علم، اخلاق، سیاست

0
58

پیش از آن‏که روش و رویکرد خودم را براى درک این مقوله و ابعاد مختلف آن ارائه دهم و در این باب که این چرخش اخلاقى چه معنایى دارد و پیامدها و تبعاتش براى حوزه‏هاى معرفتى و از جمله علوم اجتماعى چیست، به بحث بپردازم، لازم است متذکر شوم که چرخش اخلاقى چیزى فراتر از تطور و تحول در حوزه معرفت و علوم اجتماعى است؛ یعنى صرفاً ناظر به یک تحول روش شناسانه و معرفت شناسانه در حوزه‏هاى معرفت نیست.)
چرخش به سوى مقوله‏هاى اخلاقى یا توجه به اخلاق و ارزش‏ها به طور کلى یکى از این طریق ابعاد چرخش اخلاقى را مشخص مى‏کند؛ یعنى این چرخش هم شامل چرخش‏هاى صورى و هم شامل چرخش‏هاى محتوایى و اخلاقى است. اخیراً مقاله‏اى را در باب چرخش اخلاقى در اقتصاد مى‏خواندم، تمرکز و توجه نویسنده مقاله نیز همین بود؛ یعنى جنبه معرفت شناسانه و روش شناسانه نداشت و بحث او این نبود که به لحاظ روشى اهتمام و توجه به اخلاق و اخلاقیات چه تبعاتى دارد و چه روش‏شناسى اقتصادى جدیدى براى ما ایجاد مى‏کند، بلکه مسئله اصلى در این زمینه توجه و حساسیتى بود که اهل اقتصاد و اهل تجارت در اعمال‏شان به اخلاقیات نشان مى‏دهند.
اقتصاد مستقل‏ترین و حتى ناسازترین حوزه فعالیتى و رفتارى با اخلاق تلقى شده است. این اقتصادى که در جهان موجود به آن عمل مى‏شود (اقتصاد سرمایه‏دارى)، در واقع به عنوان یک حوزه کاملاً خوداتکاست که اگر اخلاقیاتى دارد اخلاقیات خاص خودش مى‏باشد که هیچ نسبتى با اخلاقیات به معناى خاص و معمولش ندارد. منطق اقتصاد در بازار، منطق سود بدون محدودیت به هیچ مقوله اخلاقى مى‏باشد. در دوره‏هاى اخیر، اهل تجارت به فعالیت‏هاى اقتصادى اهمیت فوق العاده‏اى مى‏دهند و مى‏گویند که در فعالیت‏هاى اقتصادى مسئولیت‏پذیر باشیم و به حساسیت امور اجتماعى توجه کنیم. بنابراین، این‏جا چرخش اخلاقى توجه به اخلاق در معناى معقول و روزمره‏اش است؛ یعنى اقتصاد در شُرف اخلاقى شدن است. اما این‏که مى‏شود یا نه، بحث دیگرى است که باید در جاى خودش بیان شود.
همه حوزه‏هاى دیگر هم همین‏طور است؛ یعنى در حوزه سیاست یک معنایى از چرخش اخلاقى در مفهوم سیاست هویت که کسانى مثل گیدنز به عنوان مشخصه‏هاى آن در عصر حاضرند، منعکس است. سیاست به طور معمول بیشتر با رتق و فتق علایق مادى انسان‏ها سر و کار داشت؛ یعنى موضوع نزاع و دعواى سیاسى تا همین اواخر این بود که منافع کدام طبقه در فلان زمینه اقتصادى یا سیاسى یا اجتماعى لحاظ شود؛ به عبارت دیگر، امکانات و وسایل رفاهى و اقتصادى محل نزاع بود. مثلاً، دسته‏بندى‏هاى سیاسى به این صورت بود که احزاب بر اساس این‏که بیان‏گر منافع مادى کدام گروه اجتماعى هستند به حزب کارگر یا حزب محافظه‏کار و نظایر این تقسیم مى‏شدند.
اما در سیاست هویت یا شکل‏گیرى جنبش‏هاى اجتماعى جدید، حوزه تعلق خاطر مردم و سیاسیون کاملاً از این حوزه‏ها به حوزه دیگر منتقل شده که به یک معنا ویژگى اخلاقى دارد. در شکل خاصش، مثلاً مسئله حقوق بشر یا حقوق زنان در کانون سیاست این نوع جنبش‏ها قرار دارد و در معناى عام آن همان بحث سیاست هویت است؛ یعنى این‏که به انتخاب‏هاى افراد به اعتبار این‏که انسان هستند، ارزش بگذاریم و در سیاست به دنبال فراهم‏سازى شرایط تحقق آن انتخاب‏ها باشیم و هر کسى هر طور مى‏خواهد باشد را رعایت کنیم و سیاست را برحسب این قضیه سازمان بدهیم که هر کى هر چى است، محترم مى‏باشد. البته من در باب خوبى و بدى این بحث‏ها سخن نمى‏گویم، بلکه این تحولى است که در غرب رخ داده است. ما در این جا از اخلاقى بودن معناى عامى استنباط مى‏کنیم نه اخلاق به معناى درست یا خاص نظیر اخلاق اسلامى. انسان داراى انواع فعالیت‏ها مى‏باشد؛ گاهى ملاک‏ها و معیارها و شاخص‏هایى در رفتار وارد مى‏شود که به‏طور کلى به آن اخلاقى مى‏گوییم، سیاست هویت هم این‏گونه است به این اعتبار که بر مقولاتى نظیر اهمیت اخلاقى انسان‏ها و گروه‏ها تأکید مى‏کنند.
در هر زمینه‏اى که شما نگاه کنید، چرخش‏ها و عطف توجهاتى را مى‏بینید. مقوله‏هایى که به‏طور معمول تا همین اواخر بدانها پرداخته مى‏شد و مقوله‏هایى که اکنون به آنها مى‏پردازیم، چه به لحاظ معرفت شناسانه یا غیر معرفت شناسانه، اخلاقى هستند. جداى از این‏که محتواى اخلاقى‏شان چیست. محتواى اخلاقى‏شان ممکن است از نظر ما زشت باشد، ولى اخلاقى است. به هر حال، سیاستى است که از این به بعد مسئله اصلى‏اش این است که حق انتخاب انسان‏ها را رعایت کند. در کانون این نوع سیاست اخلاق و اخلاقیات به معناى عام وجود دارد. صنعت، تکنولوژى، مسایل زیست محیطى و حتى در کامپیوتر اخلاق و اخلاقیات نقش دارد. اخلاق در کامپیوتر مسئله‏اى مهم است. این‏که چه چیزهایى در اینترنت مجاز است رد و بدل بشود، نحوه معمول اداره این شبکه‏ها باید چگونه باشد و در آن چه خبرى نوشته شود و بر چه چیزى نظارت گردد، ابعاد مختلف و کاملاً اخلاقى دارد.
در بیوتکنولوژى درباره همانندسازى، به مسئله اخلاق و اخلاقیات برمى‏خوریم؛ به این معنا که یکى از مسایل اساسى این علم، این است که مرگ و زندگى یا رشد و رکود افراد و این که همانند سازى آیا درست است یا نه، به حل مسایل اخلاقى وابسته است. بخشى از سیاست‏هاى قسم اول سیاست‏هاى هویتى ناظر به این‏ها مى‏باشد. مسئله اصلى جنبش‏هاى محیطى، جنبش سبزها و نظایر این در واقع همین نزاع‏هاى اخلاقى است.
خلاصه، چرخش اخلاقى از یک بُعد حوزه بسیار گسترده و عامى را در بر مى‏گیرد که از قسم مسئله یا مسائل روش شناسانه یا معرفت شناسانه نیست. در بعضى از حوزه‏ها مثل فلسفه از آن‏جایى که به کلى حوزه نظرى است، این برگشت به اخلاقْ مسئله‏اى نظرى مى‏باشد؛ البته در آن‏جا هم، مسئله در بدو امر توجه به مقوله‏هاى اخلاقى است. تا همین بیست – سى سال پیش عمده توجه فلسفه، مسایل معرفت شناسانه و صرفاً چیزهایى بود که در حوزه فلسفه علم مطرح است، ولى اخیراً اخلاقى بودن و ابعاد مختلف آن به عنوان کانون توجه قرار گرفته است. این‏جا مطلب این است که یک عُلقه جدیدى براى فلسفه به وجود آمده و به تبع آن فیلسوفان مهم، فیلسوفانى هستند که سخن‏هاى اخلاقى مى‏گویند. در فلسفه سیاسى هم همین‏طور است.
چرخش اخلاقى قلمروهاى متعددى را در بر مى‏گیرد که برخى از آنها بیان شد، حتى در حوزه اقتصاد که غیر اخلاقى‏ترین‏شان بوده، این چرخش وجود دارد.
اما چرخش اخلاقى یک معناى محدودتر و شاید مهم‏ترى نیز دارد و آن هم خاص علوم اجتماعى است؛ البته بعضى از این مقوله‏ها به کل حوزه معرفت برمى‏گردد، چون برخى از نظریه‏پردازان فلسفى داراى این نوع چرخش‏ها و گرایش‏ها هستند. مسئله این است که ما خودمان را محدود به این نکنیم که علایق متحول شده‏اند؛ یعنى ما اگر دیروز به اخلاق نمى‏پرداختیم حال امروز به اخلاق بپردازیم، بلکه مطلب این است که نگاه اخلاقى به عالم پیدا کنیم و این نگاه اخلاقى هم صرفاً به حوزه‏هاى علوم اجتماعى محدود نباشد، بلکه کل عالم را ببینیم و بپرسیم که اگر اخلاقى نگاه کردیم و آن را اخلاقى فهمیدیم، چه طور خواهد شد.
چرخش اخلاقى در این معنا در واقع نوعى نگاه تازه به عالم و آدم است؛ البته این نوع نگاه خیلى رادیکال و حاد مى‏باشد، ولى در دل آن که نوعى دیدن متفاوت و یا فهم متفاوت است، اصولاً یک نوع فلسفه و دانش جدید وجود دارد. این معنا خیلى انقلابى‏تر است، چون آن معانى جدید دیگر که مورد بحث قرار گرفت، ممکن است به نتایج متفاوت دیگرى برسد، ولى این نوع نگاه خیلى رادیکال و حاد است و به یک معنا در تعارض و ناسازگارى کامل با منطق تجدد مى‏باشد. این نوع نگاه ضمایم دیگرى هم دارد که شاید وقتى بحث چرخش اخلاقى را در علوم اجتماعى مطرح مى‏کنند، بیشتر این ابعاد مد نظر باشد. این معناى گسترده یا حادى که بیان شد، الزاماً موضوعى عام نیست، بلکه ممکن است افرادى خاص به این نقطه اوج رسیده باشند، ولى معناى دوم از چرخش اخلاقى، در حوزه معرفتى به عنوان روش و نگرش جدید مورد بحث قرار گرفته و در واقع، به یک معنا نفى اثبات‏گرایى در اصول و مقدمات یا در فروع آن است. حال در این‏جا به اجمال، این نوع چرخش و این که چگونه به وجود آمده و چرا به این جا رسیده، مورد بررسى قرار مى‏گیرد.
چنان‏که مى‏دانید یکى از اصول فلسفه اثبات‏گرایانه که در تمامى علوم جا افتاده، مسئله بى‏طرفى ارزشى است؛ یعنى این‏که به لحاظ ارزشى علم خنثى است و نباید در تحقیقات معرفتى یا در یافته‏هاى دانش ارزش‏ها را دخالت دهند؛ به عبارت دیگر، فکر پوزیتویسم و اثبات گرایانه مى‏گوید: علم، ماهیت فن آورانه یا کاربردى دارد؛ یعنى مرده‏شور است و کارى ندارد که آن را کافر یا مؤمن به وجود مى‏آورد و از آن چه کسى استفاده مى‏کند، خصلتى دارد که هم کافر و هم مؤمن مى‏تواند از آن استفاده نماید، چون ارزش‏ها در درونش دخالتى ندارد. این نگاه توصیه مى‏کند شما که دنبال علم هستید، ارزش‏هاى خودتان را دخالت ندهید و این‏ها را کنار بگذارید تا به دانش حقیقى نایل شوید؛ یعنى اگر دانش از ارزش‏ها پاک نگردد منشأ انحراف است. در مقابل این چرخش اخلاقى، بر لزوم برگشتن اخلاق به دانش علمى به یک معناى چاره ناپذیرش استدلال مى‏کنند.
معناى دیگرى نیز در همین حوزه خاص‏تر از چرخش اخلاقى وجود دارد که کمتر مورد توجه است، ولى براى برخى مهم بوده و در بعضى حوزه‏ها از جمله حوزه سیاست موضوع نزاع و بحث جدى است و آن، این‏که سؤال سنتى و این اندیشه و فهم جدید که جواب منفى به آن داده شد، آیا پاسخ مثبتى دارد یا نه؟ مطابق دید تجدد که بین همه نحله‏هاى آن از جمله اثبات‏گرایى مشترک است، علم اصولاً نه از این جهت که با روش‏ها سر و کار ندارد بلکه به این معنا که ناظر به مقوله‏هاى عینى است، غیر اخلاقى مى‏باشد و این غیر اخلاقى بودن علم به معناى این است که به اخلاقیات نمى‏پردازد، زیرا مقوله‏هاى اخلاقى اصولاً از مقوله‏هاى معرفتى یا به بیان دقیق‏تر از مقوله‏هاى جهان عینى نیستند. ملاک و معیار ما در علوم، جهان عینى است. ما با دانش خود مى‏توانیم وجود یا عدم چیزى را محک بزنیم. اگر چیزى در عالم باشد شاخص‏هاى عینى براى تأیید آن وجود دارد و اگر هم نباشد باز شاخص‏هاى عینى براى آن هست. حال سؤالى که مطرح مى‏شود، این است که آیا ملاکى براى ارزیابى نقطه نظرهاى اخلاقى وجود دارد یا نه؟
پاسخى که جهان جدید یا تجدد به این مقوله مى‏دهد، این است که چون چنین ملاک عینى وجود ندارد، پس علمْ اخلاقى نیست. یک معناى دیگر از غیر اخلاقى بودن علم یا بى‏توجهى علم به اخلاق، در دوران جدید است. معناى خاص چرخش اخلاقى این است که علم مى‏تواند و باید به این سؤال‏ها پاسخ بدهد و این، به‏خصوص در حوزه سیاست مهم و اساسى است.
چرخش اخلاقى را در معنایى که با زندگى روزمره و معرفت پیوند دارد، توضیح دادیم. در توضیح این که چرخش اخلاقى چیست و چرا به وجود آمده، نباید این چرخش اخلاقى را به عنوان امرى تثبیت شده یا گرایش غالب و مسلط در غرب به ویژه از منظرهاى معرفتى و اخلاقى دانست. قبل از این‏که معنا و مفهوم این تحول را بیان کنیم، لازم است این چرخش اخلاقى را مثل بسیارى از چرخش‏هاى دیگر در تفکر و زندگى غرب از چرخش‏هاى بنیانى و فراگیر یا حداقل جاگیر تلقى کنیم. غرب تحولات بسیارى را دیده و همه را بر اساس منطق بنیانى خودش حل و فصل کرده است؛ نمونه خیلى مشخص و روشن، حرکت به سوى رمانتیسم مى‏باشد. در بحث‏هاى غرب‏شناسى کمتر به این چرخش‏ها توجه شده است که نظیر همان چرخش‏ها و بنیان‏هاى اقتصادى که خیلى وقت پیش کشف شد و مارکس در مورد آن نظر داد غرب هم‏چنین چرخش‏ها و بحران‏هاى اجتماعى فرهنگى، اخلاقى و معرفتى داشته است. نمونه بارز آن، چرخش‏هاى رمانتیسم است که دو چرخه خیلى عمده‏اش یکى، در اوایل قرن نوزدهم و دیگرى، تا همین دوره‏هاى اخیر بوده است. پُست مدرنیسم چرخش ثانوى رمانتیسم هم مى‏باشد. در مقابل رویکرد خشک، بى‏روح و کلى‏گراى روشنگرى قرن هجدهم، رویکرد رمانتیسم به فلسفه و معرفت رویکردى خاص‏گرا، شخصى و با روح بود تا جایى که شعر را نمونه عالى معرفت تلقى مى‏کردند. دوره اخیر نیز همین‏طور است. کسانى هم‏چون هایدگر بیان خشکى را که نمونه‏اش در فیزیک دیده مى‏شود، به عنوان بیان و زبان علم رد مى‏کنند و بلکه زبان شاعران را زبان علم مى‏دانند و زبان اسطوره‏اى را به عنوان نمونه بسیار خوب علم و معرفت تلقى مى‏کنند. اهتمامى که به اسطوره و اسطوره‏شناسى و جریان‏هاى فکرى و معرفتى اخیر غرب شده، به این جهت مربوط است.
در حوزه اخلاق نیز به همین منوال است. در غرب افراد گاهى هوس اخلاقى شدن پیدا مى‏کنند و اخلاقى هم مى‏شوند، از دهه شصت انقلاب جنسى کردند، از دهه هفتاد به تدریج اخلاقى شدند، کما این‏که یک موقع بى‏دین مى‏شوند یک موقع هم دیندار. براى این‏که مشخص کنیم این موضوع چه قدر عمق دارد و تا چه حد مى‏تواند مبین تحول اساسى و جدى در غرب باشد، با نظر به منطق اصلى آن زمان یک مثال یا مورد ساده‏اى را بیان مى‏کنیم. ببینید این‏ها وقتى در مسایل جنسى انقلاب مى‏کنند و اکنون نیز در غرب آزادى لجام گسیخته‏اى را شاهد هستیم، در یک برهه‏هایى پس مى‏زنند و نتیجه کار خودشان را به نوعى ارزیابى مى‏کنند؛ البته طبیعت بشر طورى است که وقتى در حوزه دینى یا غیر دینى به یک چیز جدید مى‏رسد، آن را به عنوان یک مدل تجربه مى‏کند، زیرا انسان به راحتى دنیاى قدیمش را رها نمى‏کند و حتى عکس العملى، شخصیت قدیمى او را برمى‏گرداند؛ یعنى مثلاً شما بخشى از بى‏دینى دوران جدید ایران را باید این‏گونه فرض کنید که دیندارى شدید، یک دوره تخفیف دیندارى دارد، ولى باید مطمئن باشید که اگر این جریان اصیل باشد دوران مجدد دیندارى ظهور خواهد کرد.
در غرب هم همین‏طور است. منطق کمّى غرب منطق اخلاقى نیست، بلکه این آثار تجربه‏هاى جدید در حوزه اخلاقى مى‏باشد. دلیل آن نیز این است که چون تجربه‏هاى جدید در درون سنت اخلاقى حاصل شده، بعد از مدتى عکس العمل نشان مى‏دهند. این برگشت مجدد به اخلاق، جدى نیست. غربى‏ها به اخلاق نگاه ابزارى و کارکردى دارند و اصولاً به خود انسان نیز چنین نگاهى دارند و فکر مى‏کنند مى‏توان اخلاقیت انسان را کم یا زیاد کرد، هم چنین در دیندارى هم بر این عقیده‏اند. دیندارى آنها حقیقى نیست که متضمن اطاعت و تسلیم و تعبد باشد، بلکه اقتضاى حالشان و میلشان بر این است که دیندار باشند.
امروزه تبعات سوء سیاست‏هاى غیراخلاقى، جهان را با بحران‏هایى مواجه کرده است که از جمله آنها، بحران اقتصادى با شاخص‏هاى خودش از قبیل از بین رفتن سرمایه اجتماعى و… است. جهان اقتصادى قراردادى یک لایه غیر قراردادى نیز دارد که اگر آن لایه غیر قراردادى نباشد جهان اقتصادى فرو مى‏ریزد، زیرا نمى‏توان هر قراردادى را بر اساس قراردادى دیگر تثبیت کرد. منطق اقتصادى اقتضا مى‏کند بر امور غیر قراردادى که عبارت از اعتماد، اخلاق، درستکارى و… است، پاى‏بند باشیم. وقتى با منطق اقتصادى عمل کردى سایش و کاهش سرمایه اجتماعى، شما را به مرز شکننده‏اى درست مثل خود اقتصاد مى‏رساند. در حوزه اقتصاد، سود یک جایى به مرحله شکننده‏اى مى‏رسد و دیگر به دست نمى‏آید، چرا؟ زیرا آن‏چنان عمل کردید که بخش اعظم جامعه از هستى ساقط گردید، کارگرها بدبخت شدند و…. به همین دلیل در اقتصاد غرب، سوسیالیزم بخش لازمه این منطق است. غرب در اخلاق و در هر زمینه دیگرى نیز همین‏طور مى‏باشد. بحران‏هاى اجتماعى، جامعه را به مرز اضمحلال مى‏رساند. این برگشت‏ها با منطق قبلى تعارض ندارد، همان‏طور که در اقتصاد برگشت به اقتصاد سوسیالیزم، برگشت به این است که همان مرحله قبلى را احیا کنیم تا جانى دیگر بگیرد؛ البته این نوع چرخش‏ها از این جهت که ضعف و نقصان منطق نظام تجدد را نشان مى‏دهد، امرى مبارک است، ولى نباید کسى فکر کند غربى‏ها دیگر دیندار یا اخلاقى شدند. منطق بنیانى تجدد در هر حوزه‏اى با این چرخش‏ها عوض نمى‏شود. اما این چرخش چیست و چرا به وجود آمده است؟
تمام این چرخش‏هاى متعدد را که بیان شد، باید با نظر به منطق بنیانى تجدد و نحوه توسعه و تطور آن بفهمیم تا جایى که به حوزه بحث معرفت مربوط مى‏شود، نه حوزه‏هاى دیگر؛ البته در حوزه غیر معرفت هم قابل تشخیص است. به یک معنا مى‏توان منطق اجتماعى غرب را منطق اقتصاد تلقى کرد. در اثر همین منطق است که در غرب کل فعالیت‏ها از جمله فعالیت علمى سازمان مى‏یابد. از این رو به طور مثال در غرب دانشى که در انتفاع و بهینه‏سازى زندگى انسان، کاربردهاى مادى و مدخلیت بیشترى داشته باشد، از اهمیت بیشترى برخوردار است. حال، در حوزه شناخت بیشتر تأمل کنیم و ببینیم این چیست و تبعاتش چگونه است.
از یک منظر در واقع غرب یا تجدد فعالیت خود را در حوزه معرفت و شناخت با فرو ریختن بنیان معرفتى‏اى که کاملاً اخلاقى بود، آغاز کرد. تا پیش از دوران جدید، تفکر سنتى و از جمله تفکر سنتى که ما الآن در آن هستیم، نظام عالم را واجد معناى اخلاقى مى‏دانست (سنت که یک نوع تفکر است، زمان نیست، حادثه نیست.)
در تفکر سنتى، عالم توده‏اى بى‏شکل و فاقد جهت اخلاقى نبوده و نیست، بلکه متضمن معنا و مفهوم اخلاقى مى‏باشد، به نحوى که به خیرها وخوبى‏ها جواب مثبت مى‏دهد و با شرها و زشتى‏ها مقابله مى‏کند و این تعبیر سیر الى اللَّه تعبیرى است که کمابیش در تمام سنت‏ها اعم از دینى یا غیر دینى وجود دارد. این عالم نه تنها جهت‏گیرى به سمت خیر و خوبى دارد، بلکه نظمش هم بر اساس خیر و خوبى سازماندهى شده است؛ البته متأسفانه این تفکر بعضاً یا در بیشتر مواقع حتى در افراد متدین هم از بین رفته است. در هر حال، ما تعابیر و احادیثى هم چون «اذا کثرت زنا کثرت الزلازل» یا مثلاً «اذا کثرت ربا کثرت موت الفجأة» داریم که مصایب این عالم را به فعل اخلاقى ربط مى‏دهد. در واقع، نماز استسقاء مصداق کاملى از این نوع است. بسته شدن آسمان یک نسبتى با فعل انسان دارد و راه‏حلش هم این است که فعل حسن و فعل اخلاقى جدیدى انجام گیرد، چنان که قرآن مى‏فرماید: «ولو کان اهل القُرى امنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات مِن السّماءِ و الْأرض» – (اعراف، آیه 96).
بشر گذشته و بشر در درون سنت عالم را کاملاً اخلاقى مى‏بیند. اما ماکیاولى این تفکر را عوض کرد. ایشان هم به لحاظ سیاست عملى و واقعى و هم به لحاظ سیاست نظرى بنیان‏گذار تجدد تلقى شده است. بنیان‏گذارى وى به این دلیل است که وى معناى اخلاقى را از این عالم گرفت و گفت: بعد از این نه براى شناخت عالم به معناى اخلاقیش رجوع کنیم نه براى فعل، بلکه باید عالم را مستقل از اخلاق دانست. این‏که ماکیاولى به عنوان پدر شیطان قلمداد شده، به یک معنا وصف اخلاقى زشتى براى او نیست. آنچه او کرده، تعبیر آن در منطق سنت نیز وجود دارد، چون منطق شیطان هم یک منطق ابزارى یعنى منطق عدم مواجهه اخلاقى با عالم مى‏باشد. این منطق در تمام حوزه‏هاى دیگر عملى و نظرى از مجارى متعددى ادامه پیدا کرد و در نهایت، به علم جدید یا تجدد رسید. اما در علوم اجتماعى و فلسفه این فکر چه صورتى پیدا کرد و چى شد؟
آن جوهره علم جدید و نسبت‏اش با فکر دینى مشکلات ما را در باب علم موجود مى‏رساند. این معنا که روش علوم اجتماعى به لحاظ ارزشى خنثى است، فکرى بود که در واقع با ماکیاولى شکل گرفت؛ البته در مقام این نیستیم که تناقض‏هاى خود ماکیاولى و این که خود این منطق از اساس متزلزل بوده را بیان کنیم، بلکه مى‏خواهیم ببینیم یا در واقع فرض کنیم که در سطح، کارش درست بوده است. این ناسازگارى در کار آگوست نیز دیده مى‏شود. کنت با این‏که از جهات مختلفى در قالب سنت مى‏اندیشید، ولى آنچه حاصل شد به عنوان علم جدید بود، به همین دلیل است که متجددین وى را نقد یا رد مى‏کنند.
به هر حال، نتیجه خیلى ساده از تجدد مورد بحث که با ماکیاول شروع شد، این است که به لحاظ روش شناسانه نباید اخلاقیات و یا هر چیزى که از قسم اخلاق است از جمله دین را در دانش‏مان دخالت دهیم، زیرا این‏ها منشأ انحراف از حقیقت‏اند. در سطح عمیق‏تر، به این دلیل که دانش ناظر بر عالم عینى است و عالم عینى از مقوله اخلاق تهى مى‏باشد، پس عالم یک چیز مرده‏اى است. معناى عمیق افسون‏زدایى و قدس‏زدایى از عالم همین است؛ به عبارت دیگر، نیهیلیسم تفکر جدید در معناى عمیق آن همین مى‏باشد؛ یعنى در عالم چیز دیگرى نیست که این جهت‏ها و این سوها را به ما نشان دهد، اما چون چنین است یک نتیجه دیگرى هم حاصل مى‏شود و آن، این‏که آنچه ما دریافتیم هیچ نوع ردى یا نقضى بر اخلاق نیست و از درونش هم هیچ نوع اخلاقیاتى بیرون نمى‏آید و این صرفاً مربوط به اخلاق با معناى خاصش نیست، بلکه به اخلاق با معناى عامش که شامل سیاست و هر نوع عمل تجویزى است، نیز مربوط مى‏شود.
نقطه آغاز این است که ما در این عالم به لحاظ وجودشناسى، خیر اخلاقى یا ما به ازاى اخلاقى نداریم و چون چنین است، پس در علم‏مان درباره اخلاقیات سخن نمى‏گوییم یا از آن، نتایج اخلاقى نمى‏گیریم. دانش جدید هیچ سخنى در باب این‏که کجا باید برویم یا از چى باید اجتناب کنیم، نمى‏گوید. دانش ما از سخن گفتن درباره اخلاق قاصر است و اخلاق به ترجیحات شخصى ما احاله شده است و هیچ مبناى عقلانى هم ندارد، چون مبناى عینى ندارد. این فکرى است که ابعاد مختلفش را افراد مختلف بسط و گسترش داده‏اند.
این موضوع که علم باید جامعه را به نحو عینى مطالعه کند، به عنوان مبناى علوم اجتماعى توسط کنت مطرح شد. کنت یا دورکیم توجه داشتند که اساساً جامعه چیزى جز اخلاق نیست، جامعه یک سرى ترکیبات و هنجارهاى اخلاقى است (ترکیبات اخلاقى به معناى عامش) و روش معمول براى مطالعه این مقوله‏هاى هنجارى و اخلاقى، حکمت عملى بوده، چون مى‏دانستند اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن، هر سه، اخلاقى است. اما دورکیم و بقیه آمدند و گفتند: ما مى‏خواهیم اینها را عینى و به روش علوم طبیعى مطالعه بکنیم. براى پرداختن به مقوله‏هاى اخلاقى به روش علوم طبیعى، باید کارهایى هم به لحاظ متافیزیکى انجام شود و آن، اینکه این مقوله‏هاى اخلاقى را از حیث اخلاقیت‏شان از بین ببریم و تبدیل به مقوله‏هاى عینى بکنیم تا اثر و کارکرد و نفس‏شان شبیه سایر مقوله‏هاى عینى شود.
چرخش اخلاقى به معناى واژگون کردن است، نه به معناى بیرون انداختن و طرد کردن قطعى. منطق تجدد هم‏چنان غالب است و فقط به خاطر این که در آن شکاف افتاده، دیگر نمى‏تواند به دلایل فلسفى خودش را به عنوان فکر غالب مطرح کند و در نتیجه، زمینه عطف توجه به اخلاق در دو بُعدى که گفتم پیش آمده، یعنى در بعد عملى و در بعد روش شناختى اما نه در بعد سوم که توجه به ماهیت اخلاقى جهان است. در دو بُعد دیگر با بحث چرخش اخلاقى مواجه هستیم، در حالى که در بُعد سوم این مباحث خیلى کم است. عمده بحث در چرخش اخلاقى در علم در حال حاضر در این خصوص است که علم گریزى از اخلاق ندارد، نه تنها مطلوب است، بلکه ضرورت نیز دارد. بدون اخلاقیات (در معناى موسع‏اش که شامل سیاست، عقیده، ایدئولوژى و… مى‏شود) علم نه ممکن است و نه مطلوب؛ البته بخشى از این را و بر گفته بود، ولى حرف وى در آن زمان خریدار نداشت.
در هر حال چرخش اخلاقى از این حیث مى‏گوید، این سخن که علم مرده شور است، سخن خوبى نیست. علم نباید مرده شور باشد و نباید ماهیت فنى داشته باشد، علم باید به کارِ رد و قبول سیاست‏ها بیاید، یا در خدمت و تقابل با اخلاقیات خاص عمل کند و دوباره با اخلاق پیوند پیدا کند و این در بعضى حوزه‏ها مانند فیزیک و بحث‏هاى همانندسازى خیلى بارز است. در واقع، اخلاق مانع مى‏شود که شما این سیاست را ادامه بدهید یا این تحقیق و بررسى را بکنید، اخلاق مانع مى‏شود که علم‏تان را در اختیار فلان شخص یا گروه قرار بدهید، ولى بُعد عمیق‏تر اخلاق که ما باید بدان توجه کنیم، این است که عالم رنگ و بوى اخلاقى دارد.
کل جهان به ویژه جهان اجتماعى جهان اخلاقى است. جامعه چیزى جز مجموعه‏اى از باید و نبایدها نیست. اما اگر شما بیایید و بگویید که جامعه را بایستى به عنوان موضوع طبیعى یا عینى مطالعه کرد، این‏ها وقتى عینى شد ماهیت اخلاقى‏اش هم از بین مى‏رود؛ یعنى دیگر فرقى نمى‏کند این فعل را جانى انجام بدهد یا متقى. علوم اجتماعى جدید که با آن سر و کار داریم، هیج فعلى را از آن حیث که آدم اخلاقى انجام مى‏دهد یا آدم غیر اخلاقى، مورد بررسى قرار نمى‏دهد، حتى ارزش‏ها را به شکل عینى بررسى مى‏کند و این را مدخلیت نمى‏دهد که ارزش‏ها رفتارهاى اخلاقى و پیامدهاى عینى متفاوت دارد. همه جنگ‏ها یک شکل است، این‏که چه کسى مى‏جنگد در معناى جنگ و در آثار و تبعات آن تأثیر دارد.
این نقطه اساسى براى کسانى است که به دنبال علم حقیقى هستند اگر قبول کنیم فعل اخلاقى ما جزئى از این عالم است و اثر مى‏دهد، هم چنان که در زندگى شخصى‏مان هم اثر مى‏دهد و آثار و پیامدهاى متفاوتى دارد. علم جدید این را هم به لحاظ فردى و هم به لحاظ اجتماعى از ماگرفته، در نتیجه عالم را خطا مى‏فهمد و این، بسیار مهم است و این بحث چرخش اخلاقى را غربى‏ها نمى‏توانند به مقصد برسانند چون براى آنها جهان به عنوان یک قلمرو اخلاقى ازدست رفته است. هر چند آنها یک قابلیت خیلى خوبى داشتند و آن، این‏که برخلاف تمدن‏هاى دیگر خود انتقادگر بوده و همواره خودشان را تصحیح مى‏کردند. انتقادگرى هر تمدنى تنها در چارچوب آن تمدن ممکن است و براى غرب گذر از این منطق، گذر از تمدن موجود مى‏باشد و هم‏چنین چیزى امکان تحقق عادى ندارد و به این دلیل است که این چرخش‏هاى مختلف تا آن‏جایى که به منطق‏هاى بنیانى غرب مربوط مى‏شود، چرخش‏هایى نیست که شما بدانها امید داشته باشید ولى شما مى‏توانید از آن استفاده بکنید، کما این‏که ما بعد التجدد را باید در کلیت‏اش استفاده نمایید.

پی نوشت
1) این سخنرانى نخست در سلسله مباحث نشست «علم، اخلاق، سیاست» هسته علمى بسیج دانشجویى خواهران مؤسسه آموزش عالى باقرالعلوم‏علیه السلام ارایه و به صورت فشرده بازنویسى شده و مورد تأیید دکتر کچویان رسیده است.
2) استادیار گروه علوم اجتماعى دانشگاه تهران.

منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1383 / شماره 26، تابستان ۱۳۸۳/۵/۰۰
سخنران : حسین‌ کچویان