تاريخ؛ الگوي زندگي و مبارزه

0
52

نويسنده:سيد حسين فلاح زاده
منبع:روزنامه قدس
اشاره : علم تاريخ ، تاريخي طولاني دارد. اين پرسش كه گذشته و بخصوص گذشته بشري چگونه بوده است، همواره به عنوان يك سؤال بزرگ فرا روي انسان هر عصري قرار داشته است. حاكمي كه مي كوشيد با پديد آوردن يك سنگ نبشته بر دامنه كوهي يا تهيه لوحي زرين و يا نگارش ختم نامه اي، خاطره خويش را جاودانه سازد، شبيه آنچه كساني چون آريا يا داريوش و اردشير و شاهپور در تاريخ ايران باستان كرده اند، گامي در اين جهت مي نهاد. همچنين، مورخ و نويسنده اي كه هر چند خود در پيدايش حوادث عصرش نقش چنداني نداشت، اما با ثبت اخبار آن حوادث، در جهت جاودانگي آن مي كوشيد. هرودوت (425 – 484 ق.م) كه به عنوان پدر علم تاريخ شناخته شده است، به همان عصر طلايي يونان باستان (سده هاي هفتم و هشتم پيش از ميلاد) تعلق دارد كه كتاب او خوشبختانه باقي است. گزنفون، مورخ برجسته يونان باستان و صاحب آثاري چون “آناباسيس” و “كوروپدي” از شاگردان سقراط بود و در كنار كساني چون افلاطون در محضر آن استاد بزرگ فلسفه يونان تلمذ مي كرد و به همين جهت در كنار آثار فلسفي و تاريخي خويش ، كتاب “خاطرات سقراطي” را نيز به پاس حرمت استاد خويش نگاشت. علاوه بر تمدن يونان، در تمدنهاي روم ، ايران باستان، مصر، چين، هند و… نيز علم تاريخ همواره شكوفا بوده و بزرگاني را بر سر سفره خود داشته است.
مخالفت با تاريخ

با وجود اين، كساني حتي با علم تاريخ مخالفت كرده اند. ابن اثير در آغاز كتاب “الكامل في التاريخ” مي گويد: “من كساني را ديده ام كه خود را دانا و هوشيار مي دانند و در دانش فرهيخته، اما با وجود اين، تاريخ را مورد تحقير و تمسخر قرار مي دهند و از خواندن آن دوري مي كنند و آن را لغو مي شمارند و تصور مي كنند كه تنها سود تاريخ، در اختيار نهادن مقداري قصه و خبر است و آگاه شدن به حديث ها و افسانه ها، حد نهايي آشنايي با تاريخ است.” (1)
سپس خود در صدد پاسخگويي به اين سخنان برآمده است:
“اما اينان كه چنين مي انديشند، مغز را رها كرده و به پوست چسبيده اند و گوهر را خرمهره مي دانند. ولي كسي كه خداوند به او طبعي سالم داده و به راه راست هدايت شده است، مي داند كه تاريخ سود بسيار دارد و منافع دنيايي و آخرتي آن بي اندازه است.” (2)
بي ترديد، برخي از همين مخالفتها بود كه سخاوي (902 – 831 هـ.ق) را به تأليف كتاب “الاعلان بالتوبيخ لمن ذم اهل التاريخ” وادار كرد.
تاريخ و انديشمندان

اما از اين مخالفان اندك كه بگذريم شمار انديشمندان و عالماني كه علاوه بر رشته علمي خويش به تاريخ نيز توجه كرده اند، كم نيست. تقريباً بيشتر محققان شاخه هاي مختلف علوم اجتماعي و انساني، به تاريخ توجه داشته اند.
مرحوم مدرس در اين باره مي گويد: “تاريخ نويسان ما بايد همه امكانات را داشته باشند كه كوله پشتي خود را بردارند و در تمام دنيا بگردند و ملل موفق و ناموفق را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهند. نقاط قوت و ضعف آنان را دريابند و بياورند و با اوضاع ملت و مملكت خود مقايسه كنند و بگويند و بنويسند.” (3) “تاريخ اسلام مخصوصاً تاريخ اسلام در ايران بايد با همت علماي مملكت ما بازنويسي شود. حتي اگر يك كرور يا صد كرور هم هزينه گردد، مفيد فايده و مؤ ثر است.”(4) “تاريخ ما آورندگان عقايد دهري و بلشويكي را از درون مرزهاي شمالي ما، مجاهدان و آزادي خواهان و ياوران جان نثار مشروطه خواندند كه با دست و دلبازي خانه و زندگي شان را گذاشته و براي آزادي ملت ايران آمدند. چون از اين دوره تاريخ ما كلمه هاي “تعقلون”، “تعلمون”، “تفعلون” يا “اولوالالباب” با سرانگشت به زبان زده اساتيد فن پاك شده بود، نتوانستيم بفهميم كه اين دايه هاي دلسوزتر از مادر چه نوزاد شروري را آورده و در ميان نواحي شمال و شمال غربي ما رها كرده است.” (5)
آية ا… مدرس حاضر شد روزانه هشت ساعت براي بازرگاني در نجف كار كند تا او در ازاي آن، كتاب “سفرنامه شاردن” را كه هنوز به فارسي و عربي ترجمه نشده بود، برايش بخواند. آن مجاهد خستگي ناپذير كه به اهميت دانش تاريخ در بالا بردن سطح آگاهي متفكران و عالمان پي برده بود، مي كوشيد تا درس تاريخ را در رديف درسهاي اصلي حوزه هاي علميه بگنجاند، هر چند موفق نشد: “با اين عقيده، به استادان حوزه هاي نجف خيلي اصرار و استدلال كردم كه تاريخ را يكي از درسهاي حوزه هاي علمي در بخش دروس خارج قرار دهند، ولي قبول نكردند و اشتباه كردند.”
امام خميني(ره) و رويكرد تاريخي

علم تاريخ در انديشه امام خميني(ره) جايگاه بلند مرتبه اي داشت و ايشان با وجود اشتغال به فقه، اصول، فلسفه، عرفان و… به دانش تاريخ نيز توجه فراواني داشته اند. درست همانگونه كه چهره ادبي امام(ره) بر عموم مردم تا رحلت ايشان پنهان بود و افراد محدودي از اشعار گرانبهاي ايشان با خبر بودند، مي توان گفت كه تاريخ انديشي امام (ره) نيز تا حدود بسياري بر همگان پوشيده مانده است.
قبلاً بايد به اين سؤ ال پرداخت كه امام خميني(ره) چگونه با تاريخ پيوند خورده است؟
فايده و عبرت آموزي تاريخ
امام(ره) به دانش تاريخ به عنوان يك سرگرمي يا قصه و افسانه نمي نگريست، بلكه تاريخ در انديشه ايشان عامل رشد و آگاهي و مايه عبرت بود.
“تاريخ و آنچه به ملتها مي گذرد بايد عبرت باشد براي مردم، از جمله تاريخ عصر حاضر، ببينيم كه چه شد كه يك چنين قدرتي از بين رفت. دولتها ببينند كه براي چه اين طور منهدم شد يك چنين قدرتي و اجزاي دولتي ادارات ببينند كه چه شد قضيه و موجب عبرت همه باشد.” (8)
امام(ره)، تاريخ را سرمشق و الگوي زندگي و مبارزه مي دانست:
“وظيفه ماست كه اين مطالب را تذكر بدهيم، طرز حكومت اسلامي و روش زمامداران اسلام را در صدر اسلام بيان كنيم. بگوييم كه دارالاماره و دكةالقضاي او در گوشه مسجد قرار داشت و دامنه حكومتش تا انتهاي ايران و مصر و حجاز و يمن گسترش داشت. متأسفانه وقتي حكومت به طبقات بعدي رسيد، طرز حكومت به سلطنت و بدتر از سلطنت تبديل شد. بايد اين مطالب را به مردم رسانيد و آنان را رشد فكري و سياسي داد.” (9)
امام و تاريخ اسلام

از جمله دوره هاي تاريخي كه امام خميني(ره) عنايت وافري بدان داشته اند، تاريخ اسلام و تحولاتي است كه در آن عصر پديد آمده است. امام مبناي قيام خويش را، قيام رسول اكرم(ص) و شمشير زدن آن حضرت در راه تبليغ پيام الهي خود و زدودن موانع آن، منتسب كرده اند. به نظر مي رسد نامه امام(ره) به گورباچف نيز بي تأثير از نامه نگاري پيامبر(ص) به سران دولتهاي بزرگ عصر خويش نبوده است: “خود رسول اكرم(ص) به طوري كه مكتوبشان در “صحيح بخاري” مضبوط است و آن طور كه تاريخ ضبط كرده است، ايشان چهار مكتوب مرقوم فرمودند به چهار امپراتور؛ يكي ايران، يكي روم، يكي مصر، يكي حبشه.” (10)
امام به پيدايش جريان انحراف در تاريخ اسلام و افتادن قدرت به دست امويان وقوف كامل داشت و بر آن تأسف بسيار مي خورد و در موارد متعددي به اين انحراف مي پرداخت و به گمان ما اين سخن امام كه “مبادا انقلاب به دست نااهلان افتد” ناظر به همان انحراف در تاريخ اسلام مي باشد.
امام در رابطه با علي بن ابيطالب(ع) و علت سكوت نخستين آن حضرت، پس از رحلت پيامبر(ص) و سپس تلاش ايشان براي تشكيل حكومت اسلامي چنين اظهار نظر كرده اند: “از اول ظهور اسلام، مسلمين حافظ دين مبين اسلام بوده اند. حتي براي حفظ دين از حق خود مي گذشتند. حضرت اميرالمؤ منين(ع) با خلفا همكاري مي كردند، چون ظاهراً مطابق دستور دين عمل مي نمودند و تشنجي در كار نبود، تا موقعي كه معاويه روي كار آمد و از طريقه و روش خلفا منحرف گشته و خلافت را به سلطنت مبدل نمود. در اين موقع، حضرت ناچار شد قيام كند؛ زيرا روي موازين شرع و عقل نمي توانستند معاويه را يك روز بر مقام خلافت پايدار ببينند.” (11)
امام خميني(ره) درباره امام حسن(ع) و صلح آن حضرت با معاويه نيز فرموده اند: “معاويه يك سلطاني بود در آن وقت، حضرت امام حسن بر خلافش قيام كرد. در صورتي كه آن وقت همه با آن معاويه بيعت كرده و سلطانش حساب مي كردند. حضرت امام حسن قيام كرد تا آن وقتي كه مي توانست. وقتي كه يك دسته علاف نگذاشتند كه كار را انجام دهد با آن شرايط صلح كرد كه مفتضح كرد معاويه را. (12)
قيام امام حسين(ع) و حادثه عاشورا نيز به طور گسترده مورد توجه امام(ره) قرار گرفته است. اما برخلاف توجه معمول ديگر روحانيون به اين حادثه – كه جهت ذكر مصيبت بدان مي پردازند – امام همواره مي كوشد تا از اين حادثه درس گرفته و آن را نيز مبناي درك خويش از رفتار ائمه و قيام انقلابي خود قرار دهد و در ضمن به برخي نظرهاي موجود درباره آن حضرت، پاسخ گويد: “سيدالشهدا به حسب روايات ما و به حسب عقايد ما، از وقتي كه از مدينه حركت كرد مي دانست كه چكار دارد مي كند. مي دانست كه شهيد مي شود. قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما. وقتي كه آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت ، يك حركت سياسي بزرگي بود كه در يك وقتي كه همه مردم دارند به مكه مي روند، ايشان از مكه خارج مي شود. اين يك حركت سياسي بود. تمام حركاتش حركات سياسي بوده، اسلامي – سياسي و اين حركت اسلامي – سياسي بود كه بني اميه را از بين برد.”(13)
سيره و رفتار ساير ائمه معصومين نيز از نگاه تاريخي امام پنهان نمانده است:
“همين طور ائمه معصومين(ع) قيام كردند، ولو با عده كم تا كشته شدند و اقامه فرايض نمودند و هر كدام مي ديدند قيام صلاح نيست در خانه مي نشستند و ترويج مي كردند.” (14)
امام و تاريخ ايران

گذشته از تاريخ اسلام، امام به عنوان يك ايراني به تاريخ كشور خود نيز توجه داشت و تحولات آن را مورد مطالعه قرار داده بود. امام علاوه بر تاريخ ايران در دوره اسلامي، به تاريخ ايران باستان نيز نظر داشتند و در كتاب “كشف الاسرار” خود راجع به فرقه مزدكيه كه در دوره ايران باستان و در عصر ساسانيان ظهور كرده اند و همچنين پيرامون آتشكده ها، مي نويسند:
“مزدك در زمان قباد پدر انوشيروان ظاهر شد و قباد را به دين خود دعوت كرد. او نيز قبول كرد و انوشيروان او را كشت. اينها نيز آراي عجيبي داشتند. از جمله آن است كه به دو اصل قديم قائل بودند و از او نقل است كه مي گفت: خداي من در عالم بالا بر كرسي نشسته، مانند نشستن خسرو در عالم پايين و در پيشگاه او چهار قوه است: قوه تميز، فهم، حفظ و سرور، چنانكه در پيشگاه خسرو چهار شخص است: موبدان، هربد اكبر، اسپهبد و رامشگر… و طوايف مجوس، آتشكده ها برپا كردند. اول آتشكده اي كه بنا شد فريدون بنا كرد در طوس. پس از آن به نوبت در بخارا و سجستان و در مشرق چين و در فارس آتشكده هايي بنا شد و اينها قبل از بروز زردشت بود. او نيز در نيشابور و غير آن آتشكده هايي بنا نهاد.”(15)
در زمينه تحولات ايران عصر اسلامي نيز اشاره هاي گسترده اي در آثار امام(ره) يافت مي شود، هر چند تمركز تاريخ انديشي امام بر محور تاريخ معاصر مي باشد. امام (ره) در يكي از سخنان خود كه به محمدرضا شاه تاخته اند، او را از چنگيز نيز بدتر مي دانند:
“در تاريخ هست كه چنگيز با آن طبع وحشيگري و صحرايي كه داشته است و با آن خونريزيهايي كه كرده ، تابع يك قانون بوده است كه به آن قانون مي گفتند “ياسا نامه بزرگ” و مغول، چنگيز و ساير مغول تخلف از آن قانون نمي كردند، حتي تعبير بعضي اين بوده است كه احترام آن قانون پيش مغول مثل احترام قرآن در صدر اسلام پيش مسلمين بوده است، تخلف از قانون مطابق با مرگ بوده است.”(16)
همچنين در سخنراني ديگري در پاريس ، رفتار پهلوي را به رفتار آغا محمدخان و نادرشاه در اواخر عمر تشبيه مي كنند:
“آن طوري كه من سابقاً حدس زدم تا شايد دو سال، سه سال پيش از اين بود كه گفتم بايد از اواخر عمر اين ديكتاتورها بترسيم. اواخر عمرشان ديوانه مي شوند. آغامحمدخان قاجار هم ديوانه شد آن آخر عمرش، نادر شاه هم ديوانه شد آن آخر عمرش.”(17)
امام و تاريخ معاصر

ميزان پرداختن امام به تاريخ معاصر و ابعاد مختلف آن به گونه اي است كه مي توان ادعا كرد بنياد بينش سياسي آن حضرت نيز به طور گسترده بر همين انديشه تاريخ پژوهي، استوار گرديده است. امام(ره) علاوه بر مطالعات وسيع در تاريخ معاصر ايران، خود نيز در خانواده اي سياسي به دنيا آمد و پدر بزرگوار ايشان در بدو تولد او به شهادت رسيد. امام در پاسخ به سؤ ال يك خبرنگار ايتاليايي كه در سال 57 از ايشان پرسيد كه چه عواملي موجب يك رنسانس معاصر شيعي گرديده است؟ ضمن تكيه بر يكي از خصلتهاي ذاتي تشيع يعني “مقاومت” كه خود به سبب اشراف امام بر تاريخ تشيع مي باشد، به برخي از اين تحولات مهم تاريخ معاصر اشاره كرده اند:
“يكي از خصلتهاي ذاتي تشيع از آغاز تاكنون، مقاومت و قيام در برابر ديكتاتوري و ظلم است كه در تمامي تاريخ تشيع به چشم مي خورد، هر چند اوج اين مبارزات در بعضي از مقطعهاي زماني بوده است. در صد سال اخير حوادثي اتفاق افتاده كه هر كدام در جنبش امروز ملت ايران تأثير داشته است. تأسيس حوزه علمي ديني در بيش از نيم قرن اخير در شهر قم و تأثير اين حوزه در داخل و خارج كشور ايران و نيز تلاش روشنفكران مذهبي در داخل مراكز دانشگاهي و قيام سال 41-42 ملت ايران به رهبري علماي اسلامي كه تا امروز ادامه دارد، همه عواملي هستند كه اسلام شيعي را در سطح جهاني مطرح مي كند.”(18)
علاوه بر نگاه كلي، هر يك از اين تحولات نيز جداگانه مورد توجه امام (ره) بوده اند:
1- نهضت تنباكو
نهضت تنباكو يكي از اين تحولات است كه امام مكرر به آن پرداخته اند:
“قريب صد سال سابق ديدند پيرمردي در يكي از دهات عراق وقتي ايران در معرض فشار بود، اين پيرمرد كه در كنج يك ده بود، يك سطر نوشت و همه قواي خارج و داخل نتوانستند در مقابل اين يك سطر مقاومت كنند. آن مرحوم ، ميرزاي بزرگ رحمة ا… يك سطر نوشت كه تنباكو حرام است و حتي بستگان خود آن جائر (ناصرالدين شاه) هم و حرمسراي آن جائر هم ترتيب اثر دادند به آن فتوا و قليانها را شكستند و در بعضي جاها تنباكوهايي كه قيمت زياد داشت در ميدان آوردند و آتش زدند و شكست دادند آن قرارداد را و لغو شد قرارداد.”(19)
2- نهضت مشروطيت
با مطالعه و بررسي نوشته ها و آثار امام خميني(ره) در مي يابيم كه انقلاب مشروطيت ايران نيز سخت ايشان را به خود مشغول داشته است. بي ترديد، كسي كه رهبري انقلابي بزرگ را در دست داشت، ضروري مي نمود تا حادثه اي چون انقلاب تاريخ؛ الگوي زندگي و مبارزهمشروطيت را به خوبي بازشناسد. زواياي مختلف انقلاب مشروطه چنان به روي امام(ره) گشوده است كه آدمي تصور مي كند آن حضرت خود در آن نهضت حضوري گسترده داشته است. اما با توجه به آنكه آن انقلاب در سنين كودكي امام اتفاق افتاده است، در مي يابيم كه آن حضرت با مطالعه عميق و نگرشي دقيق به درك صحيحي از واقعه مذكور دست يازيده است. از نكات قابل توجه امام، نقش علما در نهضت مشروطيت است: “در جنبش مشروطيت همين علما در رأس بودند، اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد و به پيش رفت؛ آن قدر كه آنها مي خواستند كه مشروطه تحقق پيدا كند و قانون اساسي در كار باشد.”(20)
امام(ره) انحراف مشروطيت را هم به سبب توطئه بيگانگان و استبداد و هم كوتاهي مردم و علما مي دانند. در ادامه همان سخنان آمده است:
مردم بي طرف بودند، روحانيون هم رفتند هر كس سراغ كار خودش، از آن طرف عمال قدرتهاي خارجي بخصوص در آن وقت انگلستان در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند يا به ترور و يا به تبليغات گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اينكه روحانيون را از دخالت در سياست خارج كنند و سياست را به دست آنهايي كه به قول آنها مي توانند بدهند. يعني فرنگ رفته ها و غربزده ها و شرق زده ها و كردند آن چه كردند. يعني اسم مشروطه بود و واقعيت استبداد.”
امام(ره) به خطر تكرار تفرقه هاي مشروطه اشاره مي كنند و به مشروطه از سر عبرت آموزي و از باب سرمشق گرفتن از تاريخ مي نگرند:
“ببينيد چه جمعيتهايي هستند كه روحانيون را مي خواهند كنار بگذارند. همان طوري كه در صدر مشروطه با روحاني اين كار را كردند و اينها را زدند و كشتند و ترور كردند، همان نقشه است. آن وقت ترور كردند سيدعبدا… بهبهاني را، كشتند مرحوم نوري را و مسير ملت را از آن راهي كه بود برگرداندند به يك مسير ديگر و همان نقشه الان هست.”(21)
از تأمل و تدبير در سخنان امام در مي يابيم كه آن حضرت به سرنوشت انقلاب اسلامي ايران – با توجه به سرنوشت تاريخ اسلام پس از پيامبر و افتادن حكومت بدست امويان و همچنين سرنوشت انقلاب مشروطيت ايران و انحرافي كه در آن پديد آمد بسيار مي انديشيد و نگران بود و همگان را به عبرت گيري از تاريخ اسلام و همچنين انقلاب مشروطه دعوت مي كرد.
3- كودتاي انگليسي رضاخان
كودتاي 1299 و روي كار آمدن رضاخان و انتقال سلطنت از قاجاريه به پهلوي و آنچه در عصر رضاشاه گذشت، نيز تجلي گسترده اي در آثار امام دارد. تقارن زندگي نوجواني و جواني امام با اين عصر نيز در توجه بيشتر ايشان مؤ ثر مي باشد:
“رضاخان آمد و در اول كار با چاپلوسي، اظهار ديانت، سينه زدن، روضه خواني بپا كردن و از اين تكيه به آن تكيه در ماه محرم رفتن، مردم را اغفال كرد. پس از آنكه حكومتش مستقر شد، شروع به مخالفت با اسلام و روحانيون كرد بطوري كه برگزاري مجالس روضه امكان نداشت.”
امام درباره نقش انگلستان در روي كار آوردن و برون وي مي گويند:
“از اول كه رضاشاه آمد اينجا، اين را انگليسيها آوردند. آن وقت آمريكاييها خيلي مطرح نبودند. انگليسيها آوردند. در راديو دهلي كه آن وقت تحت تسلط انگليسيها بود گفتند كه رضاخان را ما آورديم در ايران و بعد به ما خيانت كرد برديم آن را”.(22)
4- جريان ملي شدن نفت
نهضت ملي شدن صنعت نفت نيز از حوادث قابل توجه تاريخ معاصر كشور ماست كه مورد توجه امام (ره) قرار گرفته است. امام(ره) در نگرش تاريخي خويش به اين تحول، نقش شخصيتهايي چون آية ا… كاشاني و دكتر مصدق را مورد ارزيابي قرار داده است:
“قدرت دست دكتر مصدق آمد، لكن اشتباهات هم داشت. او براي مملكت مي خواست خدمت بكند، لكن اشتباه هم داشت. يكي از اشتباهات اين بود كه وقتي قدرت دستش آمد، اين را (شاه ) خفه اش نكرد كه تمام كند قضيه را. اين كاري براي او نداشت. آن وقت هيچ كاري براي او نداشت… آن وقت اين طور نبود كه اين يك آدم قدرتمندي باشد مثل بعد كه شد. آن وقت ضعيف بود و زير چنگال او بود، لكن غفلت شد. ديگر اينكه مجلس را منحل كرد و يكي يكي وكلا را وادار كرد كه برويد استعفا بدهيد. وقتي استعفا دادند، يك طريق قانوني براي شاه پيدا شد و آنكه بعد از اينكه مجلس نيست، تعيين نخست وزير با شاه است. شاه تعيين كرد نخست وزير را. اين اشتباهي بود كه از دكتر واقع شد و دنبال او اين مرد را دوباره برگرداندند به ايران، به قول بعضي كه محمدرضا رفت و رضاشاه آمد. بعضي گفته بودند اين را به دكتر كه كار شما اين شد كه محمدرضا شاه رفت – محمدرضا آن وقت يك آدم بي عرضه اي بود و تحت چنگال او بود – او رفت و رضاشاه آمد يعني يك نفر قلدر آمد.”(23)
گذشته از آنچه ذكر كرديم، تحولات و حوادث ديگري همچون واقعه پانزده خرداد سال 42 نيز انعكاس زيادي در انديشه تاريخ نگري امام خميني(ره) دارد. امام(ره) به روزهاي تاريخي نيز توجه فراواني داشتند و بر زنده ماندن ياد آنها تأكيد مي ورزيدند:
“بايد پانزده خرداد و نوزده دي جاويد و زنده نگه داشته شود تا جلادي شاه از خاطرها نرود و نسلهاي آتيه جرايم شاهان سفاك را بدانند.” ملت ايران نبايد پانزده خرداد را از ياد ببرند. پانزده خرداد را بشناسيد، مقصد پانزده خرداد را بشناسيد. (24)
5 – حوادث خاص
قطع نظر از تحولات برجسته و حوادث چشمگير، تاريخ انديشي امام(ره) در شناخت برخي موضوعات خاص نيز مؤ ثر مي افتاد. براي نمونه، امام(ره) درشناخت علم طب در ايران به سابقه آن در عصر ساسانيان توجه كرده و مي نويسند: “استادان دانشگاه جندي شاپور همان اطباي رومي و يوناني بودند كه طب عالي يونان را به دانش آموزان ايراني مي آموختند و طب يوناني را در كشور رواج دادند.”(25)
همچنين در باب سابقه دانشگاه در ايران مي گويند:
“ما هفتاد سال است كه دانشگاه داريم، از زمان اميركبير تا حالا ما مدرسه داشتيم، دانشگاه داريم.”
روابط بعضي از علما با پاره اي از سلاطين نيز مورد اظهار نظر امام قرار گرفته است:
“خواجه نصير كه رفت در دنبال هلاكو و امثال آنها، لكن نه براي اينكه وزارت بكند، نه براي اينكه براي خودش يك چيزي درست بكند. او رفت آن جا براي اينكه آنها را مهار بكند و آنقدري كه قدرت داشته باشد آن خدمت بكند به عالم اسلام.”
ارتباط علما با سلاطين صفوي نيز از موضوعاتي است كه قضاوت تاريخي امام را به خود معطوف داشت:
“مرحوم مجلسي كه در دستگاه صفويه بود، صفويه را آخوند كرد نه خودش را صفويه، آنها را كشاند توي مدرسه و توي علم و توي دانش تا آنجايي كه توانست.”
6 – لزوم ثبت درست تاريخ انقلاب اسلامي
ذهن و انديشه تاريخ نگر امام خميني(ره) و نگاه نقدگونه ايشان به تاريخ نگاري، امام را نسبت به چگونگي ثبت و ارائه تحليل صحيح و درست از حادثه بزرگ قرن حاضر – يعني انقلاب اسلامي ايران كه او رهبري و هدايت آن را در دست داشت – نگران مي ساخت. درست به همان اندازه كه امام از سرنوشت خود انقلاب و مسير آينده آن نگران بود، به همان ميزان نيز نسبت به كيفيت ثبت تاريخ انقلاب و ارائه آن به نسلهاي آتي دلمشغول بود. بر امام(ره) روشن بود كه نقش مورخان در ترسيم حوادث چگونه است و در موارد بسياري تصوير ارائه شده از يك شخصيت يا حادثه، چندان با حقيقت آن سازگاري ندارد. نكته اي كه خود بارها در ارائه تاريخ گذشته آن را يادآوري كرده بود:
“اين كه مي گويند انوشيروان عادل، اين از اساطير است، يك مرد ظالم سفاكي بوده است. منتها شايد پيش سلاطين ديگر وقتي گذاشتند، بهش گفتند عادل: والاً كجايش انوشيروان عادل بوده است؟”
امام(ره) به نقش جريانهاي مختلف در تحريف تاريخ وقوف كامل داشت.
بر طبق آنچه گذشت، امام(ره) بر خلاف بسياري ديگر از علماي معاصر خويش كه نه تنها از تاريخ معاصر غفلت مي ورزيده اند، بلكه نسبت به تحولات تاريخ اسلام نيز تأمل جدي روا نداشته اند، به طور گسترده اي به تاريخ توجه داشت. او مي كوشيد تا با مطالعه گذشته، نه تنها از تعامل حوادث با خبر گردد؛ بلكه با ژرفا بخشيدن به انديشه خويش، پاسخهاي مناسب براي چالشهاي موجود را نيز بيابد. تاريخ در نظر امام انباني از قصه ها و افسانه ها نبود، بلكه مصباح هدايت و كانون روشنايي، درخشش و الهام به شمار مي آمد و همچون استادي، سقراط گونه مي ماند كه مي طلبيد تا افلاطونهايي در مقابلش زانوي ادب بر زمين زده و از محضر پر فيضش بهره بگيرند.
پي نوشتها:

برگرفته از فصلنامه تخصصي قبسات
1- ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 1 ص 6.
2- همان، ص 7.
3- مجله حوزه، ش 88، ص 64.
4- همان، ص 66.
5- همان، ص 69.
6- همان، ص 63.
7- همان، ص 63.
8- در جستجوي راه از كلام امام، دفتر شانزدهم، ص 40.
9- همان، دفتر بيست و يكم، ص 152.
10- صحيفه نور، ج 1، ص 118.
11- همان، ص 16.
12- همان، ص 173.
13- صحيفه نور، ج 18، ص 140.
14- پيشين، ص 16.
15- كشف الاسرار، ص 330
16- در جستجوي راه از كلام امام، همان، ص 36.
17- همان، ص 245.
18- در جستجوي راه از كلام امام،همان، ص 37.
19- همان، ص 60.
20- همان، ص 77.
21- همان، صص 70،69.
22- همان، ص 210.
23- همان، ص 84.
24- همان، صص 129 و 123 و 122.
25- كشف الاسرار، ص 276