تندیس فضیلت در محاق مظلومیت
سخن گفتن از شهید مظلوم آیتاللَّه دکتر بهشتى چندان آسان نیست زیرا به مقدماتى نیاز دارد که از هرگونه زشتى و پلشتى دور باشد و نیز سرشتهاى پاک مىتوانند از این رشتههاى نورانى سخن گویند، او گوهر گرانبهایى بود که با شهادتش درخشندهتر گردید اما این استحصال هزینه سنگینى داشت زیرا امام خمینى (ره) فرمودند:
همچو موجود فعالى که مثل یک ملت بود براى این ملت ما (1)…. شهید بهشتى که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چشم دشمنان اسلام… بود (2)… ایشان را من بیست سال بیشتر مىشناختم، مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعبد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان [است ]… من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین به دین، علاقمند به ملت، علاقهمند به اسلام و به درد بخور براى جامعه خودمان مىدانستم… (3)
مقام معظم رهبرى حضرت آیتاللَّه خامنهاى در این باره، خاطرنشان ساختهاند:
شهید بهشتى از آن جمله کسانى بودند که در او یک چیزى فراتر از شخصیتهاى عادى و معمولى آدمها وجود داشت، این را ما در او مشاهده مىکردیم، به این جهت بود که ابعاد فراوان شخصیت ایشان را حتى کسانى که دوستان نزدیکش بودند نمىتوانند جمعبندى کنند. (4)
مجموعهاى از خصلتهاى پسندیده و نیک در وجود ایشان به شکوفایى شکوهمندى رسیده بود ضمن اینکه در علوم عقلى و نقلى، توانایى و تبحر فوقالعادهاى داشت و با تسلط بر منابع اسلامى، و آگاهى بر نیازهاى اجتماعى، گرهگشایى بسیارى از مشکلات بود و براى اعتلاى اسلام و مسلمین از تمام توان و ظرفیت خویش استفاده کرد، این وجود ارزشمند در پیشگاه پروردگار متعال براى انقلاب اسلامى ذخیرهاى فوقالعاده به شمار مىرفت و نهضت اسلامى به برکت چنین انسانهاى نادرى شکل گرفته است. (5)
آیتاللَّه شهید دکتر بهشتى در تجزیه و تحلیل مسائل گوناگون آزاداندیش بود، مرعوب موقعیتها و برخى شهرتها و آوازههاى تاریخى و مقطعى نمىگردید و استقلال فکرى خود را در هیچ شرایطى از دست نمىداد و اطمینان به نفس داشت، فقیهى اصولى بود که به عنوان مجتهدى آگاه و بصیر در هنگامى که در اروپا بسر مىبرد با نظریهپردازان غربى از نزدیک آشنا شد، دانشآموخته حوزه و دانشگاه در سطحى عالى بود، متون مهم فلسفى، فرهنگى، اجتماعى و اقتصادى را نه در حد ترجمه که به زبان اصلى مطالعه مىکرد و آموختههاى خود را در معرض نقد و ارزیابى مىگذاشت، هر جا که دکتر بهشتى حضور داشت، رخوت، افسردگى، پژمردگى و ناامیدى از آنجا رخت برمىبست، همه از نویدهاى نورانى و سرشار از انبساط روحى و معنوى او، طراوت و تازگى را در وجود خویش حس مىکردند. (6) مبتکرى بود که براى لحظهاى دچار تکبر نشد و از آن دست مقاماتى بود که مقدمات بزرگ شدن، بالاتر و بزرگ ماندن را به خوبى آموخته بود، نمونه بارز یک روشنفکر دینى و مبارز به شمار مىرفت و بیشتر اهل معارف بود تا اهل تعارف، براى خوشامد این و آن لحظهاى درباره ارزشهاى معنوى کوتاه نیامد، هم اهل ولایت بود و هم اهل برائت، فهم را حق مردم مىدانست ولى مىکوشید توهمات، تخیلات و خرافات را که بندهایى خطرناک براى فکر و اندیشه بودند از اقشار گوناگون دور کند، خودش را به خداوند وصل کرد اما در این راستا هیچ گاه خلق را فراموش نکرد و با شهادتش شعلههاى فهم و آگاهى مردم را مشتعل ساخت و فتیله تهمتها، شایعات و اکاذیب را پایین کشید، سروشى بود براى بیان حقایق، خروشى علیه دشمنان، پنجرهاى به سوى فضیلت و حنجرهاى براى دفاع از ملت، شجاعانه کوشید نقابهاى نفاق، تزویر، ریا و مردمفریبى را برکند.
خلق و خوى ملکوتى شهید بهشتى
گشادهرویى، مهربانى، محبت و صمیمیت دکتر بهشتى زبانزد همه بود، سعه صدر بسیار داشت. از جمله خصوصیات اخلاقى ایشان صبر، بردبارى و تحمل ناروایىها بود، ضد انقلاب و جریانهایى که نمىتوانست راستى، درستى، اخلاص و معرفتش را برتابد و خفاشصفتانى که قادر نبودند این نور معنوى را تحمل کنند تهمتهاى زیادى به ایشان زدند و شایعات فراوانى نشر مىدادند از جمله آنکه بهشتى در کاخ زندگى مىکند و اموال ملت را به حساب شخصى در بانکهاى خارجى ریخته است، تحمل این بهتانهاى غیر واقعى براى کسى که زندگى ساده قبل از انقلابش با وضع بسیار ساده پس از پیروزى انقلاب تفاوتى نمىکرد دشوار بود اما در مقابل این همه تیر تهمت، متانت خود را از دست نمىداد و از صراط مستقیم اصولگرایى خویش خارج نمىگردید، در گردابها و مردابهاى حوادث، زلال وقارش ناگوارىها را خنثى مىکرد.
یکبار به ایشان گفتند این همه علیه شما دروغ مىگویند و سمپاشى مىکنند ولى سکوت مىکنید و این سبب مىگردد مردم دچار سردرگمى گردند. انسان وظیفه دارد اگر خلافى و دروغى علیهاش گفته شود، به دفاع برخیزد و حقایق را روشن کند؛ او در پاسخ گفت: اگر ما صمیمانه و مخلصانه به مردم به خاطر رضاى خدا خدمت کنیم، حق تعالى سپاهیانى دارد که چشم سر نمىبیند، این نیروهاى الهى وارد عمل مىگردند و کید دشمنان را خنثى مىکنند و همین گونه هم بود زیرا برخلاف آن همه اکاذیب، بدگویىها و مذمتها که بوقهاى تبلیغاتى وابسته به استکبار و منافقان دربارهاش انتشار مىدادند، به هر گوشهاى از ایران که مىرفت با مهر و عطوفت مردم روبهرو مىگردید. (7)
دکتر بهشتى تلخى ناشى از برخورد صادقانه را بر شیرینى کاذب ناشى از برخورد منافقانه ترجیح مىداد، آن شهید والا مقام زندگى آمیخته به ایمان و اخلاص را توأم با سعادت و نیکبختى مىدانست.
زندگى در آن حالت است که نورانى است و از فروغ الهى برخوردار است زندگى با ایمان به حق، عدل و برخورد صادقانه و حقپرستانه نور است و سراسر روشنى. (8)
از خصال جالب اخلاقى ایشان رعایت صله ارحام بود، او با آنکه وقت کمى داشت در ایام نوروز یا تابستان و مواقع دیگر حتى براى لحظاتى کوتاه با اقوام و خویشاوندان دیدار سرشار از شفقت و عطوفت داشت و این سنت را تا هنگامى که مسئولیتهایش اجازه مىداد تمام و کمال انجام مىداد اما هیچگاه اجازه نمىداد از این دید و بازدیدها کسى سوءاستفاده کند. میهماننوازى از رفتارهاى بسیار جالب آن بزرگوار بود، در برخورد با مهمان ضمن رعایت سنتهاى اسلامى، پذیرایى لازم، احترام و فروتنى ناشى از فرزانگى را بروز مىداد. (9)
به قول حضرت آیتاللَّه جوادىآملى علم را با حلم برهم آمیخته بود، به موازین شرعى و دینى تقید فوقالعادهاى داشت و در هر شرایطى تسلیم حق بود اما در هیچ زمانى دین را وسیله ارتزاق و شهرت خویش قرار نداد. درباره کار و تلاش خود مىگفت:
ما همواره زندگى را با تعهد در برابر خدا و نسبت به خلق گذرانیدهایم و امیدواریم هر اندازه از زندگیمان باقى باشد با چنین احساس تعهدى همراه گردد. (10)
آیتاللَّه شهید بهشتى براى رسیدگى به امورات مردم، بیشتر وقتها تا پاسى از شب کار مىکرد سپس با تنى خسته به خانه مىرفت و اندکى استراحت مىنمود. در اثر فشار کار، بارها چنان بیمار شد که پزشکان او را از کار زیاد منع کردند و به او دستور استراحت دادند اما شهید بهشتى هرگز نمىتوانست به توصیه پزشکها عمل کند. (11)
دکتر بهشتى با وجود آن صلابت، ابهت و متانتى که داشت، با اقشار گوناگون برخوردى مؤدبانه، سرشار از احساس وعاطفه وهمراه با روانشناسى اصیل و ژرف اسلامى، از خود بروز مىداد، افرادى را که فضیلت یا خصلت ویژهاى داشتند در جهت تقویت این خصال تشویق مىنمود و اصولاً در شناسایى چهرههاى شایسته و کشف افراد لایق استعداد فوقالعادهاى داشت محیط دوستانهاش آمیخته به محبت، صفا، نشاط و صداقت بود، ضمن اینکه نظم، دقت، ظرافت، صبورى، خویشتندارى و پرکارى براین فضا حکمفرما بود. (12)
کرامت بانوان در نظر شهید بهشتى
دکتر بهشتى براین باور بود که زنان در بینش اسلامى از کرامت خاصى برخوردارند و توصیه به پوشش اسلامى و رعایت حجاب از این کرامت و اصالت بانوان صیانت مىکند. اگر قرار باشد در جامعهاى رابطه زن و مرد، رابطه کار و فعالیت، همکارى، خلاقیت وسازندگى باشد باید از هر نوع شائبه دیگر پاک گردد و طبیعى است با آن پوششى که اسلام براى زن مشخص کرده است این مناسبات و ارتباطات مىتواند منزهتر بماند. (13)
آن اندیشمند به خون خفته مىگفت: حجاب براى آشکار گردیدن زنان در فعالیتهاى اجتماعى است و این بدان معنا است که به بانوان ارزشى والاتر اعطا مىگردد، به اعتقاد او زن باید براى رضایت خداوند و از روى بصیرت و آگاهى بخش عظیمى از جامعه را در میدان خانه و خانواده تربیت کند و اداره نماید و این خود یک نوع جهاد به شمار مىرود. تأکید مىنمود زن در فرهنگ اسلامى فردى زنده، سازنده و رزمنده است به شرط آنکه لباس رزمش عقلش باشد او باور داشت که زن قادر است نقش واقعى خویش را در اجتماع به نحو احسن اجرا کند و ظاهر گردیدن در اجتماع با پوشش کافى و توجه به رابطه درست بین خود و دیگران یک اصل اساسى و استوار اسلامى است.
افراط و تفریط درباره مقایسه بین زن و مرد را برنمىتابید و مىگفت هر دو انسان هستند و هرکدامشان گرایشها، احساسات، خصال و عواطف ویژه خود را دارند ولى این دو چهره مىتوانند انسانیت یکدیگر را کامل کنند و در رسیدن به کمالات، رشد، پویایى و خلاقیت، گامهاى مهمى بردارند. زمانى که این دو با هم بسر مىبرند، هیچ آموزش و اصولى را در اسلام نمىبینم که به زن ارزش و مقامى نازلتر از مرد داده باشد و تفاوت در ویژگىهاى زیستى و بیولوژیک و برخى نقشهاى فطرى به هیچ عنوان جنبه انسانى، روحى و معنوى بانوان را تنزل نمىدهد.
در صدر اسلام، زنان در حد مقررات و شرایط آن روزها، حضورى فعال در عرصههاى اجتماعى داشتند و در صحنههاى نبرد براى مداواى زخمىها و کمکهاى دیگر کوشش مىکردند و حتى در دفاع از ارزشهاى اسلامى و مرزهاى مسلمین اهتمام مىورزیدند، خدیجه همرزم پیامبر بود و حتى در شعب ابى طالب که مسلمانان تحت فشار مشرکان مکه بودند او در کنار پیامبر اکرم در تمامى دشوارىها شریک ایشان بود.
زنان جامعه باید خوب بیاموزند و بعد مطالعات سیاسى اجتماعى خود را تقویت کنند و گسترش دهند، بدانند در چه شرایطى زندگى مىکنند، مسائل جامعه را به خوبى درک کنند و به درستى تجزیه و تحلیل نمایند، دیدگاه اسلام را در این ابعاد بدانند، اسلامى که نسبت به تمامى امورات زندگى برنامه و آموزش دارد. (14)
تشکیل خانواده
شهید دکتربهشتى که چنین دیدگاهى نسبت به بانوان داشت در سال 1331 تصمیم گرفت همسرى برگزیند و زندگى مشترک تشکیل دهد، در تابستان این زمان که در اصفهان و کنار والدین به سر مىبرد خطاب به مادرش گفت مىخواهند در قم به من دختر بدهند و اگر آنجا ازدواج کنم کمتر مىتوانم نزد شما بیایم اما من براى مراعات حال شما در نظر دارم از اصفهان زن بگیرم.
وقتى آن شهید مىخواست ازدواج کند اظهار داشت اى مادر هر دخترى را شما مىپسندى همان را مىپذیرم، مادرش مىگوید ما رفتیم دخترى را پسندیدیم و گفتیم خوب است و براى خواستگارى آماده شدیم که سیدمحمد گفت باید قبلاً صیغه شرعى جارى گردد و الا من نگاه نمىکنم و وقتى صیغه عقد خواندند گفتند بروید داماد را بیاورید، شهید بهشتى گفت به شرطى مىآیم که محارم من اینجا حضور یابند و چون خواهران، عمهها و خالهها آمدند، آقامحمد خطاب به آنان گفت: اطراف من باشید تا عروس را ببینم، بعد آمد روى صندلى در کنار همسرش نشست و گفت دست مادرم درد نکند با این عروس آوردنش. (15) مادرش مىگوید:
آن وقت که مىخواستند ازدواج بکنند، گفتند هر دخترى را پسندیدى همان را مىگیرم نمىروم دختر نامحرم ببینم، چنین اخلاقى داشت. وقتى مىرفتند مسجد سخنرانى کنند دستور داده بودند یک پرده بلند بگذارند که مبادا چشمهایش به نامحرم بیفتد، این طور مردى بودند، وقتى مىخواستیم برایش زن بگیریم مىگفتند شما دیدید، من هم مىپسندم. (16)
یادآور مىگردد والده شهید بهشتى که در تیر ماه سال 1371ش دارفانى را وداع گفت، حاجیهخانم معصومه حسینى بهشتى صبیه مرحوم آیتاللَّه حاج میرمحمد صادق خاتونآبادى از علماى برجسته و شاگرد آخوند خراسانى مىباشد.
همسر شهید بهشتى بانو عزتالشریعه مدرس مطلق فرزند عالم پرهیزگار سیدمحمد باقر مدرس مىباشد که نسبت خویشاوندى با دکتر بهشتى دارد و از خانوادهاى روحانى است، ثمره پیوند این دو نهال ناب، چهار فرزند شامل دو دختر و دو پسر مىباشد، زندگى مشترک مزبور بیست و نه سال طول کشید که به قول آن شهید با سختىها، تلخىها و نیز شادىها توأم بود و همسرش در تمامى صحنهها، تلاشها و مهاجرتها شوهر را همراهى مىنمود و از هیچگونه همدردى با وى دریغ نداشت. (17)
او متانت و فروتنى را از خاندان خویش به ارث برده و در بیت دیانت و تقوا پرورش یافته، در مکتب دکتر بهشتى درسها آموخته و با سختىها و ناگوارىهاى زیادى کنار آمده است. خود مىگوید سعى مىکردم امور خانه را طورى اداره کنم که ایشان بتوانند به کارهاى خود که عبارت بود از تدریس، تحصیل علوم حوزوى و دانشگاهى، مدیریت مدرسه دین و دانش و نیز مدرسه حقانى رسیدگى کند و از بابت امور منزل نگرانى نداشته باشد. (18) ما زندگى را براین مبنا آغاز کردیم که در پیشبرد اهداف اسلامى و نهضت مذهبى با هم باشیم، وقتى با او ازدواج کردم، طلبهاى پیش نبود، من چهارده ساله و او بیست و سه ساله بود و با هم دخترخاله و پسرخاله بودیم. در هنگام تشکیل خانواده، فقط یک اتاق داشت که اجاره بود و آن را با گلیمى فرش نموده بودند، دوازده سال در قم اجارهنشین بودیم، موقعى که امام خمینى را در سال 1343ش به ترکیه تبعید نمودند، عوامل امنیتى رژیم پهلوى، ما را به تهران تبعید کردند و این وضع براى مدت یک سال و نیم در تهران، شش سال در آلمان و براى بار دیگر هیجده ماه در تهران ادامه یافت رفته رفته پس از سالها بىخانمانى در قم و تهران، منزلى با قرض و وام تهیه کردند که کم کم و اتاق به اتاق آن را تکمیل کرده و چهار سال به درازا کشید که خانه کنونى از نظر ساختمان و تعمیرات لازم آماده بهرهبردارى شد، در این مدت با بنایى، نجارى و تمام این سختىها روبهرو بودم و البته این وضع بهتر از اجارهنشینى بود. اما چون این خانه را منافقان و عوامل استکبار شناسایى کرده بودند، از لحاظ شرایط سیاسى و ایمنى دیگر مطمئن نبود، حدود ده یا پانزده روز قبل از رخداد فاجعه هفتم تیر 1360، گفتند آقا نباید آنجا باشند زیرا این مکان امنیت ندارد و ما را به خانهاى سه طبقه دعوت کردند یعنى براى سه خانواده، من و آقا و فرزندان، خانواده عروس و خانواده داماد. البته دکتر بهشتى از این جابجایى اکراه داشت. (19)
رفتار با همسر
آیتاللَّه دکترشهید بهشتى براى همسر خود احترام وافرى قائل بودند و در فعالیتهاى گوناگون ایشان را در جلسات مختلف همراه خود مىبردند، بخصوص در اروپا که زن مسلمان به جامعه آنجا باید با پوشش اسلامى معرفى مىگردید و این خود سبب شده بود که نگاه قشر تحصیلکرده نسبت به روحانیت و حضور زن در اجتماع توسط آنان دگرگون شود، در بازگشت به ایران، طى جلسات گوناگون سخنرانى براى دانشجویان، فرهنگیان، مهندسین، پزشکان و کسبه که به صورت هفتگى تشکیل مىگردید و در مسائل اجتماعى، حجاب زنان، تنظیم خانواده و مانند آنها بحثهایى مطرح مىشد همسرشان حضور داشتند. بعد از پیروزى انقلاب اسلامى در جلسات هفتگى شناخت مواضع حزب جمهورى اسلامى، همسر و سایر اعضاى خانواده را همراه مىبردند و در مجموع نسبت به خانواده، خصوص همسر احترامى خاص و جایگاه اجتماعى ویژه و شخصیتى مستقل قائل بودند. (20)
دکتر سیدمحمدرضا بهشتى، فرزند آن شهید، مىگوید: پدر رفتارى همراه با احترام متقابل مهربانى، دلسوزى، صرف وقت، با مادر داشت و او را یاورى صمیمى مىدانست که در فراز و نشیبهاى زندگى چون زندان، تبعید و منتظر خدمت گردیدن، غربت دورى از وطن همگامى و همراهى داشت. (21)
همسرش مىگوید: چیزى که در بیست و نه سال زندگى مشترکمان دیدم ملایمت و صبر ایشان بوده ایشان به قدرى استقامت و بردبارى و متانت به خرج مىداد که آدمى را خجالتزده مىکرد در سرتاسر زندگى مشترکمان با این مرد مبارز و با تقوا، به یاد ندارم لحظهاى عصبانیت بىمورد داشته باشند، به حُسن اخلاق و متانت در کلام باورشگفتى داشت، ایمان و تقواى ایشان روشنىبخش خانه ما بود، مناجات، نیایش شبانه، خلوص، توجه خاص هنگام عبادات، راستگویى، درستکارى و امانتدارى او نمونه بود.
در کارهاى خانه به من کمک مىکردند، در خرید لوازم مورد نیاز، رسیدگى به باغچهها و بعضى وقتها شستن ظروف آشپزخانه مشارکت داشت. مطلبى که هیچ گاه از یادم نمىرود احترام او نسبت به من بود و در مقابل من هم حرمت ایشان را رعایت مىکردم، در سراسر زندگى حتى یکبار هم به من تو نگفت. (22)
وى در جایى دیگر گفته است: او بسیار مهربان بود، با من که همسرش بودم مثل یک پدر و فرزند رفتار مىکرد، از بس مهربان و خوشاخلاق بود همیشه احساس مىکردم با پدرم روبهرو هستم، در این مدت حتى یکبار کارى نکرد که من از او دلخور شوم. همنشینى با او واقعاً لذتبخش بود. از دروغ، غیبت و صفات رذیله نفرت داشت، الگوى به تمام معنا بود، چه در جامعه و چه در خانه در بحث خانواده، جز به آسایش من و فرزندانش فکر نکرد و مىگفت حاضر نمىباشم به خاطر موقعیت اجتماعى خودم و حرف مردم، از آسودگى و رفاه خانوادهام صرف نظر کنم. اگر کسى از من توقع دارد گذشت و ایثار کنم، از حق خودم مىگذرم، اما مراعات خواست خانواده، در حد مقدورات خلاف شرع نیست. خیلى رعایت حال مرا مىکرد، اوایل انقلاب یک وقت مىشد که به دلیل تراکم کارها مهمانانى سرزده به خانه ما مىآمدند، در این گونه موارد، بر سر راه براى مهمانها غذاى آماده مىگرفت تا من به زحمت نیفتم.
به رغم خستگى زیاد، همیشه شاداب و سرحال وارد خانه مىشد، اول با من و بعد با همه بچهها احوالپرسى مىکند، بعد از من سؤال مىکرد: امروز چه کردید؟ مشکلى پیش نیامد؟ آیا کمکى از دستم برمىآید؟ بچه در امورات خانه کمکتان کردهاند، دائماً به بچهها توصیه مىکرد رعایت حال مرا بکنند که به زحمت نیفتم، بعد از پیروزى انقلاب اسلامى و پس از شروع ترورها، اتاقى را در منزل براى محافظان در نظر گرفته بودیم و تهیه خوراک آنان به عهده ما بود. او بلافاصله کسى را براى انجام آن امور استخدام کرد تا من به زحمت نیفتم، هر وقت بیمار مىگردیدم، همه کارهایش را خودش انجام مىداد و از من پرستارى مىکرد و گاهى غذا هم مىپخت.
انسان آزادمنش و منصفى بود و اصولاً بین حرف و عملش تضادى دیده نمىشد. یک بار من از میراث پدرى فرشى خریدم و آقاى بهشتى هم حرفى به من نزدند، هر چند اعتقاد داشتند که زندگیشان نباید از مرز طلبگى خارج شود، اما این را براى خود تجویز مىکردند و من کاملاً آزاد بودم مطابق نظر ایشان عمل کنم. هرگز به یاد ندارم حتى یک کلمه تحقیرآمیز به من گفته باشد. هر ماه ده درصد حقوقش را به من مىداد و مىگفت: خانم! این غیر از مخارج خانه است و به شما تعلق دارد و هر طور که دوست دارید خرج کنید. هرگز نشد قبل از من به سراغ بچهها برود، همیشه وقتى وارد خانه مىشد اول احوال مرا مىپرسید و سپس با دیگران صحبت مىکرد.
اصرار عجیبى داشت که درس بخوانم و در این باره برایم وقت مىگذاشت و در فراگیرى دروس کمکم مىکرد تا آماده شرکت در امتحانات شوم، بعد هم به علیرضا (فرزندمان) گفت که به من رانندگى آموزش دهد، نوبت به امتحان کتبى رانندگى هم که رسید، تستهاى چهارجوابى را با من کار کرد که قبول شوم.
موقعى که زیاد در خانه بودم، مىگفت خانم از جاى برخیزید و از فرصتها استفاده کنید، از منزل بیرون بروید، گردش کنید، به دوستان و اقوام سر بزنید، زیاد در خانه نشستن آدم را افسرده مىکند، گاهى وقتى به خانه مىآمد و مىدید من افسرده هستم، به هر نحوى که امکان داشت کارى مىکرد که من از آن وضع بیرون آیم. به من مىگفت تو پشتیبان من هستى، هرکارى که مىخواستم بکنم اگر تو نبودى که یاریم کنى نمىتوانستم به ثمر برسانم، هرجا مىرفتیم با هم بودیم، حتى مسافرتها را تنها نمىرفت، هرجا مىرفت مىگفت: تو هم باید باشى، تو فقط همسر من نیستى، بلکه باعث دلگرمى من هستى من هم هیچ وقت مانع فعالیتهاى او نشدم، در آلمان گاهى مىشد که تا ساعت سه بعد از نیمه شب برنامه و سمینار داشت ولى هیچ گاه نشد که من بگویم حق من چه شد. (23)
رفتار شهید بهشتى با فرزندان
دکتر سیدمحمدرضا حسینى بهشتى یادآور شده است: شهید آیتاللَّه بهشتى به عنوان یک پدر در درجه اول، دوستى صمیمى، مشاورى قابل اعتماد، الگویى احترام برانگیز آن هم براساس احترام طبیعى نه تحمیلى، داورى منصف، یارى خیرخواه و یک مربى به معناى حقیقى کلمه بود که نمىخواست فرزندان خود را مطیع، بلکه مستقل و داراى باور به ارزشهاى انسانى و دینى عمیق و روشن و اعتماد به نفس دور از خودمحورى به بار آورد. معتقد بود کسانى مىتوانند پا به عرصه فعالیت اجتماعى بگذارند که در دایره زندگى شخصى و خانوادگىشان، نشانههاى توفیق در تحقق چیزهایى که فکر مىکنند و بدان اعتقاد دارند، دیده شود. (24)
دکتر علیرضا بهشتى، دیگر فرزند آن شهید، گفته است: ما در خانه یک نوع هماهنگى و همسویى بین برخورد پدر و مادر با خودمان مىدیدیم، هیچ وقت پیش نیامده که ما از دوگانگى برخورد والدین سوءاستفاده کنیم و یا احیاناً رنج ببریم، این رفتار یک نوع احساس امنیتخاطر و آرامش را به ما مىبخشید. در زمینه مسائل معیشتى هیچ گاه احساس کمبود و تنگناها را به ما نچشانیدند، البته این بدان معنا نمىباشد که هرچه مىخواستیم سریع مهیا مىشد، بلکه ایشان در حالى که سطح نسبى زندگى را نگه مىداشتند در همان حال ما نسبت به هم سن و سالان خود، هیچ احساس کمبودى نداشتیم، یعنى رفتارشان به گونهاى بود که مسائل مالى و کمبودهاى اجتماعى را براى فرزندان مطرح نمىکردند، این گونه مسایل بین پدر و مادر حل و فصل مىگردید. در مورد نحوه پرورش فرزندان ایشان در کتاب «نقش آزادى در تربیت کودکان» اصولى را مطرح کردهاند که دقیقاً همانها را در خانه پیاده مىکردند. ما بچهها حیطه وسیعى براى انتخاب داشتیم و در عین حال در برابر لغزشهاى جبرانناپذیر ما، سد و مانع بوجود مىآوردند، اما در مورد خطاهاى جبرانپذیر، سکوت مىکردند و اجازه مىدادند این تجربه را خود کسب کنیم تا به قول قدیمىها سرمان به سنگ بخورد مىگفت انسان باید خودش بتواند قوه تمییز بین خیر و شر را در وجود خویش تقویت کند و بتواند از میان آن دو، بهتر و مطمئنتر را گزینش کند و نباید این قوه انتخابگرى از آدمى گرفته شود، به همین منظور کنترل مستقیمى بر رفتار ما نداشتند و ما خودمان بررسى مىکردیم، مىسنجیدیم و به نتیجه مىرسیدیم، بین خود و ایشان به عنوان پدر، هیچ گونه فاصلهاى احساس نمىکردیم (چه دختر و چه پسر) براى ما نزدیکترین دوست به شمار مىرفت، جمعهها مطلقاً براى ما صرف مىکردند و حتى در اوج بحرانها برایمان وقت مىگذاشتند مىآمدند داخل اتاق و از همه چیز مىپرسیدند و ما هم مسائلمان را مطرح مىکردیم فشارى بر ما در رعایت آداب ویژه مذهبى و عبادى نبود بلکه در حد اداى تکلیف بود، بحث نماز خیلى مورد توجه ایشان بود و ما را هم به آن ترغیب مىکردند، البته یک نماز کم تشریفات ولى با حضور قلب و این را در وصیتنامه خویش توصیه کردهاند. (25)
کار زیاد و خستگى فراوان سبب مىشد که در این اواخر دکتر بهشتى فرصت زیادى براى رسیدگى به امور خانه و فرزندانش نداشته باشد. یک شب که دیر به خانه آمد، مشاهده کرد چراغ کتابخانهاش روشن است و کسى آنجا است، وقتى به کتابخانه رفت، پسرش را مشغول مطالعه دید فرزند به احترام پدر برخاست و سلام کرد، دکتر جواب سلامش را با گرمى و ابراز عواطف داد بعد نگاه حسرتبارى به قفسه کتابها کرد و گفت: مدت زیادى است که از دوستان خوبم دور ماندهام، اگر وظایف فعلىام نبود، علاقهام به مطالعه و نوشتن بود. اما تو اى پسرم، تا آنجا که مىتوانى از وقت گرانبهاى خود براى مطالعه و تحصیل استفاده کن. پدر این را گفت و از کتابخانه منزل خارج شد در حالى که پسر به تنهایى در این مکان فرهنگى نشسته بود و به حرفهاى او فکر مىکرد (26).
زندگى خانوادگى دکتر بهشتى در محیطى سرشار از صفا و صمیمیت، اخلاق و معنویت بود و او براى اهل خانه معلمى ارزنده و مربى آگاهى به شمار مىرفت و مىکوشید با طرح مسائل ضرورى سطح اطلاع و آگاهىهاى فرزندان را در جنبههاى اعتقادى، اخلاقى و اجتماعى ارتقا دهد، البته در ضمن ایفاى این نقش حساس و سازنده براى اهل خانه دوستى مهربان، رازدار و تکیهگاهى آرامبخش و عزتآفرین به حساب مىآمد. (27)
فرزندش ملوکالسادات بهشتى گفته است: ایشان پیش از آنکه براى فرزندان خود پدر باشند، استادى ارجمند بودند، زیرا به تمام معنا شخصیتى کامل و الگویى بارز از سلاله جد بزرگوارشان حضرت امام حسین (ع) بودند، از دقایق زندگى و لحظات حیات بیشترین و بهترین استفاده را مىنمودند، از سویى در تمام رفتارهاى خود به یاد خدا بودند و حتى در کارهایى ساده چون رسیدگى به باغچه خانه چهره ایشان نمایانگر تسبیحگویى خداوند متعال بود. اعتقاد داشتند اعضاى خانواده داراى فکر و شعور مستقل هستند و حق انتخاب در شیوه زندگى را دارند، معتقد بودند اجبار و کارهاى توأم با اکراه و دستورى باعث دورى جوانان از دین و اسلام مىگردد، همواره این دیدگاه را پیگیر بودند که بایستى با شیوه مطالعه، بررسى و تفکر در مسائل، انتخاب را به عهده خود نوجوان گذاشت، در خارج از کشور (آلمان) مرا وادار به داشتن حجاب نکردند بلکه چون معلمى دلسوز و رئوف ساعتها با من در اینباره بحث کردند که برایم بسیار راهگشا بود، زیرا زمانى که ما به اروپا رفته بودیم تازه من به سن تکلیف رسیده بودم و برایم قدرى سخت بود که در آن جامعه بىبندوبار معتقد به پوشش اسلامى باشم اما ایشان با آگاهى دادن و بیان وظایف دختران در اسلام سبب شد که با آگاهى کامل و برخلاف دشوارىهاى بسیار و دشنامهایى که از سوى گروههاى هم سن مىشنیدم به حفظ حجاب و رعایت دیگر شئونات و دستورات شرعى بپردازم. ایشان همگى ما را اعم از دختر و پسر به فراگیرى دانشهاى جدید و معارف دینى تشویق مىنمودند. (28)
ایشان در جاى دیگر یادآور شده است:
من پدر را مربى خود مىدانستم و در لحظات گوناگون زندگى سعى مىکردم از نظرات و ارشادهاى ایشان نهایت استفاده را ببرم. ما معمولاً مىکوشیدیم کارى نکنیم که او ناراحت شود ولى هنگامى که چنین وضعى پیش آمد با آنکه ناراحت مىشدند، شدت عمل به خرج نمىدادند با گفتگو، راهنمایى و علتیابى مشکل را حل مىکردند، موقعى که از کسى بدگویى مىشد پدر اخم مىکرد و صورتش از شدت ناراحتى قرمز مىشد و وقتى این واکنشها را مىدیدیم، مراقب بودیم چنین وضعى براى ایشان پدید نیاید. پاسخ سؤالهاى ما را به دقت مىدادند، گاهى زمینه را چنان فراهم مىکردند که ما سؤال کنیم و در این صورت برایمان کتاب مىخریدند تا با مطالعه آنها، پاسخها را خودمان بیابیم اما هرگز این روحیه را نداشتند که سلیقه خودشان را به ما تحمیل کنند.
براى من خواستگار زیاد مىآمد که برخى هم مؤمن و گاه متمکن بودند ولى من همه را رد مىکردم. یک روز پدرم اهل استدلال بودند بى آنکه ذرهاى تحکم در لحنشان باشد به من گفتند حتماً در میان این افراد، انسانهاى خوبى هم دیده مىشود، نمىشود که به همه جواب رد بدهى، گفتم مىخواهم درس بخوانم اما نکته مهمتر این بود که مىخواستم با کسى زندگى کنم که بشود دو کلمه حرف حساب با او زد پدر در مورد گزینش همسر هم مثل دیگر موضوعات زندگى، از راه بحث و استدلال پیش مىرفتند و هیچ گاه براى پذیرش آراى خود تلاش نمىکردند. من به عنوان دختر خانواده در همه موارد از جمله تحصیل، ازدواج و فعالیتهاى اجتماعى آزاد بودم. پدر همواره ما را راهنمایى مىکردند و براى پاسخ به سؤالاتمان وقت کافى مىگذاشتند. (29)
پىنوشتها:
1) صحیفه امام، ج 15، ص 18.
2) همان، ص 3.
3) در جستجوى راه از کلام امام، دفتر پنجم، ص 84 – 83.
4) گفتگو با مقام رهبرى پیرامون ابعاد والا و ناشناختهاى از شخصیت شهید مظلوم دکتر بهشتى، روزنامه اطلاعات، 7/4/1368، ش 18786، ص 6.
5) آیتاللَّه بهشتى جاودانه تاریخ، روزنامه جمهورى اسلامى، 10/4/1381، ش 6666.
6) قامت بلند ایستادگى، بخش سوم، ابوالقاسم قاسم زاده، روزنامه اطلاعات 8/4/1386، ص 23934.
7) او به تنهایى یک امت بود، ج اول، ص 261.
8) شهید بهشتى اسطورهاى بر جاودانه تاریخ، دفتر سوم، ص 1078 – 1077.
9) گفتگو با همسر شهید دکتر بهشتى، شاهد بانوان، ش 20 – 15/4/1361، ص 7.
10) زندگى و گزیده افکار شهید مظلوم آیتاللَّه بهشتى، ص 39 – 40.
11) کتاب رشد، چلچراغ، شهید بهشتى، ناصر طاهرنیا، ص 69.
12) ویژهنامه روزنامه جمهورى اسلامى، ش4329، اطلاعات، یادواره هفتم تیر، 6/4/1364.
13) شهید بهشتى، اسطورهاى بر جاودانه تاریخ، ج ص، ص 1052.
14) زندگى و گزیده افکار شهید مظلوم آیتاللَّه بهشتى، ص 74 – 73.
15) مصاحبه با مادر شهید مظلوم دکتر بهشتى، روزنامه جمهورى اسلامى، 10/4/1371، ش 3784.
16) همان.
17) سراى اهل صفا، از نگارنده، ص223.
18) همان، و نیز شاهد بانوان، ش 20، 15/4/1361.
19) سراى اهل صفا، ص 223 و 224 و 225 و نیز شاهد بانوان، همان.
20) گفتگو با فرزند ارشد شهید بهشتى، شاهد، ش 266، ص24.
21) گفتگو با دکتر سیدمحمدرضا بهشتى، همشهرى، 7/4/1387.
22) گفتگو با همسر شهید دکتر بهشتى، شاهد بانوان، ش 20، 15/4/1361.
23) شاهد یاران، تیر1385، ص 71 – 70.
24) همشهرى، ویژهنامه سالگرد شهید دکتربهشتى، 7/4/1387.
25) نشستى صمیمى با دکتر علیرضا بهشتى، ماهنامه آشنا، سال سیزده، ش 106، تیر 1383، ص2 و 3
26) کتاب رشد، چلچراغ (شهید بهشتى، ناصر طاهرنیا)، ص 71 – 70.
27) زندگى و گزیده افکار شهید مظلوم آیتاللَّه بهشتى، ص 38.
28) گفتگو با فرزند ارشد شهید دکتر بهشتى، شاهد، تیر 1376، ش 266 و نیز مصاحبه با ملوک السادات بهشتى، روزنامه رسالت، ش 3314، 7/4/1376.
29) شاهد یاران، همان شماره، ص 73 – 72.
منبع: ماهنامه پیام زن
شماره 208، تیر
نویسنده : غلامرضا گلىزواره