ کیها بودند به جای اینکه قلم بزنند و با حضور نیروهای خارجی در کشور مخالفت کنند، بر ضد شیعه قلم میزدند تا جهت مبارزه روحانیت شیعه را از مخالفت با اشغال به طرف مسائل اعتقادی، که آقایان با نوشته هایشان ایجاد اشکال کرده بودند، سوق بدهند؟ نوشتههای ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی تقی ارانی، پسیکولوژی عمومی تقی ارانی، در زمان رضاخان که چاپ نشده، کتاب کاپیتال مارکس در زمان رضاخان که ترجمه نشده، مانیفست یا اعلامیه انگلس و مارکس که در زمان رضاخان ترجمه نشده است؛ همه اینها بعد از اشغال ترجمه شده. شعار “مذهب افیون توده هاست” بعد از شهریور 20 مطرح شده. گفته انگلس که میگوید: “همانگونه که لشکر ویلهلم، یکی پس از دیگری، سنگرهای مخالف را تصرف میکرد، علم میآید یکی پس از دیگری سنگرهای مذهب را متصرف میشود”، بعد از شهریور 20 پخش شد. کیها اینها را پخش میکردند؟ من سؤالم این است اشکالم این است: اصلاً توهین به امام جعفر صادق(ع)، کتاب شیعه گری، کتاب صوفی گری، که تشیع با صوفیه هم متفاوت است، شیخیگری، انتساب شیخ احمد احسایی به شیعه و حمله به شیخ احمد احسایی و انتساب میرزا علیمحمد باب و میرزا حسینعلی بهاء، به تشیع – که در کتاب شیعه گری کسروی، بعد از شهریور 20، چاپ شده است – یک حمله ناجوانمردانه قلمی به دین و به مذهب تشیع، از دو جهت آغاز شده، یکی از طرف حزب توده، یکی به توسط احمد کسروی و متأسفانه حضور این تفکرات، زمینه ساز نوعی التقاط هم بوده است. یعنی بعضی بچه مسلمانهایی هم که با آرمانهای شیعه سروکار داشتهاند و از طرفی هم میخواستهاند جامعه روشنفکری را به طرف خودشان جلب کنند، جهتهایی از التقاط را پذیرفتهاند. مثل مرحوم نخشب، از حزب مردم ایران که در درون حزب ایران بوده است.
خوب، بیاییم این را تحقیق کنیم: چگونه است که وقتی روزنامه مردم و حزب توده به اساس دین حمله میکنند، در کنار آن احمد کسروی کتاب ورجاوند بنیاد را مینویسد و تقدیم آقای جهانگیر تفضلی میکند؟
تلاش کسروی در ایجاد انحرافات دینی در جامعه
اینکه کتابهای احمد کسروی مثل ورجاوند بنیاد، صوفیگری، بهایی گری، تاریخ صد ساله آذربایجان، شیخیگری، تاریخ مشروطیت، تاریخ 28 ساله خوزستان و تاریخ آمریکا – که خوشبختانه من همه آنها را خواندهام – به طور گسترده در کشور چاپ و پخش میشود، سرمایهگذاری میخواهد، مخصوصاً در آن دوره تورم. بعد از شهریور 20، این مملکت دچار تورم شده، صفهای طویل نان به وجود آمده، سیلوها خالی شده و کاغذ کمیاب است. این بودجه از کجا تهیه شده است که شما به هر ده کورهای بروید، میبینید که کتاب رمضان کفاش از روضه بر میگردد احمد کسروی، توی خانه شان است. مردم قدرت خرید کتاب ندارند. ریشههای اقتصادی این مسئله هنوز بررسی نشده است. احمد کسروی چطور آمده باهماد آزادگان را تشکیل داده – باهماد به معنی حزب است و او در آن سازمان گروهی به نام “گروه رزمنده” برای خودش درست کرده است. اینها هزینه دارد. این هزینهها از کجا تأمین میشد؟ کدام سفارتخانه بود که هزینه اینها را تأمین میکرد؟ کدام سفارتخانه بود که هزینه حزب توده را تأمین میکرد؟ یارانههای حزب ایران از کجا آمده؟ یارانههای حزب اراده ملی از کجا آمده؟
متأسفانه، محققین ما نیامدهاند تحقیق کنند، بیوگرافی این شخصیتهای موافق و مخالف را بنویسند، وابستگیهایشان را بنویسند، عملکردشان را بنویسند. در ایران این کار مرسوم نشده است. نویسنده تاریخ به طور سطحی از یک حادثهای عبور میکند. خوب، مسائلی از قبیل حضور نیروهای خارجی در مرکز، در شهرستانهای بزرگ، در مراکز استانها، پیدایش احزاب در پایتخت، پیدایش فضای باز سیاسی، به قول معروف، در سایه اشغال، در مرکز، وابستگی سیاستمداران، رجال و دولتمردان، هر کدامشان به سفارتخانهای، پیدایش روزنامهها و نوعی قلم فحاش در مرکز- که کرامت انسانی و حرمت قلم را زیر سؤال میبردند، وجود دارد. شما یک نگاهی به نشریات بعد از شهریور 20 بکنید؛ میبینید که وقتی روزنامهها را میخوانید روزنامه نیست، فحش نامه است. تنویر افکار نمیکند، مثل یکه بزنهای سر محل، نیش قلمش مثل قمه آن چاقوکشی است که قمارخانه باز کرده، با فحاشی میخواهد کاری بکند. روزنامههای آن روز هست؛ میتوانید ملاحظه کنید.
خوب، در همین زمان است که میبینیم به امام صادق(ع) توهین میشود، به اعتقاد تودههای مردم توهین میشود. روحانیتی که بعد از شهریور 1320، بعد از حضور نیروهای خارجی در ایران، لبه تیز حملهاش را متوجه کرده به اینکه این مسیحی است، آن کمونیست است، مجبور میشود جهت مبارزهاش را متوجه نوشتجاتی کند که به آرمانخواهی شیعه حمله میکند. مبارزه با اشغال از زمان مرحوم میرزای شیرازی، که با جریان تنباکو مخالفت کرد، به مراتب دشوارتر شده است، چون در زمان مرحوم میرزای شیرازی، به آرمان تشیع کسی حمله نکرده است که علمای شیعه مجبور بشوند پاسخ بدهند. لذا میبینیم در این دوره است که نویسندگانی مثل مرحوم سید نورالدین شیرازی، مرحوم پدر من حاج شیخ غلامحسین تبریزی، مرحوم حاج سراج انصاری، دکتر عبدالحسین کافی، عطاءالله شهابپور و نویسندگانی که معتقدات مذهبی داشتند مجله نوردانش را درمیآورند، کتاب شیعه چه میگوید را در میآورند، نشریه منشور برادری را درمیآورند، کسر کسروی یا شکست کسروی را درمیآورند، برای اینکه جواب بدهند.
عجیب این بود که آثار اینها به طور محدود چاپ میشد، اما کتابها و نشریات آنها به طور گسترده انتشار مییافت، و در آنها به مقدسات شیعه توهین میشد. توهینکنندگان، خود آگاه یا ناخودآگاه، قدم در راهی گذاشته بودند که سفارتخانههایی که این کشور را اشغال کرده بودند، میخواستند. به عقیده من، پول اینها هم از همانجاها تامین میشد. امروز، مشخص شده است که پول حزب توده را روسها میدادند. آن روز که حزب توده یک چهره روشنفکری داشته، سوسیالیسم یک چهره روشنفکری داشته، کسروی که خودش را روشنفکر میدانسته، در کتابش ورجاوند بنیاد گفته است: همان سروش آسمانی که بر دل آن پاک مرد عرب ایجاد روشنایی میکرد، در دل ما هم روشنایی ایجاد کرده است. او دینی به نام پاکدینی مطرح کرد، هنوز، نویسندگان ما نخواستهاند تحقیق کنند که چرا احمد کسروی شیوههای سنتی عزاداری را، که در سوگ مردان بزرگ، هر ملتی به نوعی انجام میدهد، به حساب اعتقادات اصولی شیعه گذاشته و به آنها حمله کرده است. سینهزنی، زنجیرزنی و گریه کردن، اینها سنتهایی است که در سوگ مردان بزرگ، در هر ملتی مرسوم است. برای خانوادههایشان هم همین جور. اینکه احمد کسروی بنویسد: “ما را نسزد پس از هزار و چهارصدسال، به سوگ مردی بنشینیم که برای حکومت جنگیده است”، چه معنی دارد؟
بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا(ع)، حزب شیعه حضورش را در حوزههای جلسات هفتگی اعلام کرده و این حضور موجب تداوم تاریخیش و مبارزهاش با ظلم بوده است. رضاخان با سرنیزه و زور و با اشاره انگلیسها و احمد کسروی هم با قلمش بعد از شهریور 1320 جلوی این عزاداریها را گرفتهاند. چرا که میبینیم احمد کسروی وکیل تسخیری سرپاس مختاری و پزشک احمدی است، وکیل تسخیری 53 نفر اعضای حزب کمونیست ایران در زمان رضاخان است که یقین داریم در زمان رضاخان تا نظر اعلیحضرت تعلق نمیگرفت بر اینکه یکی وکیل تسخیری مخالفینش شود، وکیل تسخیریش نمیشد. بعد، چطوری است همین احمد کسروی آن روز وکیل تسخیری تقی ارانی است – که در زندان قصر، به قول حزب توده شاید در بهمن سال 1318، با دست همین پزشک احمدی کشته شده است، بعد از شهریور 20 هم وکیل همین پزشک احمدی است؟ همین احمد کسروی کتاب شیعهگری را نوشته است، ورجاوند بنیاد را نوشته است. بعد هم گندهاش کردهاند، به عنوان یک باسواد متفکر، زبانشناس، حقوقدان. یک غولی از سواد و معلومات او ساختهاند و بعد این غول معلومات و سواد به شیعه حمله کرده است.
هجمه فرهنگی است. تا دیروز هجمه نظامی بوده به سنتهایی که حافظ استقلال بوده. در جریان تنباکو، همین جلسات مذهبی بودند که قرارداد تنباکو را لغو کردند، در جریان مشروطیت، همین جلسات مذهبی بوده که در آنها شیخ سلیمها صحبت کردند، جمالالدین واعظها، ملک المتکلمینها سخن گفتند. رضاخان، برای اینکه این پرونده را با دستور انگلیسیها ببندد و تمام قیامهای مردمی را سرکوب کند، اولین کاری که کرده، به نام اینکه من مخالف خرافات هستم، این سوگواریهای مذهبی را ممنوع کرده است.
بعد از رضاخان هم کسروی، با قلمش، شروع به این کار کرده است. او، در زمان رضاخان، دادستان تهران است، رئیس دادگستری خوزستان است، مجله پیمان را – زمانی که هیچ مجلهای حق انتشار نداشته – منتشر میکند، قلمش آزاد است. بعد از رضاخان هم وکیل سرپاس مختاری و وکیل پزشک احمدی است و بعدش هم اعلام میکند که روحانیون بیایند نشستی در دربار برپا کنیم تا، در این نشست. سخنانمان را بگوییم. مرحوم سید نورالدین شیرازی از شیراز تلگراف میکند که من اولین کسی هستم که در این نشست شرکت میکنم و با شما مباحثه میکنم. فضا، گونه دیگری بوده. بعد از شهریور 1320، متاسفانه، سر بر آستان ساییدن در سفارتخانههای خارجی، از افتخارات رجال سیاسی بوده است. مفهوم خیانت به یک کشور تبیین نشده بود.
سکوت روشنفکران در مسئله اشغال کشور در سال 1320
به همین جهت، میبینیم جلوی بهارستان،توی همین میدان بهارستان، در تهران سیصدهزار نفری آن روز، حزب توده تظاهرات میکند و اعلام میکند که امتیاز نفت شمال را به روسها بدهید، قرارداد کافتارادزه را امضا کنیم. خیانت آنها مسلم است. هیچکس هم نمیگوید چرا این کار را میکنید؟ قوام السلطنه هم، دکتر مرتضی یزدی و دکتر کشاورز را میبرد در کابینهاش وزیر میکند. پس وطنفروشی تبیین نشده بود و وطنفروشان مفتخر به این وطنفروشی بودند، به نام روشنفکری.
جالب اینجاست که میگفتند مذهب افیون جامعه است و طرفداران مذهب وابسته به امپریالیسم هستند، امیرپالیسم هم جلوهگاه استعمار است، اما وابسته به سفارت بودن، از سفارت پول گرفتن، وکیل قاتل آزادیخواهان بودن، نه تنها عار نیست، بلکه افتخار است. این فضا چگونه فضایی است؟ مسیر مبارزه عوض میشده. باید برای مردم ایران همه این نویسندگان احزاب، حتی آنهایی که داعیه ملیگرایی دارند، اشغال را تبیین میکردند. یک مقاله وجود ندارد که این قانونی که مجلس شورای ملی آن روز تصویب کرده است – که اینها مهمانهای دولت ایران هستند و مخارجشان را از خزانه دولت ایران باید داده بشود – نقد کرده باشد. این دیگر اشکالی ندارد که نقد کنیم. این ماده واحده را نقد کنید. چرا اسکناس بدون پشتوانه چاپ میکنید به سربازان آمریکایی و انگلیسی میدهید تا حشم ما را بخرند، غلات ما را بخرند و صفهای طویل نان به وجود بیاید!؟ کو یک مقاله؟ کجاست مقالهای که این آقایانی که داعیه ملیگرایی دارند، نوشته باشند؟ چرا در دوره چهاردهم دکتر مصدق حتی یک سخنرانی راجع به این موضوع نکرده است؟
متاسفانه، در فراموشخانه تاریخ به قدری مسئله نهفته که اگر یک نویسنده، مثل یک جراح چیرهدست، از این فراموشخانه این مسائل را بیرون بکشد و منتشر کند، معلوم میشود که کی چکاره بوده است. آیا مبارزان ملی برای حاکمیت ملی مبارزه میکردند یا برای حفظ پایگاه طبقاتیشان؟ اینکه میگویم پایگاه طبقاتی، این را از کمونیستها الهام نگرفتهام. پایگاه اشرافیشان بگوییم؟ بدبختانه، هر واژهای را که به کار ببریم به طور خاصی تعبیر میشود.
در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، رحیمیان ماده واحدهای تقدیم مجلس شورای ملی کرد که چون قرارداد 1933 در زمان رضاخان و دوره وزارت دارایی سید حسن تقیزاده به امضا رسیده، به علت اینکه دوره، دوره دیکتاتوری بوده و کسی حق حرف زدن نداشته، به موجب این ماده واحده، این قرارداد حذف میشود. رحیمیان نماینده قوچان است. چپ هم هست، نه اینکه عضو حزب توده است، چپ فکر میکند و این ماده واحده در مذاکرات آن روز مجلس شورای ملی هست. دکتر مصدق مخالفت میکند. میگوید: مقاولهنامهها و قراردادها بین دو طرف امضا میشود، مجلس نمیتواند یکطرفه لغوش کند. در حالی که برخلاف است. طبق قوانین جهانی، هر ملت در داخل کشور خودش حق حاکمیت دارد، میتواند قراردادهایی را که با دیگران بسته، با تعیین خساراتش، لغو کند، مستقل است. اگر غیر از این باشد، نقض حاکمیت ملی است.
هنوز آقایان برای حاکمیت ملی تبیین درستی ندارند. برای موضوع ملیت تبیین درستی ندارند. ملیت چیست؟ یک واحد جغرافیایی است؟ یک واحد زبان است؟ یک واحد اعتقادی و آرمانی است؟ مذهبی است؟ مسلکی است؟ چیست؟ ما که ایرانی هستیم، کشور کثیرالمله هستیم، پس ترک بگوید من یک ملیت دارم، کرد بگوید، من یک ملیت دارم، بلوچ بگوید من یک ملیت دارم. اصولاًملیت چیست؟ خود آقایان که ملیگرا هستند، تبیینی از ملیت ندارند و چون تبیین درستی از ملیت ندارندوقتی که شعار حاکمیت ملی را میدهند، نمیآیند در دورة چهاردهم در مخالفت با اشغال صحبت کنند، نمیآیند در دورة چهاردهم مصوبة دورة سیزدهم را نقد کنند، معلوم میشود،اصلاً مفهوم حاکمیت ملی را نمیدانند.
به هر جهت، کشور اشغال شده، قحطی به وجود آمده، مواد غذایی مملکت غارت شده است. هر جا که در مرزها سربازان روسی یا انگلیسی یا آمریکایی هستند، حاکم آنهایند. دولت مرکزی که قدرتی ندارد. رجال و سیاستمداران هم، یکی پس از دیگری، به سفارتخانهها رفت و آمد دارند. آدمهایی مثل کسروی هم حزب تشکیل میدهند، به نام باهماد آزادگان. دیگران هم حزب توده، حزب ایران، حزب کبود، حزب ارادة ملی. یک آش شلهقلمکار توی این مملکت درست شده است. یک بحرانی از تفکر درست شده که حدی ندارد. در این بحران تفکر است که میبینیم ادبیات ما مورد هجمه قرار میگیرد. نوشتههای حزب توده را نگاه کنید، میبینید اغلب دارای واژههای فرنگی است.
حتی تودههای مردم هم نوشتههایشان را نمیفهمند. احمد کسروی آنقدر واژههای قلمبه سلمبه توی نوشتههایش آورده، آنقدر آقایان واژههای فرنگی توی کتابها و جراید جناح چپ نوشتهاند که بین تودههای مردم – که البته ضریب سواد هم کم بوده – رایج شده، بدون آنکه مفهوم آنها را بدانند.
ظهور نواب صفوی در صحنة مبارزات آرمانگرایانة دینی
در این گیر و دار است که کتاب احمد کسروی، در نجف اشرف، به دست نواب صفوی رسید، نمیخواهم بگویم مرحوم نواب صفوی، جوان بیست و دو سه ساله آن روز، میتوانست امروز، مثل من پیرمرد شصت ساله، مضمون ماده واحده را بفهمد. اغراض امپریالیسم را بداند، نظریات سوسیالیسم را بداند. البته، بعدها میدانست. اما،این یک آرمانگرای مذهبی است. یک آرمانگرای شیعی است. معصوم برای او مقدس است. فاطمه زهرا(س)، برای او مقدس است. امام صادق(ع) برای او معصوم است.توهین به این معصوم توهین به تمام کیان ملی و مذهبی اوست. تحملش برایش مشکل است.
جالب است برایتان بگویم، در همان موقع ایشان پیش آیتالله مدنی شهید محراب و علامة امینی صاحبالغدیر درس میخوانده. کتاب تا نجف رفته است. یعنی توزیع کتاب به قدری گسترده بوده که در نجف اشرف به دست طلبههای جوان فارسی زبان هم رسیده است. نواب صفوی در عرض مدت کمی، باوسایل آن روز، با وجود جنگ، با وجود اینکه سربازان انگلیسی در عراقاند و پادگان حبانیه را گرفتهاند، وقتی میبیند که به امام جعفر صادق(ص) توهین شده کتاب را پیش مراجعی مثل مرحوم آیتالله حاج آقا حسین قمی میبرد و میپرسد: حکم نویسنده این کتاب چیست؟ آنها میگویند، مهدورالدم است. با عزم به اینکه این خار را از سر راه مردم ایران بردارد، به ایران میآید. شاید آن روز نواب صفوی در این فکر نبود که در پایتخت ایران چه میگذرد؟ چه کسانی به سفارتخانهها رفت و آمد دارند؟ کیها پول از سفارتخانهها میگیرند؟ اصلاً وارد این قضایا نبود، چون روزنامههای ایران را نمیخواند. صرفاً با اعتقاد مذهبی و صرفاً با اعتقاد شیعی خالص با مسئله برخورد میکند.
همة مراجع میگویند نویسنده این کتاب مهدورالدم است. مراجعه میکند به مرحوم آیتالله مدنی ایشان هم میگوید: من سیزده دینار – واحد پول آن روز عراق – جمع کردهام که ازدواج کنم، اما چون تو میخواهی بروی این خار را از جلوی مسلمانها برداری، ازدواجم را میگذارم برای یک وقت دیگری و این سیزده دینار را به تو میدهم. مخارج آمدنش از نجف به آبادان را مرحوم آیتالله مدنی، با آن سیزده دیناری که برای ازدواجش پسانداز کرده بود، داد.
* آنهایی که ادعای ملیت و ایران دوستی داشتند، هیچ تلاش قابل توجهی پیرامون اشغال ایران از خود نشان ندادند.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۹۰/۹/۱۶