تفكر، عواطف و فرآيندهاى تعامل اجتماعى در رشد اخلاقى

0
84

اِليوت توريل
على‏رضا شيخ ‏شعاعى

محققان، پژوهشگران، دانشمندان و نظريه‏پردازان عمدتا وقت خود را صرف تلاش براى درك پديده‏ها مى‏كنند؛ ساده‏تر بگوييم، آنان از اين راه هم امرار معاش مى‏كنند و هم هويت حرفه‏اى خود را تعريف مى‏كنند. آنان مجموعه خاصى از پديده‏ها را بررسى مى‏كنند و مى‏كوشند منسجم‏ترين، مستحكم‏ترين و منطقى‏ترين تبيين‏هاى ممكن را ارائه دهند و براى اين كار، داده‏هاى آمارى و ديگر اشكال اطلاعات را گردآورى مى‏كنند تا درك بهترى از پديده‏ها به دست آورند. سپس با در نظر داشتن دو قاعده كلى به بررسى داده‏ها مى‏پردازند: فراهم كردن شواهدى از اين داده‏ها براى تأييد تبيين‏هايشان و تغيير اين تبيين‏ها وقتى به‏وسيله داده‏ها تأييد نشوند. كسانى كه با اين امور سروكار دارند، انسان‏هايى هستند كه در حوزه روان‏شناسى انسان را بررسى و تلاش مى‏كنند چگونگى كاركرد انسان (و در بسيارى موارد، موجودات ديگر) را تبيين كنند. در صورتى كه اين افراد روان‏شناسانى باشند كه با مطالعه و تبيين‏هاى اخلاق سروكار دارند، البته تلاش مى‏كنند كه چگونگى كاركرد انسان‏ها (و غير انسان‏ها) را در قلمروى كه به آن اخلاق مى‏گوييم، تبيين كنند. وانگهى چنين روان‏شناسانى اغلب سعى دارند قلمرو اخلاق را تعريف كنند و ويژگى‏هاى آن را مشخص سازند (ممكن است اين كار را خود، يا با تكيه بر فلاسفه اخلاق انجام دهند).
در بسيارى از تحليل‏هاى روان‏شناختى، بين روش‏هايى كه روان‏شناسان در تحقيق و پژوهش خود به كار مى‏گيرند و توصيف آنها از ويژگى‏هاى انسان ناهمخوانى وجود دارد. منشأ اين ناهمخوانى آن است كه آنان در عين حال كه سعى دارند به درك پديده‏هاى انسانى نائل شوند و همه اقدامات لازم در انجام پژوهش‏ها و تدوين نظريه‏ ها را درك كنند، در نظريه‏ هاى خود موجوداتى را تصوير مى‏كنند كه شيوه عمل اساساً متفاوتى دارند و بدون تفكر، تبيين، يا ارزيابى داده‏ها و شواهد عمل مى‏كنند! يكى از نمونه ‏هاى روشن و شايد بدون ابهام در اين مورد، اسكينر است كه به دليل تبيين‏هاى ظاهراً مستحكمى كه از رفتار انسان ارائه داد، در بخش زيادى از قرن بيستم در مقام روان‏شناس تجربى برجسته و بسيار شاخص شناخته شد. نوع تفكرى كه وى براى تدوين چارچوب نظرى خود به كار برد و روش‏هاى او در استفاده از شواهد، خارج از فرآيندهاى روان‏شناختى مبتنى بر اصول شرطى‏سازى كنشگر بود كه وى به همه فعاليت‏هاى انسان نسبت مى ‏داد (اسكينر، 1971). نمونه‏اى كه اسكينر ارائه داد (و اتفاقاً بسيارى از رفتارگرايان نيز آن را ارائه دادند)، بدون ابهام است؛ چون وى مدعى بود كه كاركرد انسان در تفكر، زبان و عمل، ناشى از نحوه ابراز رفتارهاى شرطى شده فرد است كه امرى به كلى ماشينى است و نه هدفمند؛ نه قصد و اراده در آن راه دارد و نه مبتنى بر تفكر و تأمل است.

برشی از کتاب رشد اخلاقی